« مقدمه ای بر فلسفه ی تاریخ ِ تمدن مدرن اسلامی - ایرانی »
نگارنده :
رضا مهریزی
کارشناس الهیات ، کارشناس ارشد ایرانشناسی و پژوهشگر فلسفه تاریخ
چکیده مقاله:
در این مقاله خواهیم کوشید با استفاده از آرای بسیاری از اندیشمندان غربی و شرقی و ترکیب کردن آن نظرات با هم و نیز با استفاده از اندیشه اسمای جلالی و جمالیِ حضرت حق ، در نزد عارفان و متفکران مسلمان و همچنین استفاده از آیات قرآن کریم ؛ ابتدا به ترسیم دو اقلیم برون ذات و درون ذات برای مردم بپردازیم و این مطلب را بگوییم که مردم همیشه ناگزیر از ایجاد نمایی در این دو اقلیم برون ذات و درون ذات ، است که این نوع های ایجاد نمایی به چهار نوع تمدن در تاریخ منجر شده که هر کدام مظهر اسمی از اسمای حق است و پنجمین نوع تمدن که حاصل ترکیب تمدن های پیشین و مظهر اسم اعظم حق است با پیروزی انقلاب اسلامی ایران شروع شده است . در این مقاله دورنما و طرح کلی جدید از یک نظام فلسفی ِ مفصل ، به طور اجمال و مختصر ، ارائه و پیشنهاد می شود تا ان شاء الله توسط اندیشمندان و متفکران مورد تامل و نقد و نظر و یا ایراد یابی و اصلاح و اگر صلاح بود مورد شرح و بسط قرار گیرد ؛ باشد که کمال کافی یابد .
کلید واژه ها :
« فلسفه تاریخ ، اسمای جلالی و جمالی ، اقلیم های برون ذات و درون ذات ، ایجاد نمایی ، پنجمین تمدن »
1.سخن آغازین ( مقدمه ، پیشینه و روش تحقیق ) :
در باب تاریخ ایران تاكنون كتابها و مقالات متعددی به رشته نگارش درآمده است كه البته اكثر این مقالات از چشم انداز علوم سیاسی و یا جامعه شناختی به نظاره تاریخ این دیار کهن نشسته اند و كمتر مطلبی كوشیده بر مبنای فلسفه تاریخ به تبیین تاریخ برخیزد و اساسا یكی از ضعف های تئوریک تمدن ما نداشتن فلسفه تاریخ مناسب و مفسر و پیش برنده خودش می باشد. البته تاسیس چنین نظامی کار بسیار دشوار و شاقی است که تنها از عهده نوابغ بزرگ بر می آید . در این مقاله که کار نگارش آن چندین سال وقت گرفته است ، خواهیم کوشید حتی المقدور این نقیصه را رفع و با حداقل راه را برای دیگران بگشاییم .
باید دانست که در غرب مساله تکامل تاریخ و جامعه در عصر روشنگری مورد توجه بسیاری قرار گرفته است . برای مثال کندورسه ، اندیشمند فرانسوی ، مسیری را برای تاریخ ترسیم می کند که از توحش شروع شده و پس از سیر 9 مرحله به روشنی و خوشبختی ختم می شود . یا ویکو ، فیلسوف ایتالیایی ، برای تاریخ سه مرحله قایل است : آسمانی ، قهرمانی و مردمی . اما مهمترین فیلسوفی که به طور نظام مند به طرح تکامل تاریخ و جامعه پرداخت و نظام فلسفی منسجم و قوی و غنی ، در باب تاریخ ارائه داد ، هگل آلمانی بود ؛ هگل معتقد بود فلسفه ای که تفسیر تاریخ نباشد ، اصلا فلسفه نیست و لذا نظام فلسفی پی ریخت که بزرگترین تفسیر گر تاریخ شد . وی تاریخ را سیر خودآگاهی روح از آزادی می دانست و معتقد بود روح جهانی از مسیر تحول مراحل و ادواری که یکی پس از دیگری جای هم را می گیرند خود را در جهان عیان می سازد ؛ وی برای تاریخ بشر سه مرحله قایل بود : 1) دوره مشرق زمین : آزادی یک نفر و رقیت بقیه . 2) دوره یونان و روم باستان : آزادی یک گروه و بندگی دیگران .3) دوره ژرمنی : که آزادی همه انسانهاست . بعدها مارکس این نظر ایده آلیستی هگل را زیر و رو کرد و گفت هگل تاریخ را بر سر قرار داده و وی آن را بر پا قرار می دهد و لذا نظر ایده آلیستی هگل را به شکل ماتریالیستی مطرح کرد . مارکس معتقد بود رشد ابزار تولید و نزاع طبقاتی مایه پیشرفت تاریخ است. تاریخی که از کمون اولیه شروع شده و با گذشت از سه مرحله : برده داری ، فئودالی و بورژووازی نهایتا به کمونیسم پیشرفته ختم می شود . در سده اخیر نیز فوکویاما ، فیلسوف آمریکایی – ژاپنی ، لیبرال دموکراسی را پایان تاریخ بشر اعلام کرده و هر گونه تفسیر دیگر از پایان تاریخ را مردود شمرده است . به هر روی بحث در رابطه فلسفه تاریخ در غرب بسیار دراز دامن است و پرداختن بدان محتاج مجال دیگر است و ما در اینجا به همین کلیات بسنده می کنیم و سراغ جهان اسلام می رویم ؛ باید گفت متاسفانه در جهان اسلام این مساله تا جایی که می دانیم چندان مورد اعتنا نبوده است ( البته برخی کارها ، توسط شماری از اندیشمندان انجام شده ولی حقیقتا تا کنون مشکل گشا نبودند ) و این از بزرگترین ضعفهای ما مسلمین است که به پیشرفت تاریخ اعتقادی نداشته و تاکنون به فلسفه پیشرونده تاریخ چندان وقعی ننهادیم و متاسفانه از دل همین کم کاری است که تفکرات سلفی گری و واپس گرایانه بیرون می آید و هر روز یک بحران برای جهان اسلام ایجاد می کند.
در این مقاله خواهیم کوشید طرحی از یک فلسفه تاریخ ارائه دهیم . البته نظر ما لزوما به معنای ابطال تمامی نظریات همه گذشتگان نیست بلکه روایتی دیگر از حقیقت عالم و آدم است . روشی که ما در این تحقیق بدان کار خود را پیش می بریم پدیدار شناسی است که با مدد آیات قرآنی از آن بهره می جوییم.
2. اصل سخن ( متن مقاله ) :
در این منظر ، ابتدا هستی از دو سوی جدا شده و سپس مورد تفسیر قرار می گیرد :
الف ) یكی سو آیات انفسی یا هستی عمودی .
ب ) دیگری سو آیات آفاقی یا هستی افقی .
پیش از توضیح این دو سو آیات ، لازم است كه میان دو اصطلاح تفاوت نهیم و آن اصطلاح "موجود بودن" و اصطلاح "وجود داشتن" است .
در این تفكر ، " وجود داشتن " ، به معنای برخورداری از " قادریت ایجاد نمایی " اخذ می شود .
و " موجود بودن " به معنای داشتنِ " قابلیت ایجادپذیری" تلقی می شود.
الف ) سوآیات انفسی ( هستی عمودی ) :
عالم در سو آیات انفسی یا هستی عمودی ، به سه گاه تقسیم می شود : یكی گاه موجودیت محض است كه پایین ترین گاه است و جماد و نبات و حیوان در آن جای می گیرند. آنان كه در این گاه اند این ویژگی را دارند كه تنها موجودند ولی وجود ندارند. یعنی صرفا در عالم هستند و ایجاد را می پذیرند بی آنكه بتوانند خود ایجادی نمایند. ( البته ایجاد نمایی نبات بیشتر از جماد و ایجاد نمایی حیوان بیشتر از نبات است اما به دلیل اینکه تمام ساكنان این گاه اگر کم و بیش ایجادی هم افکنند ، ضعیف و خفیف و مهم تر از آن غیر ارادی است با کمی اغماض آنها را در کنار هم می نهیم ). دیگر گاه ، كه در واقع بالاترین گاه از نظر شان و شرف است ؛ گاه ِ وجودیت محض است كه همانا ذات راز آمیز خداست . ذات خدا ، در عالم ، موجود نیست یعنی قابلیت ایجادپذیری ندارد بلكه فقط وجود دارد یعنی تنها قادریت ایجاد نمایی دارد.
گاهی كه میان موجودیت محض و وجودیت محض است گاه مردمی است كه هم وجود دارد یعنی از قادریت ایجاد نمایی برخوردار است و هم موجود است ، یعنی قابلیت ایجادپذیری دارد .
توضیح آنکه ، مردمی از همان ابتدای هبوطش در برهوت هستی و گناهستان و ذنبستان این جهان ، ایجاد نمایی را می کند ( ایجاد نمایی مردمی در ابتدا ، غیر ارادی و صرفا غریزی و برای حفظ خود است و البته پس از چنین ایجاد نمایی ، ایجاد نیز می پذیرد که چنین ایجاد پذیری در ابتدا بسیار زیاد و ژرف است ولی آهسته آهسته از ایجاد پذیری کاسته و بر ایجاد نمایی افزوده می شود ایجاد نمایی که دیگر غریزی و برای حفظ خود نیست بلکه ارادی و برای اشتداد و امتیاز شاکله خویشتن است ).
باید توجه داشت که ایجاد نمایی مردمی در دو ساحت صورت می بندد : یكی اقلیم موجودیت برون ذات و دیگری اقلیم موجودیت درون ذات . توضیح آنکه از آنجا که مردم دانا و دارای همه اسمای الهی است ( وَعَلَّمَ آدَمَ الاسماء كُلَّهَا . آیه ۳۱ سوره بقره ) بنابراین به تبع خداوندگار دو اسم اصلی دارد ( تَبَارَكَ اسْمُ رَبِّكَ ذِي الْجَلَالِ وَالْإِكْرَامِ . آیه 78 سوره الرحمن ) این دو اسم ، اسم جلالی و اسم اکرامی یا جمالی است ( از آنجا که بسیاری از متفکران مسلمان از اکرام با عنوان جمال نیز یاد کرده اند ، ما نیز تعبیر جمال را به کار می گیریم ) . در اینجا باید توجه داشت که از آنجا که ابتدا اسم جلالی در آیه ذکر شده آن اسم مقدم و اصلی است ، که این اسم جلالی موجب اختفای حق می گردد ، در حالیکه اسم جمالی موجب ظهور حق می شود . بنابراین می شود گفت که اسم جلالی ، اسم اصلی ، طغیانگر و مذنب است که یاد خدا را عدم یا کم می سازد و اسم جمالی كه اسم تبعی ، توبه گر و مذعن است که یاد خدا را بسیار می سازد . ( دلیل دیگری که اسم جلالی را ، اسم اصلی می دانیم این است که مردمی از رهگذر ایجاد نمایی در اقلیم برون ذات است که بر خود وقوف می یابد و قادر به ایجاد ِ نمایی در اقلیم درون ذات می شود و نیز دلیل آنکه اسم جلالی را اسم طاغی و مذنب می نامیم این است که ذات آدمی ، بیشتر پلید و پلشت است و خودپرستی و منفعت دوستی و شور و شهوت و مستی در وی غلبه دارد و لذا هر ایجاد نمایی که او در اقلیم برون ذات کند بیشتر در حکم طغیان و ذنب محسوب می گردد ).
حرکت کردن مردمی از اقلیم برون ذات به سوی اقلیم درون ذات ، اگر اراده توقف کردن در یک اقلیم را نداشته باشد ، کاری است صعب و سخت و توام با زجر و رنج ؛ و رجوع مجدد به اقلیم برون ذات نیز کاری است سخت تر و فرساینده تر ( چرا که اسم های جلالی و جمالی که بر دو اقلیم استیلا دارند اسم هایی تمامیت خواهند و منکر دیگر اسمند و فقط سیطره احکام و ویژگی های خود را می خواهند و لذا رستن از استیلایشان صعب است و پیچیده و دشوار ) . البته در نهایت ، اگر مردمی اراده کند ، این اراده اعلای اوست که می تواند بر تمامیت خواهی این دو اسم غلبه کند و هر دو را در ذیل و ظل اراده خود جای دهد .
در اینجا این مطلب را هم بگوییم که درست است که این رجوع های متوالی از یک اقلیم به یک اقلیم دیگر کاری دردناک است ولی این تحمل و تاب آوری در برابر تلخی های دل کندن های متوالی از یک اقلیم به اقلیم دیگر ، به ویژه دل کندن و رجوع از اقلیم پر زرق و برق برون ذات که تعلق خاطر اصلی مردم بدان است ، به اقلیم درون ذات ، این سود و ثمر را دارد که موجب تطهیر ، نمازی شدن و بحل گشتنِ ایجاد نمایی ها در اقلیم برون ذات که بیشتر ذنب ، معصیت و گناه کاری است ، می شود « إِلاَّ مَنْ تابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ عَمَلاً صالِحاً فَأُوْلئِکَ يُبَدِّلُ اللَّهُ سَيِّئاتِهِمْ حَسَناتٍ وَ کانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحيماً 70 سوره فرقان ».
البته رجوع از اقلیم درون ذات به اقلیم برون ذات نیز موجب دگر آگاهی بیشتر است ، که این دگر آگاهی از موجبات و از لوازم ، خود آگاه شدنِ بیشترِ مردمی است ، می شود .
به هر روی دانستیم که مردمی با اسم جلالی اش در اقلیم موجودیت برون ذات ایجاد می نماید و همچنین با اسم جمالی اش در اقلیم موجودیت درون ذات . ( البته باید نکته ای را تذکر داد و آن اینکه ؛ گاه ِ وجودیت محض و گاه مردمی ، برای ایجاد نمایی محتاج به خیل خیال هستند؛ به عبارت دیگر گاه وجودیت محض و گاه مردمی ، ابتدا آنچه را که اراده ایجادش را نموده است باید در خیل خیال ، قرار دهد و سپس ایجاد نمایی را افکند ؛ بنابراین خیال در این دو گاه ، جاهی عظیم دارد ).
بیان شد كه مردمی ( البته مردمی را می توان « گیو مردمی » یعنی زنده ی میرا و ایجاد نمای ِ ایجاد پذیر ؛ نیز نامید . ) . از گاهی که در دَدسرا و بَدخانه هستی هبوط می کند ابتدا نا خودآگاهانه برای حفظ خویش از آسیب ها و گزندهای دیگران و امکان یافتن برای ادامه حیاتش و بعدا خودآگاهانه و ارادی برای امتداد و امتیاز و تشخص وجود خاص خودش ، ایجاد نمایی را می کَنَد و در واقع ایجاد نمایی ذاتی اوست ؛ مردمی با اسم جلالیش که اسم اصلی و طاغی و مذنب است ، در اقلیم موجودیت برون ذات ایجاد را می نماید. باید توجه داشت ایجاد نمایی مردمی در اقلیم برون ذات ، صرفا در ارتباط با اقلیم مردمی و اقلیم موجودیت محض صورت می گیرد و نه در ارتباط با اقلیم وجودیت محض ؛ چرا که اقلیم وجودیت محض از آنجا که موجود نیست ، هیچ ایجادی را نمی پذیرد.
ایجاد نمایی مردمی در ارتباط با اقلیم موجودیت محض در سه طور صورت می گیرد که عبارتند از : 1. ایجاد نمایی در ارتباط با جماد یا طبیعت مرده یا علوم فیزیکی .2. ایجاد نمایی در ارتباط با نبات و حیوان یا طبیعت زنده یا علوم زیستی . 3 . ایجاد نمایی سوم که در ارتباط با تمام موجودیت محض شکل می گیرد ؛ در راستایِ ایجاد نمودن ِ ایجاد نمایان می باشد یا همان علوم فناورانه .
باید دقت داشت که ایجاد نمایی در ارتباط با سه اقلیم صورت می بندد . اول ایجاد نمایی در ارتباط با موجودیت محض ، از رهگذر نشانه های آن سه طور است و قطعی است . دوم : ایجاد نمایی در ارتباط با مردمی است که از مسیر اشاره های ظنی میسر می شود . سوم ایجاد نمایی در ارتباط با دو اقلیم موجودیت محض و گیومردمی شکل می گیرد که از رهگذر اشاره ها و نشانه هاست . ( نشانه ها متعلق به مرتبت موجودیت محض است و اشاره ها متعلق به مرتبت مردمیست و آیه ها متعلق به مرتبت وجودیت محض است ) . به دیگر بیان ارتباط ایجاد نما با ایجاد پذیر یا من با متن یا وارد با مورد یا نام با نامه در اقلیم موجودیت محض از طریق نشانه های هر سه طور آنست که این ایجادنمایی قطعی است و بنابراین نام آن می شود : " ایجاد نمایی بر اساس نشانه قطعی اِخباری عینی " که آن یکسر ، اختصاص به ایجاد نما یا من یا وارد یا نام دارد .
ایجاد نمایی مردمی در ارتباط با اقلیم مردمی در سه طور صورت می بندد : 1. ایجاد نمایی در ارتباط با فرد : که اوج آن ارتکابات زناشویی و جنسی است . 2. ایجاد نمایی در ارتباط با جمع : که یا به نسبت جامعه است که در چارچوب دسته یا طبقه عمودی صورت می گیرد که تنظیم گر آن دولت است و یا به نسبت جهان است که در چارچوب تمدن صورت می گیرد.3. ایجاد نمایی سوم و نهایی که مسئولیت تنظیم ایجادنمایی در دو طور سابق ، یا تمام اقلیم مردمی را ، بر عهده دارد ، علوم انسانی است .
البته ایجاد نمایی سومی نیز توسط مردم صورت می بندد که هم در ارتباط با اقلیم گیومردمی است و هم در ارتباط با اقلیم موجودیت محض ؛ که در دو طور است : 1. فلسفه . 2. هنر .
بنابراین ایجادنمایی مردمی در ارتباط با دیگری ، شامل طور های هشت گانه است ؛ یعنی : 1) خانواده ، 2) طبقه و جامعه و دولت و تمدن ، 3) علوم انسانی ، 4) علوم فیزیکی ، 5) علوم زیستی ، 6) علوم فناورانه ، 7) فلسفه ، 8) هنر .
.ایجاد نمایی در ارتباط با اقلیم مردمی و نیز دو طور فلسفه و هنر ، از رهگذر اشاره های آن پنج طور است و ظنی است و اِخباری است که این اشاره های ظنی که رابط میان ایجاد نما و ایجاد پذیر یا من و متن یا وارد و مورد یا نام و نامه است پنج گروه می باشند : 1-اشاره ظنی اِخباری اکثر مطلق تصویری : که اکثریت مطلق متعلق به ایجاد پذیر یا متن یا مورد یا نامه است و البته کمی هم متعلق به ایجاد نما یا من یا وارد یا نام .2-اشاره ظنی اِخباری اکثر نسبی تصویری : که اکثریت نسبی متعلق به ایجاد پذیر یا متن یا مورد است و اقلیت نسبی متعلق به ایجاد نما یا من یا وارد یا نام .3-اشاره ظنی اِخباری نیمین : که سهم ایجاد پذیر و ایجاد نما تقریبا مساوی و نیم به نیم است . 4-اشاره ظنی اِخباری تفسیری : که اکثریت نسبی متعلق به ایجاد نما یا من یا وارد یا نام است و اقلیت نسبی متعلق به ایجاد پذیر یا متن یا مورد یا نامه است .5-اشاره ظنی اِخباری تاویلی : که اکثریت مطلق متعلق به ایجاد نما یا من یا وارد یا نام است و کمی هم متعلق به ایجاد پذیر یا متن یا مورد یا نامه است .
توجه داشته باشیم که طور های هشتگانه بالا هر کدام منطق خاص خود را دارد ؛ که این منطق الطور مغربی ، شامل : الف) دَستان ، ب ) زبان ، ج ) اخلاق ، د ) باتلاق ِ ویژه هر طور ، است .( هر طور ، دستان یا ترفند یا شگرد خاص خود و نیز زبان و بیان ویژه خود و همچنین اخلاق و ادب مخصوص به خود و البته باتلاق مشغول کننده و فرو برنده و دام دامن گیر خاص خود را دارد ولی این منطق ها لزوما متضاد و یا مخالف یکدیگر نیستند بلکه بنا به اقتضای طوریت طور تفاوت دارند ) .
در اینجا توجه به این نکته اهمیت دارد که درست است که مردمی در طور هایی ایجاد نمایی می کند اما پس از ایجاد نمایی ، که وجه وجودیت گیومردمیست ، وی از آنچه ایجاد نموده ، ایجاد می پذیرد که وجه موجودیت اوست و البته این ایجاد پذیری در چندی و چونی ایجاد نمایی های بعدی وی تاثیر بسزا دارد. البته بیشترین ایجاد پذیری را در ارتباط با اقلیم برون ذات از فناوری و در ارتباط با اقلیم مردمی از علوم انسانی و در بخش سوم از فلسفه دریافت می کند .( باید به این نکته مهم توجه داشت ایجاد پذیری در ساحت ذهن مردمی اتفاق می افتد که خود جزو اقلیم برون ذات شمرده می شود و با اقلیم درون ذات ، متفاوت است ).
البته مردمی با اسم جمالیش که اسمی تبعی ، تائب و مذعن است ، در اقلیم درون ذات ایجاد می نماید . اقلیم موجودیت درون ذات ، شامل سه طیر می شود که عبارتند از : ایمان ، پرهیزگاری و انوشگی ( جا.ودانگی ) که ایجاد نمایی در ارتباط با اقلیم درون ذات به واسطه آیه هاست و این ایجادنمایی اِنشایی و آفریننده است و آفرینندگی آن بسته به ویژگی ها و خصایص هبوطگاهِ ایجاد نما و نیز ژرفا و عمق ایجاد نمایی که گیومردمی در اقلیم درون ذاتش می کند و همچنین بستگی به چگونگی ایجاد نمایی در اقلیم درون ذات توسط ایجاد نما دارد و این تفاوت را دارد که برخلاف طورهای هشتگانه که از بیرون اِخبار می کند در این طیر بنا بر حدسی که از بیرون دارد در درون اِنشاء و آفریده می گردد ، و بنابراین می شود : ایجاد نمایی بر اساس آیه حدسی ( از بیرون ) و اِنشایی ( در درون نهاد مردمی ) .
به هر روی مردم از گاهی که در جهان هبوط می کند ؛ بسته به شرایط و احکام هبوطگاهش ، کمابیش به انواع حیرت و وحشت ، که اقتضای این دنیای دنی ِدد و دیو زده ی خبیث است ، دچار می شود ؛ و نیز به اقسام ترس و هراس که از دریده شدن و یا گساریده شدن توسط دیگران ، دارد ، مبتلا می گردد . اما در مرحله اول میل به حفظ حیات و البته بیم و هراس بیشتری که از نیست و نابود شدن دارد و همچنین در مرحله دوم به دلیل اشتیاقی که به افزایش امتداد ، امتیاز و تشخص وجودش دارد ، او را ناگزیر می سازد که ابتدا در اقلیم موجودیت برون ذات و سپس در اقلیم موجودیت درون ذات ایجاد نمایی را کند ، اما اینکه شدت و حدت ایجاد نمایی وی در کدام اقلیم بیشتر باشد و نیز اینکه شكل و شمایل ایجاد نمایی اش چگونه باشد ؛ بستگی به خصایص هبوطگاه شخص و مهمتر از آن شاکله ی شخصیت خاص خود هر فرد مردمی دارد .
به عبارت دیگر همانطور که بیان شد در مردمی یک نیروی بنیادین وجود دارد و آن نیروی بنیادین « اراده ایجاد نمایی در بستر ارتباط با دیگری » است ، که این ایجاد نمایی در ارتباط با دو اقلیم برون ذات و اقلیم درون ذات تحقق می یابد ، البته این اراده ایجاد نمایی در چارچوب رقابتی که در برقراری ارتباط با دیگران صورت می بندد شکل می گیرد و آن رقابت در برقراری ارتباط با دیگران نیز معطوف به تشخص شاکله است . ( قُلْ کُلٌّ يَعْمَلُ عَلي شاکِلَتِهِ فَرَبُّکُمْ أَعْلَمُ بِمَنْ هُوَ أَهْدي سَبيلاً . آیه 84 سوره اسرا ).
بنابراین از این نیروی بنیادین در وجود مردمی می توان به : " اراده ایجاد نمایی در چارچوب رقابت در برقراری ارتباطِ با دیگری البته معطوف به تشخص شاکله خویش " یاد کرد. باید توجه داشت که شاکله هر شخص یا مظهر اسمای جلالی است و یا مظهر اسمای جمالی . که البته تحت این دو اسم اصلی ، بی نهایت کلمه فرعی و کوچکتر وجود دارد . بنابراین گیومردم ، همگی و بی استثنا ، مظاهر اسمای خدا هستند و بی تردید همه بر سبیل هدایت گام می زنند و لاجرم همگی محترم اند. جا دارد آیه را تکرار کنیم ، می فرماید : ( قُلْ کُلٌّ يَعْمَلُ عَلي شاکِلَتِهِ فَرَبُّکُمْ أَعْلَمُ بِمَنْ هُوَ أَهْدي سَبيلاً . آیه 84 سوره اسرا ؛ یعنی : بگو هر کس بر اساس شاکله خودش عمل می کنند و پروردگارتان آگاه تر است که چه کسی هدایت یافته تر است ) . در واقع بر اساس این آیه ، همگان چون بر اساس شاکله شان که مظهر اسمی از اسمای خداست عمل می کنند هدایت یافته اند . فقط عده ای هدایت یافته ترند ( اهدی سبیلا ) و به نظر می رسد آن هدایت یافته تر ها کسانی اند که می توانند از تحت تحمیلات و تحکمات ِ هبوطگاهشان فراتر روند و به خودآگاهی و خود افکنی و خودگری کامل برسند و حتی المقدور در دیگر اقلیم نیز ایجاد نمایی را کنند .
به هر تقدیر مجددا تکرار می کنیم که از این منظر مردمی هر چه قدر بتواند بیشتر در هر دو اقلیم ایجاد نمایی را افکند ، مردم تر است . ( البته توجه به این مطلب ضروری است که نیروی محرک ایجاد نمایی مردمی در اقلیم برون ذات ، « احساس مشکل و مساله داشتن ِدایمی » گیومردمی است و همچنین نیروی محرک ایجاد نمایی در اقلیم درون ذات « احساس گناه و معصیت داشتن ِ همیشگی » گیومردمی است ؛ ولی ایجاد نمایی در دو اقلیم این حسن را دارد که می تواند هم احساس مشکل و هم احساس گناه را متعادل و تا حدی مهار کند ).
در حقیقت گاه مردمیت را امری ذو مراتب باید دانست که ناافراخته و نا افروخته ترین مردمی کسی است که ایجادی اندک مایه و تکراری می کند ، چه در اقلیم موجودیت برون ذات و چه در اقلیم موجودیت درون ذات ، و افراخته و افروخته ترین مردم کسی است که گسترده ترین ، عمیق ترین و بدیع ترین ایجاد را در هر دو اقلیم می نماید و چنین مردمی است که به گاه وجودیت محض که والاترین و شریفترین گاه است تقرب یافته و در واقع به افق اعلا رسیده و مظهر اسم اعظم خداوند گشته و کمال ِمردمی، این است که همانند گاه وجودیت محض ، وجودِ ایجادنمای محض باشد. اگر چه مردمی به دلیل ساختار هستی خاصش هیچ گاه عین وجودیت محض نخواهد شد اما بر اوست که ایجاد ِ نمایی خود را در اقلیم موجودیت برون ذات و اقلیم موجودیت درون ذات تا جایی که توان و امکان و زمان دارد ، بی حد و حصرتر و جدیدتر کند . تا به تبع آن نیز مردمیت خویش را گسترده تر و گرانمایه تر سازد.
در همین جا تذکر یک نکته ضروری است و آن اینکه نسبت گاه وجودیت محض به دو گاه موجودیت محض و مردمی این است که : این اراده و خواست ِگاه وجودیت محض است که موجب آفرینش و نیز هدایت دو گاه دیگر می شود . در واقع تمام گاهان هستی مظهر اراده و خواستِ وجودیت محض است ؛ البته نکته مهم آنست که آفریدگاری و هدایتگری که توسط گاه وجودیت محض انجام می شود ، از بیراه بی قانونی صورت نمی بندد ( إِنَّ رَبِّي عَلي صِراطٍ مُسْتَقيمٍ . آیه 56 سوره هود ) بلکه آن گاه تنها از راه قوانین و قواعد خاص ، کار خود را سامان می بخشد . ( وَأْتُوا الْبُيُوتَ مِنْ أَبْوَابِهَا. آیه 189 سوره بقره ) .
البته در دوران جدید ، بشر ایجادِ قوانین و قواعد آفرینش را نموده و بر آنها نام قوانین علمی نهاده و چنین پنداشته که می تواند از این رهگذر وجودیت محض را در تضاد و تعارض با این قوانین قرار داده و عذر وی را بخواهد ؛ اما حقیقت آنست که این قوانین علمی خود عین خواست و ارادتِ مرتبت وجودیت محض اند ، و وی از قوانین خود حتی المقدور تخلف نمی کند . بنابراین شناخت آفرینش و قوانین آن ، عین شناختِ اراده و خواست ایجاد نمای آنان است و نباید اینان را دو چیز مقابل هم پنداشت ؛ زیرا قوانینی که برای جهان وضع شده نافی واضعش نمی تواند باشد ( یکی از این قوانین که وجودیت محض اراده کرده است ، آزادی ناب اراده و اختیارمندی محض مردمی است ). اگر چه باید به این نکته هم توجه داشت که وجودیت محض برای نشان دادن حضور خود ، گهگاه اراده می نماید و قوانین معمول و عادی خودش را خرق می کند و خود مستقیما دخالت می کند و حضور نمایی می کند. حتی چه بسا بتوان معجزات و تصادفات و اتفاقات نا مترقبه و شرور طبیعی و نیز رخدادهای پیش بینی ناشده در زندگی برونی و احوالات ناگهانی در زندگی درونی مردمی را بخشی از این حضور نمایی های وجودیت محض تلقی کرد. ( در اینجا باید دو نکته را مد نظر قرار دهیم . اول : اینکه پذیرش خواهش و شنیدن نیایش ِمردمی نیز جزو حضور نمایی های وجودیت محض محسوب می شود ، باید دانست که مشیت وجودیت محض عدم دخالت در امور هستی است و پذیرش خواهش و نیایش ، بی وجود اسباب هستی و بیرون از قواعد عالم ، داب و منش او نیست ولی این به معنای عدم دخالت همیشگی و بی هیچ استثنایی ، از سوی آن مرتبت و بسته بودن دستان آن گاه معظم نیز نیست بلکه پذیرش خواهش و نیایش از جانب وجودیت محض ممکن است ، ولی بسیار بعید است ؛ دوم : از آنجا که داب و شیوه وجودیت محض حتی المقدور عدم دخالت در عالم است و آن جناب " از اجرای امور بدون لحاظ اسباب اِبا دارد " ، بنابراین حاکمیت یک جامعه هم که مظهر آن جناب است، حتی المقدور نبایست در جامعه و اجزای جامعه دخالت کنند و البته این به معنای بسته بودن دستان حاکمیت نیست و جایی که منفعت و مضرت مهمی در میان باشد حاکمیت باید در جامعه و اجزای آن دخالت کند ).
در هر حال باید توجه داشت اگر ایجاد نمایی مردمی تنها در اقلیم موجودیت برون ذات باشد اتساع و اشتداد وجودی وی را در این اقلیم به همراه دارد . اما توجه افراطی به ایجاد نمایی در اقلیم برون ذات عواقبی هم در پی دارد که اهم آن عبارت است از :
1-بی کس و کاری : گفتیم که زندگی مردمی چیزی جز" اراده ایجاد نمایی در چارچوب رقابت در برقراری ارتباط با دیگری معطوف به تشخص شاکله خویش " نیست . اما باید دانست که افراط در ایجاد نمایی در اقلیم برون ذات که در چارچوب رقابت نفس گیر و درگیری دایمی با دیگری ، اعم از چیزها و کس های دیگر ، برای تشخص شاکله شخص خویش واقع می گردد. گرچه ظاهرا اتساع و امتداد وجود برون ذات او را موجب می شود ، اما این عارضه را دارد که مردمی را روز به روز در ورطه دنیاییِ که همگان در آن در حال درگیری و دریدگی دایمی با یکدیگرند و دیگری گساری می کنند ، بی کس و کار تر می کند و همین او را دچار سر خوردگی و از هم گسیختگی و تپیدگی می کند .
2- همه ، چیز دیدگی و بی همه چیزگی : مردمی چون همه همتش به ایجاد نمایی در اقلیم برون ذات مصروف می شود که آنهم معطوف به تشخص شاکله منحصر بفرد خودش است ، دیگر همه چیزش خودش و اقلیم برون ذاتش می شود و دیگر افراد را کَس نمی بیند ، بلکه چیزی می بیند که تنها می توان وسیله قرار دادشان برای ایجاد نمایی در اقلیم برون ذاتش و البته بدین ترتیب خودش هم در میان دیگر چیزها و توسط آن چیزها ، چیز می شود. ( مردمی که همه را چیز می بیند و نه کس در نتیجه برایش همه چیز قیمت دارد و نه ارزش . چرا که ارزش ویژه ی کَس است و فراتر از خرید و فروش در حالی که قیمت خاص چیز است و قابلیت خرید و فروش دارد. بنابراین در منظر چنین مردمی همه چیز قیمت دارد و می شود قیمتش را پرداخت و خرید و فروش کرد ) . بدین ترتیب چنین فردی خودش هم که دیگر ، چیز بینی ملکه اش شده و در واقع چشمش چیز بین شده ، خودش هم برای خودش چیز می شود و قیمت دارد و دیگر کس نمی ماند تا ارزش داشته باشد . به هر روی گیومردمی که افراط گر در ایجاد نمایی در اقلیم برون ذات است ، ورای شاکله خودش چیزی را نمی بیند و چیزی را نمی جوید ، مشغول دیگری گساری می شود و همین امر موجب از دست دادن همه ارزش هستیش و در واقع همه چیزش و بی همه چیزگی وی می شود.
3- سُکر و سِکس : مردم چون بی کس و کار می شود و چون بی همه چیزه می گردد در نتیجه دچار سرخوردگی و از هم گسیختگی و سر گیجگی می گردد ، لذا تحمل این وضعیت برایش بسیار دشوار می گردد و بنابراین برای فرونشاندن آتش بی کس و کاری و بی همه چیزگی که سینه اش را می سوزاند و روح کمال جویش را به درد می آورد ؛ به سراغ سُکر و سِکس می رود و با پرداختن به آنها خودش را برای دقایقی ، تسکین می بخشد البته سکس برای چنین مردمی صرفا جنبه گساردن دیگری دارد و نه عشق حقیقی و همین امر او را تماما به ماشین سکس و در واقع به ساکسی تبدیل می کند که شرمگاهش ، فخرگاهش می شود و تنها دنبال مسکوسی است که او را یکبار بخرد و بگسارد و سپس پس از گساردن و تکراری شدن دور بیاندازد و به سراغ مسکوس دیگر رود و البته این را هم باید بدانیم که همین سکر و سکس موجب سرگرمی و سرخوشی و شور کاذب ِ مردمی برای ایجاد نمایی بیشتر و شدیدتر ، در اقلیم برون ذاتش می شود .
البته همانطور که بیان شد ، ایجاد نمایی در اقلیم دومی هم صورت می گیرد که آن اقلیم درون ذات است که اقلیم فرعی ، تبعی ، تائب و مذعن است که شامل ایمان ، پرهیزگاری و انوشگی است و ایجاد نمایی در آن اتساع و اشتداد بعد ایمانی ، پرهیزگاری و انوشگی فردی را به همراه دارد .
نکته مهمی که در اینجا باید بدان بپردازیم آنکه نسبت مردم به اقلیم موجودیت درون ذات نسبتی حضوری است و از این نسبت حضوری است که زمان مشرقی و نیز فضای مشرقی برون می تراود و در کنار این زمان مشرقی و فضای مشرقی سخن ِدرونی خاصی که می توان آن را منطق الطیر دانست شکل می گیرد ؛ مسایلی چون ایمان به خدا ، انوشگی ، وحی و... در اقلیم موجودیت درون ذات و در زمان مشرقی و با منطق الطیر در درون اِنشاء می شود و نه در اقلیم موجودیت برون ذات که نسبت مردمی به آن حصولی است و از آن زمان مغربی و منطق الطور ، را از برون اِخبار می کند .
توضیح بیشتر آنکه گفتیم که مردمی در اقلیم موجویت برون ذات و اقلیم موجودیت درون ذات ایجاد نمایی می کند و هر کدام از این دو اقلیم دو منطق دارند : یکی منطق الطور که خاص به اقلیم برون ذات و زمان مغربی است و دیگری منطق الطیر که مختص به اقلیم درون ذات و زمان مشرقی است . و در واقع مسایلی چون وحی و انوشگی و... مربوط به منطق الطیر است نه منطق الطور ( منطق الطور که شامل : دستان ، زبان ، اخلاق و باتلاق خاص هر طور است و همانطور که پیش تر بیان شد شامل طور های هشت گانه ایجاد نمایی مردمی در ارتباط با دیگری است ؛ یعنی : 1) خانواده ، 2) طبقه و جامعه و دولت و تمدن ، 3) علوم انسانی ، 4) علوم فیزیکی ، 5) علوم زیستی ، 6) علوم فناورانه ، 7) فلسفه ، 8) هنر .
شایان توجه است که مساله ای چون انوشگی تنها برای معتقدان بدآنها متحقق و اِنشاء خواهد شد آنهم در زمان مشرقی و در فضای مشرقی و نه در زمان مغربی و فضای مغربی . در واقع مومنان به انوشگی پس از مرگ ، جانشان به سوی انوشگی خاص و منحصر به فرد خود که در زمان و فضای درون ذات خویش و با کمک خیل خیال ساخته اند ، فرا می رود (چه لذتی شیرین تر از اینکه از زجر محدودیت و محرومیت و مجبور به انتخاب بودن ، رها و آزاد شوی و در خوشی ِخویش انوشه شوی« وَهُمْ فِي مَا اشْتَهَتْ أَنْفُسُهُمْ خَالِدُونَ . آیه 102سوره انبیا » ) . و کسانی هم که به ایمان و پرهیزگاری انوشگی باورمند و عامل نباشند و زمان مشرقی و فضای مشرقی را ، با پالایش جان ِذاتا کثیف و خبیث ِخویش و انجام کردار خیر و خوب ایجاد ننموده باشند ، نیست و نابود و هیچ و پوچ می شوند . ( راه تشخیص کردار خیر از کردار شر این است که یک کردار را با خلاف آن بسنجیم و بی طرفانه داوری کنیم کدام یک پسندیده تر و زیباتر است ؟ مثلا : قتل نفس را با عدم انجام آن بسنجیم و سپس قضاوت کنیم کدام زیباتر است ؟ یا روابط جنسی بی قید را با عکس و خلاف آن که روابط نظام مندِ جنسی است قیاس کنیم و حکم کنیم کدام زیباتر است ؟ و قس علی هذا ) .
به عبارت دیگر ، ناباوران به انوشگی از آنجا که پیش از مرگ جان آفرینی و جان پروری را اِنشاء ننموده اند ، انوشگی ای برایشان در کار نخواهد بود و آنها محکوم به فنا و نیستی و عدم شدن هستند . البته باید توجه داشت آنها نیست و عدم می شوند اما از نیست بودن خود بی خبر نیستند چرا که در آن صورت راحت هستند ، در واقع آنها نیستند ولی آگاهند که نیستند و می دانند که عدمند و هیچ اند و این فهمیدنِ نیست بودن بزرگترین زجر و عذاب است : " هست بودن در عین نیست بودن و نیست نبودن در عین هست نبودن " و چه بسا این آیه به همین ناظر باشد « ثُمَّ لَا يَمُوتُ فِيهَا وَلَا يَحْيَى . آیه 13 سوره اعلی » .
باید توجه داشت زمان و فضای مشرقی دو ویژگی ممتاز نسبت به زمان و فضای مغربی دارد و آن اینکه زمان و فضای مشرقی کاملا اختیاری ، ارادی و مصنوع دست ِمردمی است در حالی که در زمان و فضای مغربی اختیار و اراده و صنع مردم در آن دخیل نیست . زمان و فضای مغربی علاوه بر وجه شخصی ، وجه عمومی هم دارد حال آنکه زمان و فضای مشرقی کاملا شخصی و فردی و خصوصی است ) .
به هر روی ایجاد نمایی در اقلیم درون ذات ، اخلاق و ایمان و انوشگی را به ارمغان می آورد . اما افراط در آن و عدم توجه به ایجاد نمایی در اقلیم برون ذات عوارضی هم در پی دارد که مهمترین آن عبارتند از :
1- بی شور و شوقی : مردمی که کم اعتنا به اسم طاغی و مذنب و در واقع اقلیم برون ذاتش است و بیشتر وقت و انرژی خود را به ایجاد نمایی در اقلیم درون ذات می پردازد ، زندگی را سرد و فسرده و کسل کننده می یابد و در او بی شور و شوقی شدت می گیرد ، زیرا لذت ذنب و مزه معصیت است که موجب نشاط و شوق و خوشی ، هر چند خوشی ِ شوخی وَش ، می شود . زندگی برای کسی که مشغول به اقلیم درون ذات است ، کاملا یابس و عبوس و سرد است و همین او را رنج و زجر می دهد .
2- بو تیمارگی و حسرت گناه : عاقبت بی شور و شوقی چیزی نیست جز سوز حسرت گناه . پرهیزهای طولانی و عشرت نکردن های مکرر و داغ لذت نبردن به دل گذاردن ، و آماسیدن حسد در دل ، که ناشی از نظاره کردن لذتهای دیگران است . مردمی را دچار یک غم و حسرت همیشگی در فراق لذت گناه می کند ، چرا که گناه و خصوصا سُکر و سِکس مایه تنوع و تکاپو ، هر چند بی پایه ، می شود . سوز حسرت گناه مردم را به موجودی پژمرده و دلمرده و بوتیمارگون تبدیل می کند .
3- صوم و صلات افراطی : مردمی که داغ حسرت گناه کردن به دل دارد برای تسکین آن به صوم و صلات افراطی می پردازد و می کوشد تا تمام ناکامی های و حسرت های به دل مانده اش را با این بهانه که ما در اقلیم درون ذات راه می پوییم تسکین بخشد و حسرت گناه نکردن خودش را و حسد بردن به گناه کردن و لذت بردن های دیگران را ، که بر سینه دارد ، با مرهم صوم و صلات التیام بخشد و همین افراط در صوم و صلات اسباب کسالت و بی نشاطی مضاعف وی و موجب ویرانی و ضعف اقلیم برون ذات او و نیز برافروختن احساس حقد و حسد و عداوت علیه عشرت و لذت اهالی اقلیم برون ذات نیز می گردد .
به هر حال افراخته ترین و افروخته ترین مردم كسی است كه بی کران ترین ، بی سابقه ترین و شگفت انگیز ترین ایجاد نمایی ها را در هر دو اقلیم ، البته به طور هم عرض و هم ارز ، کند و چنین مردمی به افق اعلی رسیده و مظهر اسم اعظم خدا گشته است.
تا اینجا به اختصار از سو آیات انفسی عالم سخن گفتیم ، اكنون سراغ سو آیات آفاقی عالم می رویم .
ب ) سوآیات آفاقی ( هستی افقی ) :
در سو آیات آفاقی عالم یا هستی افقی ، دیگر نه گاه وجودیتِ محض جای دارد و نه گاه موجودیتِ محض ؛ زیرا وجودیت محض که ذات خدا باشد کمال محض و اراده ناب و ایجاد نمای مطلق است و تكامل آن بی معنی است.
گاه موجودیت محض هم که اصلا ایجاد نمایی را نمی کند و اراده آزادی ندارد که تکامل داشته باشد . بنابراین این دو گاه چون تكامل ندارند پس تاریخ هم ندارند ؛ در حالی كه سو آیات آفاقی از تاریخ سخن می گوید. پس تاریخ خاص گاه مردمی است . در این منظر است كه تاریخ با مردم ابتدایی كه غارنشین بود و بی خانمان ، آغاز می شود و با تمدن های كوچك ادامه می یابد و با تمدن های بزرگ ، وارد مجالی جدید می شود . ( باید دانست که تمام مردمی به طور کلی در دو دسته یا طبقه طولی و نه عرضی ، قرار می گیرند : دسته راست که مظهر اسم جلالی حق اند و به ایجاد نمایی در اقلیم برون ذات می پردازند و دسته یسار که مظهر اسم جمالی حق اند و به ایجاد نمایی در اقلیم درون ذات می پردازند ، البته در تحت این دو اسم اصلی ، کلمات فرعی و کوچکتر بی شماری وجود دارند که هر فرد بر اساس شاکله خاص خودش مظهر آنها می باشد ، به هر روی آنچه موجب جنبش ، تکاپو و تطور در درون تمدن ها شده است ؛ تعارض و رقابت میان مردمانی که مظاهر اسم جلالی ( دسته راست ) و یا اسم جمالی ( دسته یسار ) هستند ، می باشد . ( باید دقت کرد که این دسته ها در جامعه به طور ِ طولی و عمودی و دسته ایست نه به شکل عرضی و افقی و طبقه ای ؛ یعنی هر دسته می تواند هم شامل طبقه ثروتمندان باشد و هم شامل طبقه فقرا باشد ) . البته باید توجه داشت که هر اسم که در تمدن غالب شود کلیت آن تمدن مظهر آن اسم می شود و اسم دیگر تحت الشعاع آن قرار می گیرد و غایب می شود ؛ ولی آن اسم نابود نمی گردد و منتظر و مترصد استیلا و غلبه خود می ماند ).
بنابراین مشخص می شود که تمدن ها هم در سراسر تاریخ مظهر اسمی از اسمای خدا هستند ( چه اسمای جلالی و چه اسمای جمالی ) و آنچه سبب حركت تاریخ از اعصار دور تا امروز شده است ، رقابت مظاهر اسمای خدا می باشد ( باید توجه داشت كه ذات خدا چنانكه گفتیم تكامل ندارد چرا كه كمال محض است اما اسمای او و مظاهر این اسما تكامل دارند ).
به هر روی مظاهر اسمای خدا همان تمدن های مختلف می باشند باید توجه داشت که هریك از اسمای به خاطر ویژگی ها و امتیازاتی كه در خیل خیال خدا دارند با یكدیگر تفاوت دارند و چون بخواهند در عالم ، ظهور یابند اراده ظهور ویژگی های خود را دارند در نتیجه این موجب رقابت میان آنها می شود. البته این رقابتها پایدار نیست ، زیرا سرانجام به نزدیك شدن ایشان و سپس نكاح آن اسمای با یكدیگر و زایش اسمی جدید تر ، منجر می شود. نمود این امر در عالم عین ، همان رقابت تمدنها و سپس نكاح تمدن هاست كه از نكاح آنها ، تمدن جدیدی زاده می شود كه به نسبت تمدن های گذشته كامل تر است و البته مردمی هم كه در آن می زید به نسبت گذشته كامل تر است . ( جا دارد این نکته را بیان نماییم که درست است که در هر دوره تاریخی ، تمدن و مردمی که در آن تمدن می زید ذيل اسمي از اسمای الهي قرار دارند ، اما این به معنای جبر اسمای الهی بر مردم نیست و باید بدانیم که رابطه میان این اسمای الهی و خواست و حرکت مردم ، رابطه ای متقابل و دوسویه است « إِنَّ اللَّهَ لا يُغَيِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتَّى يُغَيِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِم. آیه 11 سوره رعد » ) .
در اینجا جا دارد بگوییم که اگر بخواهیم تمدن های بزرگ و دامنه دار تاریخ بشر را برشماریم باید تنها بر چهار تمدن انگشت گذاریم و بدانها اکتفا نماییم ، که به ترتیب زمانی عبارتند از : 1) تمدن ایران هخامنشی . 2) تمدن یونان و روم باستان . 3) تمدن اسلام و ایران 4) تمدن غرب مدرن .
شایان ذکر است که ملاک ما برای انتخاب تمدن های بزرگ و دامنه دار ، بدین قرار است : 1- داشتن ایجاد نمایی بیشتر و به نسبت زمان خود پیشرفته تر ، خواه ایجاد نمایی در اقلیم برون ذات و خواه ایجاد نمایی در اقلیم درون ذات 2- داشتن وسعت سرزمینی و نیز جمعیت بیشتر 3- قرار داشتن بر گلوگاهها و چهار راههای جهانی و ارتباط گسترده با دیگر تمدن ها ، بویژه تمدنهایی که تحت اسمی متضاد و رقیب قرار دارند چرا که همین تضاد و رقابت موجب تحرک و ترقی می شود . 4- داشتن بیشترین دنباله ، ادامه و دامنه در تاریخ .
به هر ترتیب ، اولین تمدن بزرگ و دامنه دار كه تاریخ جدید با آن شروع می شود و جهان با ظهور آن وارد ساحتی تازه و نفیس می شود ؛ تمدن ایران هخامنشی است ، ( البته پیش از تمدن ایران هخامنشی نیز تمدن های کوچکی در سراسر گیتی بودند و هیچ جای جهان کمابیش خالی از تمدن نبوده است که البته این تمدن ها یا مظهر اسم جلالی بودند یا مظهر اسم جمالی ، اما نخستین تمدن بزرگ و دامنه دار ، بر اساس ملاکهایی که برشمردیم ، تمدن ایران هخامنشی است .
نکته دیگر اینکه ، شاید پرسیده شود به چه دلیل تمدن سوم را « تمدن اسلام و ایران » نامیدید ؟ در پاسخ باید گفت : اولا همانطور که برخی مورخان بزرگ گفته اند : بیشتر دانشمندان و اندیشمندان بزرگ تمدن اسلامی ، اهل ایران بوده اند و در واقع ماده تمدن ِسوم ، ایرانی و صورت آن قرآنی - عربی بوده است . دوم اینکه چنانچه در برخی تواریخ معتبر ادیان آمده است : به نظر می رسد یهود با آیین زردشتی در بابل { در مدت تبعید بابلی ِ یهودیان } تماس حاصل کردند و از اصل و فرع کیش ایرانیان آگاه شدند . از جمله مساله اعتقاد به اهرمن که آنها به شیطان تعبیر کردند و همچنین اعتقاد به ملائکه کروبی و بعث بعد از موت و ظهور مسیحای نجات دهنده . همه این نکات و معانی در آنجا { بابل } در دین یهود نفوذ یافت ، زیرا اثری از این مبادی در آثار اولیه آن قوم { یهود } دیده نمی شود . در این صورت می توان چنین بیان کرد که دین زردشتی ایرانی به واسطه دین یهود بر دین اسلام تاثیر گذاشت . { البته تاثیر پذیری به طور صد در صدی نبوده و قوم یهود و دین اسلام تاثیر شان از آیین زردشت توام با ابتکارات و اضافات همراه بوده است }.
در هر حال تمدن ایران هخامنشی نخستین تمدن بزرگ و دامنه دار است ؛ تمدنی که زاده نكاح تمدن های خردتر یعنی ماد و بین النهرین و فنیقیه و به ویژه پارس است . روح این تمدن " ایمان به ثنویت مینوی " است و مظهر اسم جمالیِ ابتدایی و بدوی خداست و در واقع تمدنی تائب ، ذکر مدار ، اهل تفقه ارجاعی ، گذشته گرا ، مردینه محور ، معناگرا ، شفاهی ، نیایش اندیش ، عمودی ( ایشان و من ) ، عدالت طلب ، اهل باید و تکلیف ، صبور ، قانع ، حیامند ، محزون و نیز تمدنی از بالا به پایین ، تک صدایی ، بی تنوع و بی تکثر ، محکم ، نوری و خلاصه به دنبال ایجاد نمایی در اقلیم درون ذات است ( چه بسا مردم در این تمدن به علت محیط صعب زیست به ایجاد نمایی در اقلیم درون ذات دست می یازد ) . پس از تمدن ایران هخامنشی ، دومین تمدن بزرگ و دامنه دار تاریخ ، یعنی تمدن یونان و روم باستان پا به عرصه می نهد ؛ كه حاصل نكاح تمدن های ایران و ایونیه و مصر و روم و به ویژه دولتشهر آتن است؛ روح تمدن یونان و روم باستان " اعتقاد به كاسموس ناسوتی " است كه در واقع مظهر اسم جلالیِ ابتدایی و بدوی خداست و در واقع تمدنی طاغی ، فکر مدار ، اهل تامل ابداعی ، آینده گرا ، مادینه محور ، ماده گرا ، کَتبی ، نمایش اندیش ، افقی ( من و تو ) ، آزادی طلب ، اهل هست و حقوق ، عجول ، حریص ، هرزه گر ، مسرور و نیز تمدنی از پایین به بالا ، چند صدایی ، متنوع و متکثر ، متشابه ، ظلماتی و خلاصه به دنبال ایجاد نمایی در اقلیم برون ذات است ( چه بسا مردم به علت محیط مساعد زیست به ایجاد نمایی در اقلیم برون ذات می پردازد ). سومین تمدن بزرگ و دامنه دار ، تمدن اسلام و ایران است كه فرزند نكاح تمدن های ایران و اعراب و یونان و به ویژه دین اسلام است و روح آن " ایمان به توحید قرآنی" است و در واقع مظهر اسم جمالیِ جلو رفته و پیش آمده خداست و تمدنی است تائب ، ذکر مدار ، اهل تفقه ارجاعی ، گذشته گرا ، مردینه محور ، معناگرا ، شفاهی ، نیایش اندیش ، عمودی ( ایشان و من ) ، عدالت طلب ، اهل باید و تکلیف ، صبور ، قانع ، حیامند ، محزون و تمدنی از بالا به پایین ، تک صدایی ، بی تنوع و بی تکثر ، محکم ، نوری و خلاصه به دنبال ایجاد نمایی در اقلیم درون ذات است ( چه بسا مردم به علت محیط صعب زیست به ایجاد نمایی در اقلیم درون ذات دست می یازد ) . پس از آن چهارمین تمدن بزرگ و دامنه دار ، تمدن مدرن غرب است كه مولود نكاح تمدن های اسلام و ایران و یونان و روم و به ویژه مدرنیته است و روح آن " اعتقاد به انسان به عنوان محور همه چیز یا همان اومانیسم " است كه در واقع مظهر اسم جلالیِ جلو رفته و پیش آمده خداست و تمدنی است طاغی ، فکر مدار ، اهل تامل ابداعی ، آینده گرا ، مادینه محور ، ماده گرا ، کَتبی ، نمایش اندیش ، افقی ( من و تو ) ، آزادی طلب ، اهل هست و حقوق ، عجول ، حریص ، هرزه گر ، مسرور ، تمدنی از پایین به بالا ، چند صدایی ، متنوع و متکثر ، متشابه ، ظلماتی و خلاصه به دنبال ایجاد نمایی در اقلیم برون ذات است ( چه بسا مردم به علت محیط مساعد زیست به ایجاد نمایی در اقلیم برون ذات می پردازد ).
و سرانجام پس از این چهار تمدن که مظاهر اسمای جلالی و جمالی حق بوده اند ( باید توجه داشت فروزه ها و ویژگی هایی که برای دو نوع تمدن جمالی و جلالی بر شمردیم در مظاهر ابتدایی ، به شکل بسیار بدوی و کمرنگ وجود دارند ولی با این حال به هم شبیه و نزدیک هم هستند که بذر و زمینه تفاوت در آنها وجود دارد ، اما در مظاهر پیش آمده این تفاوتها بسیار پر رنگ و پیشرفته و برآمده می شوند و بسیار قوی تر از مظاهر ابتدایی ظهور می یابند ) . در هر روی در پنجمین خوان، اگر خدا و خلقش اراده کنند ، واپسین تمدن كه افراخته ترین و افروخته ترین تمدن ها و میوه پیوند تمدن مدرن غرب و اسلام و ایران است ظهور می كند.
( البته ظهور این تمدن پایانی ، بسته به اراده خلق و حق دارد که اراده حق و خلق در طول یکدیگرند و تا خلق نخواهد خدا نیز به طور تکوینی نخواهد خواست ، هر چند به طور تشریعی بخواهد « إِنَّ اللَّهَ لا يُغَيِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتَّى يُغَيِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِم. آیه 11 سوره رعد » و خود اراده خلق نیز برآمده از ترکیب هفت عامل است : 1) خصایص هبوطگاه ،2) ویژگیهای بدنی هر فرد انسانی ، 3) عقل ، 4) عقده ، 5) تجربه حسی ، 6) عاطفه و 7) تجارب درونی ؛ در واقع ترکیب این 7 عامل می شود اراده خلق که این اراده ابتدا در خیل خیال شکل می گیرد و آنگاه در عالم عین بروز می یابد و به همین جهت پیش بینی کردن اراده و عمل خلق بسیار دشوار است بخصوص آنکه تمدن غرب مدرن دست بر روی شهوات و لذات و خوشی های این دنیا دارد و دست کشیدن از آن برای خلق بسیار دشوار است. به هر روی تا خلق اراده نکند ، حق هم اراده تکوینی نمی کند و تمدن جدید ظهور نمی یابد . هر چند اراده تشریعی حق بر ظهور چنین تمدنی و کمال بشر در ایجاد نمایی بی حد و حصر و نو و تازه در هر دو اقلیم برون ذات و اقلیم درون ذات است البته خوشبختانه بارقه های این تغییر اراده بشر از ایجاد نمایی صرف در اقلیم برون ذات و بودن در سایه سار اسم جلالی را با پیروزی انقلاب اسلامی ملت ایران مشاهده می کنیم و می توان حدس زد که بشریت تمایل دارد به سوی اسم اعظم حرکت کند و در ظل اسم اعظم زندگی کند و در هر دو اقلیم درون ذات و اقلیم برون ذات ، ایجاد نمایی کند . اِن شاء الله ) .
در هر حال گمان ما این است که تمدن کامل بشری ، مولود نهایی رقابت ها و سپس نكاح های متوالی اسمای حق است و در واقع آن را باید نمود اسم الاسمای ، چه اسم جلالی و چه اسم جمالی ، دانست و مظهر اسم اعظم خدا تلقی كرد . در واقع حرکت روی به افراز شدن و فروزان گشتن مردم ، در دو سوآیات انفسی یا عمودی و آفاقی یا افقی ، به هم می رسند و چنین می شود که گیو مردم با اراده ی اعلا و پاک و افراخته و افروخته خود ، که پیروز بر تباهی ها و سیاهی های دو اقلیم برون ذات و درون ذات ، شده است ، دوشادوش تمدن افراخته و افروخته ، پا به منصه ظهور می گذارد و این تحقق همان وعده قرآنی است که فرمود : « سَنُريهِمْ آياتِنا فِي الْآفاقِ وَ في أَنْفُسِهِمْ حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ أَوَ لَمْ يَکْفِ بِرَبِّکَ أَنَّهُ عَلى کُلِّ شَيْءٍ شَهيدٌ . 53 سوره فصلت ».
در این تمدن ، مردمی بی کران ترین ، بی سابقه ترین و شگفت انگیز ترین ایجاد نمایی ، البته به طور هم عرض و هم ارز ، در هر دو اقلیم برون ذات و اقلیم درون ذات ، را می کند و به این ترتیب از فساد نسیان ِ سراسر نفس و فراموشی تمامی خویشتن خویش ، که موجب درد از همه ی خود ، بیگانگی و رنج بردن از استضعافی که ناشی از تحت تسلط اسمای تک بعدی و ناقص و نا اعظم بودن است ، و مردمی در کل تاریخِ بدان مبتلا بوده ، نجات می یابد . « وَنُرِيدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوَارِثِينَ . 5 سوره قصص » این آخرین خوان تمدن بشری است که ان شا الله اگر مردمی حقیقتا اراده و خواستش به رسیدن به این افق اعلی و مرتبه والا که ایجاد نمایی در هر دوی اقلیم هاست ، تعلق گیرد او را وارد مرحله نهایی تكامل ، که نوروز حقیقی بشریت است ، می كند و زمین را به نور خدا روشن خواهد كرد ( وَ أَشْرَقَتِ الْأَرْضُ بِنُورِ رَبِّها . آیه ۶۹ سوره زمر ) تمدنی كه آن را می توان " تمدن اشراق " نامید ..
انقلاب اسلامی مردم ایران ، که محصول پیوند مدرنیته غربی و اسلام و ایران است و نیز در پی توجه هم عرض و هم ارز ، به ایجاد نمایی در هر دو اقلیم برون ذات و درون ذات و نیز حركت انسان مدارانه در ذیل كلمه الله است ، را باید آغازی بر پایان تمدن غرب مدرن و درآمدی بر ظهور تمدن اشراق كه افق اعلای تاریخ و مظهر اسم اعظم خداست ، تلقی كرد. كه با برقراری این تمدن كامل است كه از دل آن انسان كامل و منجی نوید داده شده ادیان كه همه چشم به راه او دارند ظهور خواهد كرد و مردمی كمالِ افراختگی و افروختگی را درخواهد یافت ( انسان کامل مولود و پرورده تمدن کامل است نه مولد و پرورنده آن ، البته پس از ولادت انسان کامل ، خود وی نیز مولد و موجب حرکت و تکاپو به سوی مراحل عالی تری از تکامل می شود ) .
بدین ترتیب است که ان شاء الله با خواست آزاد و اراده ناب و بی هیچ گونه تحمیلات خارجی ، تاریخ با تمدن مدرن و نوین اسلامی – ایرانی یا همان تمدن اشراق به پایان خواهد رسید. ( البته پایان تاریخ بدین معناست که از این به بعد تمدن در راه و مسیری که پای گذاشته ، سیر و صعود می کند و دیگر دچار انحطاط و سقوط یا دچار انحراف و اعواج ، که همان چپ روی یا راست روی در حرکت متعالیه اش است ، نمی شود و گرنه تا مردم هست تاریخ را پایانی نیست ).
3. سخن پایانی ( تذکر چهار نکته ) : .
در اینجا و در پایان سخن تذکر چهار نکته ضروری است ؛ نکته نخست آنکه : ما در این مقاله کلمات و اصطلاحاتی بکار بردیم که چه بسا تازه و جدید بنماید . باید دانست ما گزیری از این کار نداشتیم و اصولا ارائه مفاهیم جدید بدون جعل واژگان و اصطلاحات متناسب با آن مفاهیم اجتناب ناپذیر است . البته ممکن است عده ای بپرسند که چرا این تعابیر و اصطلاحات را به طور مفصل توضیح ندادیم ، در جواب باید گفت : تعریف و توضیح این کلمات مجالی موسع می طلبد ولی اگر خود این مقاله را عمیق و دقیق و چند بار مطالعه کنیم معنای اصطلاحات و تعابیر تا حدود زیادی روشن می شود . البته نویسنده به شرط توفیق و حیات در جاهای دیگر آنها را توضیح خواهد دارد .
نکته دوم اینکه : ما مطالب نسبتا کثیری در این مقاله ارائه کردیم که توضیح آنها از حوصله یک مقاله بیرون است و چه بسا نیازمند کتابی باشد اما توجه به این مهم ضروری است همانطور که در ابتدا گفتیم این مقاله یک طرح و دور نماست که بخواست خدا ادامه اش در مجالی دیگر ، توسط خود یا فردی دیگر ، خواهد آمد ولی به نظر بنده از همین مطالب مجمل نیز ، اگر چندین بار مطالعه شود ، می توان به نکاتی دست یافت .
نکته سوم آنکه : امروز ایران ما در دو بزرخ گرفتار است ؛ نخست : برزخ میان ابر قدرتی و کم قدرتی است . یعنی کشور ما نه آنقدر قوی است که دیگران ابر قدرتیش را بپذیرند ؛ مانند اتفاقی که برای چین افتاد ، و نه آنقدر ضعیف است که خودش کم قدرتی و ضعفش را بپذیرد و کوتاه بیاید . برزخ دوم که گرفتاریم برزخ سنتِ خودی و مدرنیته غربی است یعنی سنت ما نه آنقدر قوی و زایا و پویاست که بتواند مانند سنت غرب با انتقاد و عیب گیری و ایراد یابی دایمی از خود ، به بازآفرینی و ترقی و تعالی خودش بپردازد و نه آنقدر ضعیف است که ، مانند اکثر کشورهای غیر غربی جهان ، به راحتی نابود شود و در برابر فرهنگ و مدرنیته غربی سپر اندازد . به هر روی وظیفه همگان است که بکوشند کشور را از این دو برزخ نجات دهند .
نکته چهارم و پایانی آنکه : درست است که انقلاب اسلامی مردم ایران را ، با تفصیلی که بیان شد ، انقلابی برای پایان تاریخ دانستیم . اما این به معنای بی نقص و بی ایراد بودن آن نیست بلکه به معنای ِ درست و بر حق بودن کلیت گفتمان و مسیری است که پای در آن نهاده و البته بر همه دوستداران و دلسوزان این انقلاب است که با نقد و عیب یابی پیگیرانه ؛ پیوسته به تصحیح و تهذیب آن پرداخته و در نتیجه به تعالی و ترقی و جهانی شدن همه جانبه گفتمان و مسیر انقلاب اسلامی مردم ایران کمک کنند. ان شاء الله .
..
1-تمدن ایران هخامنشی ، نخستین تمدن بزرگ و دامنه دار تاریخ :
اگر بخواهیم تمدن های بزرگ و دامنه دار تاریخ بشر را برشماریم باید تنها به چهار تمدن اشاره و اکتفا نماییم ، که به ترتیب زمانی عبارتند از : تمدن ایران هخامنشی ، تمدن یونان و روم باستان ، تمدن اسلام و ایران ، تمدن غرب مدرن . ) ملاک ما برای انتخاب تمدن های بزرگ و دامنه دار ، بدین قرار است : 1- داشتن جهان بینی و تفسیر از هستی منقح و روشن و به نسبت زمان خود ، پیشرفته تر و قانع کننده تر که به عنوان محور اصلی ، دیگر ارکان تمدن بر حول آن شکل گیرند و پیش روند. 2- داشتن وسعت و بزرگی جغرافیایی و سرزمینی. 3- برخورداری از قدرت بیشتر در ساماندهی و فرمانروایی بر تمدنهای کوچکتر. 4- قرار داشتن بر گلوگاهها و چارراههای جهانی. 5- داشتن بیشترین دنباله و دامنه در تاریخ ). ما در این جستار می کوشیم تاملی اجمالی در تمدن ایران هخامنشی داشته باشیم . هخامنشیان که نخست تنها پادشاهان بومی پارس و سپس انشان بودند با شکست مادها (۵۵۰ پ م) و تشکیل شاهنشاهی هخامنشی و سپس فتح کامل لیدیه و بابل ، تبدیل به بزرگترین شاهنشاهی شناخته شده جهان و نخستین تمدن محوری تاریخ شدند . هنری لوکاس در تاریخ تمدن خود در مورد امپراطوری ایران هخامنشی می نویسد : « امپراطوری ایران ، دست کم از نظر وسعت ، بزرگترین کشوری بود که تا آن روزگار دیده شده بود . سامیها ، هیتی ها ، یونانیها و مصریها اتباع این امپراطوری بودند و اشراف ایرانی بر همه آنها حکومت می کردند . پادشاه بزرگ ایران در عین حال فرعون مصر و شاه بابل بود. ... ساتراپها که کارگزاران کارآمد هر ولایت بودند امپراطوری گسترده را به عنوان یک واحد کلی متحد نگاه می داشتند و در عین حال به هر ناحیه اعم از یونان ، آشور ، بابل ، فنیقیه و سرزمین های یهودی نشین بیشترین آزادی را در زبان ، دین و زندگی اقتصادی می دادند. این ترکیب حکومت مرکزی با آزادی محلی و گوناگونی ، دستاورد چشمگیری بود ، که سایر امپراطوری ها می توانستند محاسن آن را اقتباس کنند » ( لوکاس ، 1369 : 130 ) وی در جای دیگر چنین می گوید : « متحد شدن اقوام بیشمار زیر نفوذ یک فرمانروا ، سبب رونق اقتصادی بسیار گردید . حالت صلح و آرامشی که بر سراسر امپراطوری گسترده حاکم بود، برای کسب و کار نیز مغتنم بود . ... بدین ترتیب زندگی اقتصادی پیشین مصریها ، بابلیها ، لیدیها و سایر انواع امپراطوری ایران به تداوم خود ادامه یافت سهل است همچنان که در فصلهای پیش گفته شد ، بیشتر رونق گرفت ». ( لوکاس ، 1369 : 132 ) . در کتاب " تاریخ تمدن و فرهنگ جهان " چنین آمده : « داریوش ، فرمانروای ایران ، بر امپراطوری ای فرمان راند که تا آن زمان بزرگترین امپراطوری تاریخ جهان بود . امپراطوری ایران بسیاری از مراکز تمدن باستانی ، از جمله بین النهرین ، دره سند ، مصر ، سوریه و آناتولی را ضمیمه خود ساخت» . و در ادامه حکومت پارسها را حکومتی عادلانه و با کفایت می شمرد و می گوید : « پارسها با کفایت و عدالت حکومت کردند » .( ئی دان ، 1382 : 190 و 191 ) و همچنین در جای دیگر کتاب چنین ادامه می دهد : « ایرانیان محیطی فراهم آوردند که استعدادهای مردم توانست در آن شکوفا شود » .( ئی دان ، 1382 : 196 ) در کتاب " سرگذشت تمدن " نیز چنین آمده است : « پارسیان نشان دادند که در هنر دشوار کشورداری ، بیش از دیگر مردم دنیای کهن توانایی و جربزه دارند . امپراطوری بزرگی که کوروش تاسیس کرد ، به دست داریوش بزرگ ( 521 – 485 ق . م ) سامان یافت ) . ( بکر ، 1384 : 47 ) همچنین هربرت جرج ولز در کتاب کلیات تاریخ خود در مورد هخامنشیان چنین می گوید : « سازمان این شاهنشاهی بزرگ گویا بر پایه ای بسیار بالاتر و شایسته تر از دولتهای پیشین استوار بود شبکه وسیعی از راهها ، استانها را به هم می پیوست و چاپارخانه های سلطنتی به فاصله های معین ساخته شده و پیکها از آنها برای بردن پیامهای شهربانان با مسافرانی که اجازه سفر از حکومت داشتند برخوردار می شدند ... این نخستین سازمان پستی و نامه رسانی است که در جهان پدید آمده ». ( ولز ، 1365 : 383 ) . در واقع از این سخنان می توان استنباط کرد که تمدن ایران هخامنشی ، شکوه و شوکت بیشتری از دیگر تمدن های کهن مانند مصر و بین النهرین و چین و هند و... داشت و بی شک همین قدرت و عظمت بی نظیر هخامنشیان باشد که هرودوت ، نخستین مورخ جهان و پدر تاریخنگاری ، بخش اعظمی از کتاب تواریخ خود را به پارسیان و روابط آنها با سایر ملل ، اختصاص می دهد . و نیز همین بزرگی و نقش محوری هخامنشیان در تاریخ است که موجب شده هگل ، فیلسوف آلمانی ، چنین بگوید : « از دیدگاه سیاسی ، ایران زادگاه نخستین امپراطوری راستین و حکومتی کامل است که از عناصری ناهمگن { بی گمان به معنای نسبی } فراهم می آید. در اینجا نژادی یگانه ، مردمان بسیاری را در بر می گیرد ( ولی این مردمان ) فردیت خود را در پرتو حاکمیت یگانه نگاه می دارند . این امپراطوری نه همچون امپراطوری چین ، پدر شاهی ، و نه همچون امپراطوری هند ، ایستا و بی جنبش ، و نه همچون امپراطوری مغول ، زود گذر ، و نه همچون امپراطوری ترکان بنیادش بر ستمگری است. بر عکس ، در اینجا ملت های گوناگون در عین آنکه استقلال خود را نگاه می دارند ، به کانون یگانگی بخشی وابسته اند که می تواند آنان را خشنود کند . از این رو امپراطوری ایران ، روزگاری دراز و درخشان را پشت سر گذارده است و شیوه پیوستگی بخش های آن چنان است که با مفهوم ( راستین ) کشور یا دولت ، بیشتر از امپراطوری های دیگر مطابقت دارد » ( هگل ، 1379 : 304 ) . البته در اینجا توجه به دو نکته ضروری است یکی اینکه این قولها را ما از آن رو نقل کردیم که بدانیم تقریبا همه از خویش و بیگانه ، در عظمت و بی نظیری حکومت هخامنشی ، تا آن برهه از زمان ، همداستان اند و این مطلب بسیار مهمی است . دومین نکته این که ما میان شاهنشاهی هخامنشی با تمدن هخامنشی تفاوت قایلیم و معتقدیم که پایه گزار شاهنشاهی هخامنشی کوروش کبیر بود ولی پایه گزار تمدن هخامنشی داریوش بزرگ بود. چرا که در زمان داریوش است که امپراطوری هخامنشی سامان می یابد و مهمتر از آن به مسایلی که امروزه فرهنگی و هنری نامیده می شود و اساس شکل گیری یک تمدن است ، توجه جدی می شود . در این دوران است که کار ساخت تخت جمشید به عنوان مثل اعلا و مظهر تام و تمام هنر پارسی شروع می شود و خط میخی پارسی باستان ابداع می شود و کتیبه های مختلف برای تشریح اوضاع زمان برای آمدگان و آیندگان نگاشته می شود ، همچنین دوران هخامنشی را باید از لحاظ تفکر فلسفی در حکم مقدمه و تمهیدی برای فلسفه یونان دانست و اندیشه های فلسفی ایران هخامنشی بر هراکلیتوس ، امپدوکلس و افلاطون موثر بوده است ( اساسا فلسفه یونان در ایونیه که در غرب آناتولی و در همسایگی ایران بود شکل گرفت و نه در سرزمین اصلی یونان و آتن ، شاید یکی از عوامل این امر تاثیر پذیری آنان از جهان بینی ایرانی و نیز فرزانگان ایرانی امثال زرتشتِ پیامبر ، جاماسب حکیم و اوستن حکیم باشد. ) البته بحث در این مورد مجال جدایی می طلبد . در زمان داریوش نیایشگاههای دینی نیز مرمت شد و اصلاحاتی در متون دینی و تفکرات دینی ایرانی صورت گرفت. جان رابرتس در خصوص دین و فرهنگ ایرانی در این زمان چنین می نویسد : « ابواب فرهنگ پارسی همیشه به روی نفوذ از خارج باز بوده است . مذهب ودایی و پارسی در قندهار با هم در آمیخت . این هر دو ریشه آریایی داشتند . اصل مذهب پارسی بر قربانی کردن و آتش متمرکز بود و در زمان داریوش ناب ترین و رسمی ترین آیین های مذهب پارسی تحول و توسعه یافت و به صورت آنچه که امروز زردشتی نامیده می شود درآمد و به سرعت در غرب آسیا که تحت حکومت پارسیان بود انتشار پیدا کرد . گرچه دین زردشت چیزی جز آیین اقلیتی از مردم نبود ، بر مذهب جوداییسم یا یهود و شعائر مذهبی که مقدار زیادی از زمینه اصلی مسیحیت را تشکیل می دهد اثر گذاشت . ( رابرتس ، 1386 : 196 ) و از همه مهمتر در زمان داریوش قوانین متقن و استواری برای اداره تمدن هخامنشی تدوین می گردد ، در کتاب مقدس ( عهدین ) دربارهٔ ثبات و تزلزل ناپذیری قوانین پارس در کتاب دانیال و استر سخن رفتهاست. به رغم اشکالی که در صحت و قدمت اصل آن کتابها هست، باز روی هم رفته، اهمیتی که قانون در حفظ وحدت امپراتوری داریوش و اخلاف او داشتهاست، را نشان می دهد . حتی افلاطون نیز نقش قانونهای داریوش را در حفظ و ادارهٔ کشور وی نشان گوشزد کردهاست. به هر روی چنان که گفتیم کوروش را باید بنیانگزار شاهنشاهی هخامنشی و داریوش را باید بنیانگزار تمدن هخامنشی دانست . پس از داریوش جانشینان او از قبیل خشایارشا و اردشیر درازدست کم و بیش اوضاع را به منوال گذشته ادامه دادند اما کم کم با کنار گذاشتن قانون و سنتهایی که موجب اعتلای تمدن ایران هخامنشی شده بود ، این تمدن در سراشیبی انحطاط و سقوط قرار گرفت و سرانجام با حمله اسکندر گجستک ، تمدن ایران هخامنشی به مثابه اولین تمدن بزرگ و محوری تاریخ از بین رفت و تمدن جدیدی ، با استفاده از دستاوردهای فراوانِ مادی و معنوی تمدن ایران هخامنشی و دیگر تمدن های کهن ، پا به عرصه تاریخ گذاشت و تاریخ را نیز وارد عرصه ای جدید کرد که این تمدن ، تمدن یونان و روم باستان بود . در خصوص تمدن ایران هخامنشی توجه به نکاتی ضروری است : یکی اینکه تمدن هخامنشی تمدنی خدامحور و لاهوت گرا بود و از این رو با تمدن محوری بعدی خود ، که یونان و روم باستان باشد ، اختلاف ماهوی و بنیادین داشت و همانطور که عده ای از اندیشمندان غربی نیز گفته اند باید جنگهای ایران و یونان ، در زمان هخامنشی ، را نه جنگ صرف میان دو کشور بلکه جنگ دو فرهنگ و دو جهان بینی و تفسیر از هستی تلقی کرد. ( تفسیر از هستی ِ خداپرستانه و لاهوتی تمدن ایرانی که در واقع مظهر اسم جمالی خدا بود و تفسیر از هستی ِ دنیا پرستانه و ناسوتی یونانی که در واقع مظهر اسم جلالی خدا بود ) . نکته دیگر اینکه تمدن ایران هخامنشی مهمترین وصفش این بود که در برخورد با تمدن های کوچک ، رویی گشاده داشت و می کوشید با مروت و مدارا با تمدن آنان برخورد کند ، و البته در کنار آن ، از دستاوردهای آنان نیز بی هیچ تعصبی بهره گیرد . یکی از این موارد ، نحوه ورود و برخورد کوروش با تمدن بابل است . به هر روی از دیگر اوصاف ایرانیان و تمدن ایرانی ، توانایی ترکیب نمایی و آمیزش گری و سازش دادن عناصر مختلف و نیز ایرانیزه کردن مسایل مختلف بوده و چه بسا هنوز هم باشد . در واقع آنان تمام آنچه از دیگر تمدن ها می گرفتند در هم ترکیب کرده و روح ایرانی را هم بدان اضافه می کردند و پدیده جدیدی می آفریدند و این از هنرهای استثنایی ایرانیان است . در هر حال با سقوط تمدن ایران هخامنشی عجالتا ملت تمدن ساز ایران سکوت کرده و به محاق رفت و جای خود را به تمدن یونان و روم باستان داد . اما خدا چنین رقم زد که این سکوت و حاشیه نشینی همیشگی نباشد در نتیجه بار دیگر در دوران تمدن اسلام و ایران ، ملت ایران همچون ققنوسی جوان از زیر خاکستر گذشتگان سر برآورد و تمدنی جدید و پیشرفته تر را بنیان گذاشت.
منابع : 1 _ بکر . کارل ل و فردریک دنکاف ( 1384 ) سرگذشت تمدن . مترجم : علی محمد زهما . تهران : انتشارات علمی و فرهنگی 2 _ رابرتس . جان موریس ( 1386 ) تاریخ جهان : از آغاز تا پایان قرن بیستم . مترجم : منوچهر شادان . تهران : انتشارات بهجت 3_ لوکاس . هنری ( 1369 ) تاریخ تمدن ( جلد اول ) . مترجم : عبدالحسین آذرنگ . تهران : انتشارات کیهان . 4_ ولز . هربرت جرج ( 1365 ) کلیات تاریخ ( جلد اول ) . مترجم : مسعود رجب نیا . تهران : انتشارات سروش 5- هگل ، گ . و ( 1379 ) عقل در تاریخ . ترجمه حمید عنایت . تهران : انتشارات شفیعی . 6- ئی دان . راس و دیگران ( 1382 ) تاریخ تمدن و فرهنگ جهان ؛ پیوندهای فراسوی زمان و مکان ( جلد 1 ) . مترجم : عبدالحسین آذرنگ . تهران : انتشارات طرح نو .
: 2-تمدن یونان و روم باستان ، دومین تمدن بزرگ و دامنه دار تاریخ :
اینکه نقطه آغاز تمدن یونان و روم باستان را چه زمانی باید دانست منشا اختلاف است اما اینکه نقاط اوج آن تمدن کجاست تقریبا همه همداستان هستند . لذا ما از نقطه افتراق گذشته مبنای کار خود را نقطه اشتراک می گذاریم. آغاز تمدن یونان باستان : شروع نقطه اوج تمدن یونان و روم باستان را حرکت آتن به سوی دموکراسی باید دانست .« آتن گذار به دموکراسی کامل را از سال 508 پیش از میلاد در دوره فرمانروای روشن اندیشی به نام کلیستنس آغاز کرد . او بر اهمیت مجلس ، که هر ده روز یک بار جلسه داشت افزود . هر مرد آزادی حق داشت در مجلس سخن بگوید و رای دهد . کلیستنس همچنین شورا را تاسیس کرد که گروهی مرکب از پانصد شهروند بود که سالی یک بار به قید قرعه انتخاب می شدند تا قوانین و سیاست های جدید را تدوین کنند . این پیشنهادها سپس به مجلس ارائه می شد تا مورد بحث قرار گیرد . به رای گذاشته شود . سه سرپرست و ده فرمانده نظامی ... سالی یکبار از سوی مجلس انتخاب می شدند تا امور حکومت و فرماندهی سپاه را بر عهده گیرند . آتن گام جسورانه ای برداشته بود . داشت مفاهیم آزادی و خودگردانی را به آزمایش می گذاشت که پیش تر در هیچ کجای دنیا صورت نگرفته بود . آتنیها در لوای نظام دموکراتیک خود چنان توان و اعتماد به نفسی از خود نشان دادند که به زودی آن ها را وارد دوره شکوفایی اقتصادی و فرهنگی کرد . ( ناردو ، 1383 : 44 ) در خصوص دموکراسی آتن آنچه در اینجا قابل ذکر است این است که « زنان ، بردگان و غیر آتنیان قدرت سیاسی نداشتند با این حال از میان حدود 350000 تن جمعیت کل . نزدیک به 30000 تن فرد سالمند در تصمیم گیری های حکومتی شرکت داشتند . این عده برای خدمت در شورا واجد شرایط بودند و در هر گردهمایی شورا حضور داشتند . دموکراسی آتن به مدت تقریبا یک قرن دوام آورد ، در آتن احساسی از جامعه و همکاری ایجاد کرد . شهروندان در حکومت مستقیما شرکت و درباره مسایل عمده روز در شورا بحث و گفتگو می کردند »(دان ، 1382 : 188 ). بنابراین آغاز صعود یونان باستان به چکاد دموکراسی و قله ای که آن را در زمره تمدن های بزرگ و محوری تاریخ قرار دهد در سال 508 پیش از میلاد و با فرمانروایی کلیستنس که دموکراسی کامل را در آتن پایه گذارد شروع می شود و این حدود 40 سال دیرتر از اوج گیری تمدن ایران هخامنشی است (550 پیش از میلاد ) می باشد به همین دلیل ما تمدن یونان و روم باستان را دومین تمدن محوری و بزرگ تاریخ می شماریم . البته دلیل دیگر دوام بیشتر تمدن یونان و روم باستان تا سال 529 میلادی است در حالیکه تمدن ایران هخامنشی در سال 330 پیش از میلاد از پای درآمد . به هر روی تمدن یونان باستان دوران اوج خود را می گذراند که مواجه با تمدن ایران هخامنشی شد. رویارویی تمدن ایران هخامنشی به تمدن یونان باستان : آغاز رویارویی تمدن ایران هخامنشی با تمدن یونان را باید در زمان داریوش دانست . داریوش ابتدا شهرهای یونانی نشین آسیای صغیر را فتح کرد و سپس در سال 512 پیش از میلاد با روانه کردن سپاهش به ساحل شمالی دریای اژه و گذشتن از تنگه داردانل هلسپونت ، مرحله اول فتح اروپا را به اجرا درآورد اما دیگر کاری از پیش نبرد تا اینکه در سال 499 پیش از میلاد شهرهای یونانی نشین سر به شورش برداشتند و فرمانروایان ایرانی خود را کشتند یا اخراج کردند . داریوش از این عمل یونانیان به خشم آمد و برای سرکوب شورشیان عازم مناطق غربی آسیای صغیر شد . داریوش تا سال 492 پیش از میلاد شهرهای یونانی نشین آسیای صغیر را سرکوب کرد و آنگاه متوجه یونان شد . اما در نبرد ماراتن که نبرد نهایی که میان سپاه داریوش و یونانیان بود ایرانیان شکست سنگینی خوردند . شکست ماراتن شکست بزرگی بود که حتی جانشینان داریوش نیز علیرغم برخی موفقیتها نیز نتوانستند آن را جبران کنند . شکست ایران یونان را از فشار خارجی نجات داد و موجب استحکام قدرت داخلی یونانیان نیز شد . اما آتنیان که از قدرت ایرانیان برحذر بودند در سال 477 پیش از میلاد به همراهی دیگر دولتشهرهای یونان در جزیره دلوس گرد هم آمدند و اتحادیه دلوسی را تاسیس کردند که هدف آن حفاظت از یونان در برابر تهاجم آینده ایران بود . عصر طلایی یونان یا عصر پریکلس : در سال 460 پیش از میلاد پریکلس در آتن قدرت را به دست گرفت و دوران طلایی تمدن یونان آغاز می شود . پریکلس بنا به نقل هنری لوکاس در تاریخ تمدن خودش « بزرگترین پشتیبان فرهنگ والایی شد که تا آنوقت در یونان آفریده شده بود . تاریخنگاران دوره فرمانروایی او را بحق عصر پریکلسی نامیده اند . عصر پریکلس عهد سوفوکلس ، ائوریپیدوس ، فیدیاس و توکودیدس و نیز دوره مجد سیاسی و اقتصادی آتن بود . » ( لوکاس ، 1369 : 197 ) ظهور سقراط : در اواخر عصر پریکلس یا عصر طلایی یونان است که شخصیتی بی نظیر یا کم نظیر مانند سقراط ظهور می کند سقراط که از اساطین حکمت و دانایی است هیچ نوشته ای از خود بر جا نگذاشت . آنچه از زندگی و عقاید او در دست است از طریق نوشته های شاگردان اوست ، گزنفون از شاگردانش درباره او می گوید :« هر زمان که درباره خرد آدمی و شرافت خلق و سرشت وی می اندیشم می بینم که از یاد بردن سقراط هرگز در حدود توانایی من نیست و چون او را به یاد می آورم از ستایش وی خودداری نمی توانم کرد و اگر در میان جویندگان فضیلت کسی راهنمایی کامل تر از سقراط یافته باشد من آنکس را شایسته آن می دانم که سعادتمندترین مردمان خوانده شود » ( به نقل از دورانت ، 1376 : 417 ) البته پس از سقراط شاگردش افلاطون و شاگرد شاگردش ارسطو ظهور کردند که از قدرت فکری بی نظیری برخوردار بودند و اندیشه هایی تولید کردند که تا صدها سال تمام بشر بر سر سفره اندیشه های ایشان مهمان بودند .« روش جدلی سقراط که خود آن را از زنون اخذ کرده بود پس از وی به افلاطون و از افلاطون به ازسطو رسید و ارسطو منطق کامل خویش را که نوزده قرن بدون تغییر بر جای بود از آن پدید آورد » ( دورانت ، 1376 : 417 ) . افلاطون از چنان قدرت فکری برخوردار است که یکی از فیلسوفان معاصر غربی کل تاریخ فلسفه غرب را حاشیه فلسفه افلاطون می داند و ارسطو نیز اسطوره خردمندی است . البته باید توجه داشت که ارزش کار این سه فیلسوف و در حقیقت همه دانشمندان و اندیشمندان و سخنوران یونان باستان « در نتیجه کارشان نیست بلکه در هدف و آهنگی است که در نظر گرفته بودند . همچنین ارزش راستین کار ایشان نه به پاسخ هایی است که به پرسش ها دادند بلکه به جرات و دلیری ایشان بود در طرح پرسش » ( ولز ، 1365 : 423 ) . مهم ترین شاخصه اندیشمندان یونانی در قدرت و جرات پرسشگریشان است از هستی یا کاسموس و این آن چیزی است که ما آن را وجود محوری یا موتور محرک تمدن یونان و روم باستان می دانیم . نکته ای که در اینجا قابل ذکر است این است که افلاطون و نیز دو تن از متفکران پیش از او یعنی هراکلیتوس و امپدوکلس در تفکرات خود متاثر از اندیشه های ایرانی می باشند و این هم یکی از دلایلی است که ما تمدن یونان را بعد از تمدن ایران رده بندی می کنیم . دیار فلسفه و تئاتر : به هر روی در آتن دوچیز وجود داشت که باقی امور تحت الشعاع آنها بودند یکی فلسفه و دیگری تئاتر . این دو امر تا حدی موثر هستند که ژاکلین دو رمه ای یونان شناس برجسته فرانسوی معتقد است : « در یونان قرن پنجم قبل از میلاد تئاتر و فلسفه در حکم شاهرگی بود که خون را به قلب آتن می رساند و قلب می تپید و مردم با ضربان آن می زسیتند – با چشم باز ». ( دهقان ، 1385 : 62 ) . در قرن پنجم قبل از میلاد « تئاتر یکی از مهم ترین مراکز تجمع شهر آتن گردید . هر زمان در تئاتر بزرگ شهر نمایشنامه ای اجرا می شد . تقریبا تمام مردم شهر به تماشای آن می رفتند . کنکور بزرگ سالانه برای تعیین بهترین نمایشنامه نویس ، یکی از مهمترین وقایع شهر بود . یک اصل مهم این دوران را از ادوار دیگر تاریخ بشر متمایز ساخته بود و آنهم جایگاه والای فیلسوف و نمایش نامه نویس بود » ( دهقان ، 1385 :61 ) . دین یونانیان : اما در خصوص دین یونانیان باید توجه داشت که « یونانیان هیچ مجموعه روشنی از اصول اعتقادی مذهبی و سیاسی نداشتند . آنها همچنین فاقد طبقهای به نام روحانیون بودند که در امور مذهبی متخصص باشند ( کشیشان و غیب گویانشان وظائف محدودتری به عهده داشتند ) در نظام اجتماعی آنان هیچ گونه کلیسایی وجود نداشت که معتقدانی با سازمانی بر روال شرکت های تجاری داشته باشند . « انچه یونانیان داشتند آمیزه ای بود از اساطیر ، منطبعات ذهنی و خرافات » ( رابرتس ، 1386 : 209 ) در واقع دین یونانیان بیشتر ، پرستش مظاهر قوای طبیعت بود که آن را از اجداد آریایی خود به ارث برده بودند . نکته جالب درباره خدایان یونانیان این است که « خیلی انسانی هستند . زئوس پادشاه خدایان بعضی اوقات شخصیت وحشتناکی پیدا می کند و موجب ایجاد رعد و برق و طوفان می شود و گاهی هم مانند نجیب زاده میانسالی یونانی رفتار می تماید که گویی اکنون دیگر کار تعقیب دختران شهر را کنار گذاشته است { همچنین } آفرودیت ، الهه عشق و حاصلخیزی خیلی زن است با همان ادا و اطوار زنانه و خواستن ها و نخواستن هایش . خدایان یونان خود را از امور مرتبط با مردمشان کنار نمی کشند و وقتی در این امور مداخله می کنند احساسات انسانی بسیار زیادی از خود بروز می دهند » ( رابرتس ، 1386 : 210 ) جنگ های پلوپونزی و پایان شکوه یونان : از سال 431 تا 404 ق . م برای حدود ربع قرن ، کشمکش بزرگی در سراسر جهان یونان به وقوع پیوست . این کشمکش ها را جنگ های پلوپونزی نام نهادند. « زیرا یک طرف جنگ را – پیمانی مرکب از دولت های پلوپونز به رهبری اسپارت ها تشکیل می داد که به مقابله با آتنیان برخاسته بودند. زمانی بود که تقریبا تمام کشورهای یونانی درگیر این جنگ بودند » ( رابرتس ، 1386 : 232 ) یک علت اساسی جنگهای پلوپونزی بی اعتمادی عمیق اسپارت نسبت به آتن بود جنگ های پلوپونزی سرانجام با شکست آتن به فرجام رسید « آتنی ها که از پا افتاده ، ثروتشان ته کشیده و خط تدارکاتیشان قطع شده بود در سال 404 تسلیم شدند . اسپارتی های پیروز دیوارهای طویل را خراب کردند ، دموکراسی آتن را ملغی ساختند و یک حکومت الیگارشی را جایگزین آن کردند . عصر شکوهمند اما کوتاه امپراطوری و عظمت فرهنگی آتن به سر رسید » ( ناردو ، 1386 : 100 ) بعد از جنگ های پلوپونزی تمدن یونان رو به خاموشی میرود تا سال 359 قبل از میلاد که مقدونیه به رهبری فیلیپ بر می خیزد . این قدرت یابی مقدونیه با به سلطنت رسیدن پسر فیلیپ یعنی اسکندر وارد عرصه جدیدی می شود که به فتح تمام جهان پونانی و نیز فتح تمام قلمرو ایرانیان هخامنشی و نابودی تمدن ایران هخامنشی در سال 330 قبل از میلاد منجر می شود اسکندر بر تمامی قلمرو هخامنشیان مستولی می شود البته پس از مرگش سردارانش وارث او می شوند و عصری که در تاریخ با عنوان عصر یونانی مآبی نام می برند شروع می شود که البته در طی چند قرن زوال دولت آنان نیز آغاز می شود : « پادشاهی مقدونی ، شامل آتن و دیگر دولتشهرهای جنوب یونان ، در سال 146 پیش از میلاد به دست رومیان افتاد . پادشاهی سلوکیان بیش تر دوام آورد اما آن نیز شکست خورد و در سال 64 به یک ایالت رومی تبدیل شد . تنها پادشاهی بطالسه باقی ماند . در سال 31 ، رومی ها کلئوپاترا ، آخرین بطالسی و مارک آنتونی ، معشوق رومی او را در یک نبرد بزرگ دریایی در ساحل غربی یونان شکست دادند . پس از آن آنتونی و کلئوپاترا خودکشی کردند در سال بعد { 30 پیش از میلاد } روم مصر را به امپراطوری خود ضمیمه ساخت » ( ناردو ، 1386 : 126 ) . پس از ضمیمه شدن یونان به روم ، امپراطوری یونانیان به پایان رسید ولی فرهنگ و تمدن یونان باستان به حیات خود و البته با تاثیر پذیری از فرهنگ رومی ادامه داد . فرهنگ یونانی و رومی شباهت های بسیار زیادی به یکدیگر دارند ، فقط با این تفاوت که فرهنگ و تمدن رومی زمخت تر و خشن تر و البته عمل گرا تر از فرهنگ یونانی است . ولی به هر حال ما آنها را با کمی اغماض یک تمدن می انگاریم . تمدنی که ما آن را تمدن یونان و روم باستان می دانیم این وضعیت را تا سال 476 پس از میلاد تحت سلطه امپراطوری روم و از سال 476 تا سال 529 میلادی تحت سلطه امپراطوری روم شرقی ادامه داد و سرانجام در سال 529 میلادی که یوستی نیانوس یکم امپراطور روم شرقی که معتقد بود فرایند آموزش باید تنها در دست مسیحیان باشد، آکادمی نوافلاطونیان را در آتن بست و فلاسفه ساکن در آن را مجبور به مهاجرت به ایران و پناهنده شدن به دربار خسرو انوشیروان کرد ، به پایان رسید . بدین ترتیب تمدنی که ما آن را تمدن یونان و روم باستان می دانیم و آن را دومین تمدن بزرگ و محوری تاریخ و مظهر اسم جلالی ابتدایی خدا می شماریم در قرن ششم میلادی جای خود را به تمدن اسلام و ایران که سومین تمدن بزرگ و محوری تاریخ است داد.
منابع : 1-دان ، راس ئی ( 1382 ) تاریخ تمدن و فرهنگ جهان پیوندهای فراسوی زمان و مکان جلد 1 ترجمه عبدالحسین آذرنگ . تهران : انتشارات طرح نو . 2-دهقان ، هما ( 1385 ) گفت و گو با ژاکلین دو رمه ای یونان شناس برجسته فرانسوی . تهران : انتشارات کتاب روشن . 3-دورانت ، ویل ( 1376 ) تاریخ تمدن یونان باستان . ترجمه امیر حسین آریان پور و دیگران . تهران : انتشارات علمی و فرهنگی . 4-رابرتس ، جان موریس ( 1386 ) تاریخ تحلیلی جهان از آغاز تا پایان قرن بیستم . ترجمه منوچهر شادان . تهران : انتشارات بهجت . 5-لوکاس ، هنری ( 1369 ) تاریخ تمدن جلد اول . ترجمه عبدالحسین آذرنگ . تهران : انتشارات کیهان . 6-ولز ، جرج هربرت ( 1365) کلیات تاریخ جلد اول . با تجدید نظر ریموند پوستگیت . ترجمه مسعود رجب نیا . تهران : انتشارات سروش . 7-دان ، ناردو ( 1386 ) یونان باستان . ترجمه مهدی حقیقت خواه . تهران : انتشارات ققنوس .
3-تمدن اسلام و ایران ، سومین تمدن بزرگ و دامنه دار تاریخ :
در طول تاریخ بشر تمدن های بسیاری ظهور کردند ، شکوفا شدند ، افول کردند و جایگاه خود را به تمدنی دیگر سپردند. اما در میان آنها ، تمدن هایی بودند که محوری تر و دامنه دار تر بودند که به باور ما تمدن اسلام و ایران یکی از آنهاست. (تمدن های بزرگ و دامنه دار تاریخ بشر ، به ترتیب زمانی عبارتند از : تمدن ایران هخامنشی که مظهر اسم جمالی ابتدایی خداست ، تمدن یونان و روم باستان که مظهر اسم جلالی ابتدایی خداست ، تمدن اسلام و ایران که مظهر اسم جمالی پیشرفته خداست ، تمدن غرب مدرن که مظهر اسم جلالی پیشرفته خداست ) . در این مقاله می کوشیم تاملی کنیم تازه ، در باب تمدن اسلام و ایران. در ابتدا به تعریف تمدن از دیدگاه اندیشمندان نظری افکنده و سپس به سراغ بحث اصلی خود می رویم. تایلر تمدن را اینگونه تعریف میکند: « فرهنگ یا تمدن، مفهوم گستردهای دارد که شامل علم و دانش، اعتقادات، هنر، اخلاقیّات، قانون، رسوم، و بسیاری از تواناییها و عاداتی میشود که هر انسان به عنوان عضوی از جامعه آنها را داراست». ( به نقل از قانع، 132:1379) آرنولدتوین بی ، تمدن را اینگونه تعریف میکند:« تلاش برای آفریدن جامعهای که کل بشریت بتوانند با همْنوایی در کنار یکدیگر و به منزله اعضایی از یک خانواده کامل و جامع در درون آن زندگی کنند» . ( توینبی، 48:1376) تعریف دیگری که از تمدن وجود دارد، از آن فوکوتساوا یوکیچی دانشمند ژاپنی است، از نظر یوکیچی تمدن« دو وجه معنوی و مادی دارد که اولی را روح درونی و دومی را شکلهای بیرونی تمدن مینامد، دستیابی به تمدن نیازمند آن است که وجه نخست یعنی روح تمدن از اولویت برخوردارشود». ( یوکیچی، 11:1379) دکتر علی شریعتی متفکر ایرانی " تمدن" را اینگونه تعریف میکند: « تمدن عبارت است از مجموعه ساختهها و اندوختههای فراهمآمده از گذشته یا از دیگران(مادی و معنوی) که جامعه بشری میسازد». ( شریعتی ، 1378 : 11) در بالا تعاریفی که شماری از اندیشوران از تمدن ارائه دادند را نقل کردیم ، بهتر است اینجا تعریفی تازه از تمدن ، عرضه داریم : «تمدن عبارت است از تفسیر خاصی که یک جماعت انسانی از هستی دارد و برپایه آن تفسیر و یا در خدمت آن تفسیر، تدبیر کرده و سپس دست به تغییر در هستی میزند و نیز پس از ایجاد تغییر، متناسب با آن تغییر ، دوباره تدبیر کرده و دست به تنظیم و تصحیح تفسیرِ پیشین از هستی میزند، که همه اینها در راستای تحقق هستی و چیستی آن جماعت است». از آن جا که مرحله اول تغییر در هستی همان ساکنشدن در یک سرزمین و کشاورزی کردن است میتوان گفت ظاهر تمدنها در شهرها تبلور مییابد. به هر روی درباب تمدن اسلام و ایران که سومین تمدن بزرگ و محوری تاریخ بشر ( تاریخ تمدن بشر را می توان خدای نامه نیز نامید زیرا تاریخ مظهر ظهور حرکت تکاملیِ تعارضی - تناکحی اسما جمالی و اسما جلالی خدا و پیش رفتن به سوی اسم اعظم خدا و مظهر آن در تاریخ یعنی تمدن کامل است ). باید گفت تمهیدات این تمدن ، در ایران بنیان گذاشته شد . که البته مهمترین ِ این تمهیدات نیز در عهد خسروی اول مهیا گشت. خسرو انوشیروان که یکی از بزرگترین حاکمان تاریخ ایران است ، در درازنای حکومت بلندش به اصلاحاتی دست زد تا اوضاع کشور را سامان بخشد که از آن جمله است : اصلاح نظام کشورداری ، اصلاح امور نظامی ، گسترش کمی و کیفی دانشگاه جندی شاپور به عنوان بزرگترین مرکز علمی جهان در آن زمان و توجه کم نظیر به علم و دانش ، به طوری که هنگامی که آکادمی افلاطون در روم بسته شد فیلسوفان آن به ایران و درگاه انوشیروان پناه آوردند . همچنین انجام اصلاحات در نظام مالیاتی و پولی و.... البته اصلاحات انوشیروان اقدامات مفیدی بود ولی از آنجا که در چارچوب تفسیر از هستی زرتشتی که دیگر کارایی ، پویایی و قانع کنندگیش را از دست داده بود صورت بست ، نتوانست مشکل گشا باشد ( چرا که تفسیر از هستی رکن بنیادین یک تمدن است و اگر آن قانع کنندگیش را از دست داده باشد دیگر هیچ اصلاح و اقدامی ، مثمر ثمر نخواهد بود ) فی الجمله نظام ساسانی به دلیل همین فرسودگی ِ تلقی از هستی اش کمتر از صد سال پس از انوشیروان فروپاشید . علت آنکه ما ایران عهد انوشیروان را ( یعنی اواسط قرن 6 میلادی ) تمهید تمدن اسلام و ایران می دانیم این است که در دوران شکوفایی تمدن اسلامی از بسیاری از دستاوردهای این دوره ، استفاده و تقلید شد . با ظهور حضرت ختمی مرتبت (ص) و نزول کلام الله مجید ، تاریخ جهان وارد عرصه ای جدید می شود و قلمرویی جدیدی در برابر انسانیت گشوده می شود . پیامبر اسلام (ص) در زمان خود موفق به نزول وحی و ارائه تفسیر تازه و باور پذیر از هستی شد . پس از رحلت پیامبر اسلام (ص) کار ایشان پی گرفته شد و اسلام در عهد خلیفه دوم از نظر وسعت جغرافیایی به فتوحات زیادی دست یافت . مهمترین این فتوحات فتح ایران بود که اعراب از آن به عنوان " فتح الفتوح " یاد کردند . از رحلت رسول مکرم اسلام تا انتهای دوران بنی امیه گرچه از نظر فتوحات ، مسلمین تقریبا به نهایت کار خود رسیدند و زان پس دیگر بر وسعت جغرافیایی اسلام افزوده نشد اما اسلام هنوز یک امپراطوری و پادشاهی محسوب می شد نه یک تمدن ، چرا که یک تمدن تمام عیار باید برخوردار از علم و اندیشه و هنر و فرهنگ ، یا همان تغییر در هستی ، باشد . با ظهور عباسیان و انقراض بنی امیه که با حمایت ایرانیان و به ویژه خراسانیان ، صورت بست . اوضاع تا حدودی عوض شد . « با زوال امویان ، زمام حکومت از دست اعراب بیرون آمد و به دست طرفداران بنی عباس یعنی ایرانیان افتاد و ایجاد بغداد نیز این تحول را نشان دار کرد. زبان کشور هنوز عربی بود اما ادبیات و رسوم زندگانی همه تحت تاثیر این تحول قرار گرفت و تمدن تازه ای آغاز شد . جنگ زاب { جنگی که به شکست و انقراض بنی امیه منجر شد } نقطه مقابل جنگ قادسیه بود و ایرانیان قدرتی را که در آنجا باخته بودند در اینجا به دست آوردند »( فیاض ، 1378 : 175 ) . . انتخاب بغداد به عنوان پایتخت خلافت اسلامی که در نزدیکی تیسفون ، پایتخت ششصد ساله ایران و تا حدودی نزدیک دانشگاه جندی شاپور در خوزستان قرار داشت ، از دیگر نشانه های جدی شدن حضور اندیشه ایرانی در این دوران است ( جالب اینکه نام بغداد نیز ایرانی است ، بغ : خدا و داد : داده شده و عطا شده ، به معنای آنچه خدا داده است ، و همچنین منصور عباسی برای طراحی این شهر از دو طرح استفاده کرد.یکی از آن نوبخت معمار ایرانی و دیگری از آن ماشاءالله از اهالی خراسان ). علاوه بر این حضور پررنگ خاندانهای ایرانی ، مثل نوبختیان و برمکیان ، در دربار عباسی ؛ تاثیرات خود را بعدها کاملا آشکار ساخت و مقدمه ای بر تاسیس تمدن اسلام و ایران شد . تمدنی که صورت آن اسلامی و ماده آن ایرانی بود. منظور از صورت اسلامی و ماده ایرانی این است که درست است که اساس و روح تمدن اسلام و ایران ، دین اسلام و وحی عظیم الشان قرآنی بود اما این ایرانیان بودند که با همت و تلاش فکری و فرهنگی خود توانستند اندیشه های بلند اسلامی را از اجمال به تفصیل درآورند و بر قامت آن جامه تحقق بپوشند. بهترین شاهد مدعای ما هم کثرت دانشمندان و فقیهان و مفسران و قاریان و... ایرانی می باشد ، این کثرت به حدی است که حتی خود اعراب هم که بسا دل خوشی از ایرانیان ندارند و مایلند که نقش ایشان را کتمان کنند یا کم نشان دهند بدان معترفند . ابن خلدون در مقدمه معروف خودش در فصلی با عنوان " در اینکه بیشتر دانشوران اسلام از ایرانیان اند " چنین می نگارد : « پس علوم هم از آیین شهریان به شمار می رفت و عرب از آنها و بازار رایج آنها دور بود و در آن عهد مردم شهری عبارت از عجمان ( ایرانیان ) یا کسانی مشابه و نظایر آنان بودند از قبیل موالی و اهالی شهرهای بزرگی که در آن روزگار در تمدن و کیفیات آن مانند : صنایع و پیشه ها از ایرانیان تبعیت می کردند ، چه ایرانیان به علت تمدن راسخی که از آغاز تشکیل دولت فارس داشته اند بر این امر استوارتر و تواناتر بودند ، چنانکه صاحب صناعت نحو ، سیبویه و پس از او فارسی و به دنبال آنان زجاج بود و همه آنان از لحاظ نژاد ایرانی به شمار می رفتند ، لیکن تربیت آنان در محیط زبان عربی بود و آنان زبان را در مهد تربیت آمیزش با عرب آموختند و آن را به صورت قوانین وفنی درآوردند که آیندگان از آن بهره مند شوند . همچنین بیشتر دانندگان حدیث که آنها را برای اهل اسلام حفظ کرده بودند ایرانی بودند یا از لحاظ زبان و مهد تربیت ایرانی به شمار می رفتند { زیرا فنون در عراق و نواحی نزدیک آن توسعه یافته بود } و همه عالمان اصول فقه چنانکه می دانی و هم کلیه علمای علم کلام و همچنین بیشتر مفسران ایرانی بودند و بجز ایرانیان کسی به حفظ و تدوین علم قیام نکرد و از این رو مصداق گفتار پیامبر (ص) پدید آمد که فرمود : اگر دانش بر گردن آسمان درآویزد قومی از مردم فارس بدان نایل می آیند و آن را به دست می آورند » ( ابن خلدون ، 1388 : 1150 ) . البته علاوه بر این رشته هایی که ابن خلدون نام برد باید بدانیم در فلسفه اسلامی هم ، اکثر فیلسوفان ایرانی بودند . و نیز شایان توجه است که تمامی شش کتاب اصلی حدیثی اهل سنت یا صحاح سته و تمامی کتب اربعه شیعه را ایرانیان نوشتند . ( چیزی که بسا ذکرش در اینجا جالب باشد اینکه خود ابن خلدون با وجود اینکه ایرانی نبوده است بر اساس تحقیقات محققی عرب با نام محمود اسماعیل در کتاب " نهایه اسطوره، نظریات ابن خلدون مقتبس من اخوان الصفاء " ، بخش مشبعی از افکار خویش را از جماعت ایرانی اخوان الصفا اخذ کرده است ؛ این سخن به نقل از مدخل ابن خلدون در ویکی پدیا فارسی گفته می آید ). جرجی زیدان ، مورخ معاصر عرب ، هم در خصوص اینکه اکثر دانشمندان اسلامی ، ایرانی بودند ؛ در کتاب تاریخ تمدن اسلام خود ، چنین می گوید : « همین که زبان عرب رو به فساد گذارد و قرائت ها مختلف شد خلفا به جمع آوری و تدوین قرآن برخاستند و بیشتر کسانی که با این عملیات همراه شدند ملل غیر عرب ( موالی ) بخصوص ایرانیان بودند که در آن روز تمدن و فرهنگ مهمی داشتند و عربها هم این را می دانستند و این از احادیث نبوی است که می فرماید : اگر دانش به آسمان آویخته باشد مردمی از ایران به آن دست می یابند . ... چنانکه گفتیم بیشتر مفسران و دانشمندان مانند وهبه بن منبه ، از راویان با سابقه اسلام و مفسران نامی ، از نژاد و تبار ایرانیان بوده است » . ( زیدان ، 1386 : 447 ) . البته ابن خلدون و جرجی زیدان به نام دانشمندان زیادی اشاره نکرده است لذا ما در زیر نام تعدادی از دانشمندان برجسته ایرانی در تمدن اسلامی را به نقل از مقاله " سهم دانشمندان ایرانی در تمدن اسلامی " نگاشته محمد جواد شریعت که در یادنامه شیخ طوسی انتشار یافت ، با اندکی تغییر و تلخیص ، ذکر می کنیم : در علم قرائت : نافع بن عبدالرحمن بن ابی نُعیم (یا ابی رویم) (م 169)، عبدالله بن عامر (م 118)، عاصم بن ابی النّجود معروف به ابن ابی النّجود (م 154)، عبدالله بن کثیر (م 120)، ابو عمرو بن العلاء (م 145) حمزة بن حبیب (م154 یا 158)، و ابوالحسن علی بن حمزة الکسائی (م 189) در علم تفسیر : محمد بن جریر طبری (قرن سوم)، عبدالسلام قزوینی (قرن چهارم)، ابوعلی سینا (قرن چهارم)، ابو زید بلخی (قرن چهارم) ابوبکر احمد بن حسین بیهقی (م 458)، ابوالحسن علی بن محمد کیاهراسی طبری (م504) قطب الدین راوندی (م 573)، ابو الفتح محمد بن عبدالکریم شهرستانی (م 548)، امام ابوعبدالله فخر الدین محمد بن عمر رازی معروف به امام فخر رازی (م606)، ابوالقاسم محمود بن عمر زمخشری خوارزمی (م 538)، ابوعبدالرحمن محمد بن حسین سلمی نیشابوری (م412)، ابوالقاسم عبدالکریم قشیری نیشابوری استوائی (م465)، حجة الاسلام ابوحامد محمد غزالی طوسی (م 505)، رشید الدین ابوالفضل میبدی (در سال 520 تفسیر خود را نوشت)...، ابو محمد روزبهان بن ابو نصر شیرازی دیلمی (522-606) ابن شهر آشوب (583)، شیخ الطائفه ابو جعفر محمد بن حسن طوسی (385-460)، ابن ادریس حلی از نوادگان دختری شیخ طوسی (578)، ابو الفتوح جمال الدین حسین بن علی بن محمد رازی (متوفی در حدود 522)، ابو علی فضل بن حسن بن فضل طبرسی (548) درعلم حدیث : ابن المبارک (م 181)، در خراسان عبیدالله بن موسی الکوفی (قرن دوم)، مسدد بن مسرهد بصری (قرن دوم)، امام محمد بن اسماعیل بخاری (م 256)، ابوالحسن مسلم بن الحجاج نیشابوری (م261)، ابن ماجه ابوعبدالله محمد بن یزید القزوینی (209-273)، ابی داود (م275)، ترمذی (279)، نسائی (م303)، ابو حاتم محمد بن حبان سمرقندی (م 354)، ابویعقوب السرخسی (م429 ابو منصور احمد بن علی بن ابی طالب طبرسی، قرن ششم ابو جعفر محمد بن یعقوب کلینی (م 329)، ابو جعفر محمد بن علی بن الحسین بن ، بابویه قمی (م 381) و محمد بن حسن طوسی معروف به شیخ طوسی (385-460). در علم فقه : پیشوای اهل رأی ابو حنیفه نعمان بن ثابت (80-150)، مالک بن انس که بعضی او را از موالی دانسته اند (97-179)، احمد بن محمد بن حنبل (164-241)، ابو سلیمان داود بن علی بن داود اصفهانی (م270)، ابوجعفر محمد بن جریر الطبری (224-310)، ابوعبدالله البرقی القمی از اصحاب امام ابوالحسن علی الرضا (م 202)، حسن بن سعید اهوازی و حسین بن سعید اهوازی. وعبدالغافربن عبدالرحمن الدینوری، محمد بن علی قفَّال چاچی (م 365) ابوعلی حسن بن قاسم طبری (م 305)، احمدبن عمر بن سریج (م 306)، ابو اسحق مروزی (م 340)، ابو الحسن علی بن محمد الماوردی (450)، عبدالله بن داود سجستانی (م 316)، شمس الائمه محمد بن احمد سرخسی (483)،سیف الدین ابوالحسن علی بن ابی بکر الامدی (م 631)، شیخ الطائفه محمد بن حسن طوسی (385 ـ 460).
در علم کلام : ابوحامد اسفراینی (م 406)، ابوبکر محمد بن الطیب الباقلانی (م 403)، ابوبکر ابن فورک اصفهانی( م 406)، ابوعلی محمد بن عبدالوهاب جبائی (م 303) و پسرش ابوهاشم جبائی (429)، ابوزید احمد بن سهل البلخی (م 322)، ابوالقاسم عبدالله بن احمد الکعبی البلخی (م 319)، قاضی عبدالجبار قاضی القضاة ری (415)، ابومنصور ماتریدی (م 333)، شیخ طوسی (385 ـ 460)، ابوالقاسم حسین بن محمد اصفهانی معروف به راغب (م 502)، نصیر الدین ابوالرشید عبدالجلیل بن ابی الحسین رازی (585)، امیر ابوالمعالی محمد بن عبیدالله (م در حدود 500)، سید مرتضی بن داعی حسنی رازی، سیف الدین ابوالحسن علی بن محمد الآمدی امام الحرمین (م 478)، شمس الاسلام عماد الدین کیای هراسی طبری (م 631)، حجة الاسلام ابوحامد محمد بن محمد غزالی طوسی (م 505)، ابوالفتح محمد بن ابوالقاسم عبدالکریم شارستانی (شهرستانی) (م 548)، امام فخرالدین محمد بن عمر الرازی (م 606).
در علوم عقلی و ریاضی و نجوم و طب و ... : ابراهیم بن حبیب الفزاری ریاضی دان (م 183)، نوبخت ایرانی و پسرش ابو سهل خرشادماه منجم و ریاضی دان، احمد بن عبدالله بن حبیش الحاسب المروزی ریاضی دان (م 220)، ابوعبدالله محمد بن موسی الخوارزمی ریاضی دان (198 ـ 218)، ابوالعباس فضل بن حاتم النیریزی ریاضی دان (م 309)، بنی موسی بن شاکر خراسانی یعنی محمد و احمد و حسن پسران موسی که خود موسی هم در علم هندسه مشهور بوده است. ابوالعنبس محمد بن اسحق الصیری (م 275)، ریاضی دان و منجم، عمر بن الفرخان الطبری ریاضی دان، ابومعشر جعفر بن محمد بلخی (م 272)، احمد بن الطبیب السرخسی حکیم و ریاضی دان (م 286) و ابو زید احمد بن سهل البلخی متکلم و حکیم معروف (م 322) ثابت بن قره الحرانی ( 211ـ 288)، جورجیس بن بختیشوع جندی شاپوری طبیب، ابوزکریا یوحنا بن ماسیویه طبیب (م 243)، حنین بن اسحاق العبادی طبیب. ابن رین طبری طبیب که تا سال 224 دبیر مازیار بن قارن بود. محمد بن زکریا رازی فیلسوف و طبیب و عالم طبیعی (251 ـ 313)، ابونصر محمد بن محمد الفارابی الخراسانی فیلسوف بزرگ (259 ـ 339)، ابوالحسن شهید بن حسین بلخی متکلم و حکیم (م 325)، ابوسلیمان محمد بن طاهر الجستانی المنطقی فیلسوف و منطقی (وفات بعد از 391)، ابوعلی الخازن احمد بن محمد بن یعقوب معروف به ابن مسکویه فیلسوف (م 421) ابوعلی حسین بن عبدالله بن سینا حکیم و طبیب مشهور (370 ـ 428)، ابوالحسن بهمنیار بن مرزبان فیلسوف شاگرد ابوعلی سینا (م 458)، ابو منصور محمد بن طاهر بن زیله اصفهانی عالم ریاضی (م 440)، اخوان الصفا، ( که ابن خلدون بسیاری از نظرات خود را از اخوان الصفا اخذ کرده بود ) .ابوالوفا البوزجانی ریاضی دان (228 ـ 378)، ، ابوجعفر الخازن خراسانی ریاضی دان (وفات او بین 349 ـ 360 است)، ابو سعید احمد بن محمد الجزی منجم و ریاضی دان (م 414)، (م 414) ابوالحسین عبدالرحمن بن عمر الصوفی الرازی منجم و ریاضی دان (291 ـ 376)، ابوالحسن کوشیار بن لبان گیلی از منجمین بزرگ، ابو نصرحسن بن علی القمی از منجمین بزرگ،ابوالعباس احمد بن محمد السرخسی از منجمان و اطباء (م 346) ، ابوریحان محمد بن احمد بیرونی خوارزمی بزرگترین عالم ریاضی دان (362 ـ 440)، ابوالحسن احمد بن محمد الطبری طبیب بزرگ قرن چهارم و ابو منصور حسن بن نوح القمری البخاری طبیب، علی بن عباس مجوسی اهوازی طبیب (م 384)، ابو سهل عیسی بن یحیی الجرجانی طبیب و حکیم (م 403)، شاپور بن سهل گندی شاپوری علام طبیعی و گیاه شناس (م 255)، ابو منصور موفق بن علی هروی نویسنده کتاب الابنیه عن حقائق الادویه، قاضی ابوالحسن عبدالجبار بن احمد الهمدانی شیمی دان (م 415)، ابوالعباس لوکری مروزی فیلسوف، ابوالفتح میهنی حکیم و فقیه (م 527)، حکیم عمر بن ابراهیم خیامی نیشابوری (509 یا 517) ، شهاب الدین یحیی بن حسن السهروردی فیلسوف بزرگ ایران (549 ـ 587)، امام فخر رازی متکلم بزرگ (543 ـ 606)، بهاء الدین ابوبکر محمد بن احمد الخرقی المروزی ریاضیدان (م 533)، شرف الدین طوسی ریاضی دان (م 609)، ابوالحسن علی بن زید بیهقی مشهور به «ابن فنذق» حکیم و ریاضی دان (م 565)، ظهیر الدین ابوالمحامد محمد بن مسعود الغزنوی ریاضی دان، ابن ابی الصادق نیشابوری ملقب به بقراط الثانی طبیب، سید اسماعیل جرجانی طبیب (م 531). کسانی را که نام برده شدند از مشاهیر علمای ایران تا نیمه قرن پنجم بودند و اگر بنا باشد در تمام قرون اسلامی و در تمام علوم نام یک یک آنان و کتب آنها ذکر شود از مجال یک مقال و حتی حوصله یک کتاب بیرون است و طالبان باید به کتب رجال و تاریخ ادبیات و تاریخ علوم مراجعه نمایند . به هر روی بیان شد که با روی کار آمدن عباسیان روند تبدیل امپراطوری اسلامی به تمدن اسلام و ایران آغاز می شود. البته در میان خلفای عباسی کسی که بیشترین نقش را در تبدیل امپراطوری به تمدن ایفا کرد و او را می توان بنیانگزار تمدن اسلام و ایران نامید ، عبدالله مامون است . مامون که از مادری ایرانی متولد شده بود ، دست به اقدامات علمی - فرهنگی گسترده ای زد که مهمترین آنها تاسیس بیت الحکمه به تقلید از جندی شاپور بود . بیت الحکمه نقش اساسی در انتقال علوم از دیگر تمدن ها به جهان اسلام و بومی ساختن آن ایفا نمود . مامون خود نیز به مسایل علمی به شدت علاقه مند بود و طرفدار مکتب عقل گرای معتزلی بود. در خصوص عهد مامون می توان به کتاب عصر المامون به قلم احمد فرید رفاعی و کتاب عصر الاسلام الذهبی المامون العباسی اثر علی محمد راضی مراجعه نمود . ( البته نگاه ما به مامون یک نگاه تاریخی است نه نگاه اعتقادی ورنه از دید اعتقادی او فردی غاصب است . در واقع در مورد او می توان همانی را گفت که امام باقر علیه السلام درمورد عمر بن عبدالعزیز ، خلیفه اموی ، فرمود : در زمین او را آفرین می گویند و در آسمان نفرین ) . تمدن اسلام و ایران در طی قرون سوم ، چهارم و پنج و حتی شش هجری دوران شکوه و شوکت خویش را گذراند اما کم کم با گسترش تعصبات مذهبی و بلند شدن چماق های توهین و تکفیر و بستن راه تعقل و تاویل آزادانه قرآن ( قرآن یا جهان تدوین ، روح و صورت تمدن اسلامی بود که همه چیز تمدن اسلامی حول آن شکل گرفته بود و می چرخید و تاویل آزادانه قرآن ، ، موتور محرک این گردش و پویش بود ) . همچنین طرد تفکرات عقلی - معتزلی و نیز توجه بیش از حد و افراطی به نص و متن مقدس و " نص بس " شدن و بی توجهی یا کم توجهی به علوم طبیعی و تجربی و علوم ریاضی و فنی ، به عنوان نمایندگان جهان هستی یا قرآن تکوین ، موجبات قرار گرفتن تمدن اسلام و ایران در ورطه اضمحلال و نابودی شد. ( در تفکر اسلامی قرآن و جهان معادل هم اند از این رو به قرآن ، جهان تدوین و به جهان ، قرآن تکوین هم می گویند و معتقدند قرآن قول خدا و جهان فعل خدا و لذا هر دو محترم و مهم اند و باید اهتمام یکسان بدیشان داشت . اما در گذشته زمانی که یکی پای دگری ذبح شرعی شد انحطاط تمدن آغاز شد ) . البته در انحطاط و اضمحلال تمدن اسلام و ایران ، مساله به حاشیه راندن ملت ایران ( که تنها ملت متمدنی بودند که یک سر و با تمام وجود اسلام را پذیرفت ) و همچنین مساله ورود اقوام زرد پوست از صحراهای آسیای میانه به جهان اسلام و به دست گرفتن زمام امور ، نقش اساسی داشت ؛ زیرا این اقوام بدوی ، مرد شمشیر و خون بودند نه مرد خامه و اندیشه و بدیهی است که نسبت به عقلانیت و دانش و ارزش آن ، شناخت درستی نداشتند و همین امر ، از جمله مهمترین عوامل پژمردگی و سپس فروپاشی تمدن اسلام و ایران شد . به گفته یکی از نویسندگان « مسیحیت فقط با اتحاد با مظاهر عهد باستان ، معنی و عظمت می یابد ، به همین جهت وقتی در نزد قبطیان و حبشیان باشد مسخره می نماید . اسلام تحت سیطره فرهنگ ایرانی و یونانی رونق و رواج گرفت ، ولی در دست ترکان بدل به بربریتی ویرانگر شد » ( به نقل از اونامونو ، 1380 : 162 ) . البته مهمتر از حمله این زردپوستهای آسیای مرکزی ، حمله قوم مغول بود . هجوم وحشیانه قوم مغول که حقیقتا یکی از عجایب تاریخ بشر است نقش زیادی در زوال تمدن اسلام و ایران داشت . اما به دلیل ریشه دار بودن این تمدن و تقید مسلمانان به دین و فرهنگ خود تمدن اسلامی کاملا نابود نشد و در این دوره نیز بزرگانی چون مولوی ، سعدی ، ابن عربی ، خواجه نصیر ، ابن خلدون و حافظ شیرازی ظهور کردند . بنابراین اگر بخواهیم تاریخ مشخصی را برای نابودی تمدن اسلام و ایران مطرح کنیم باید هجوم تیمور گورکانی را مطرح کنیم . تیمور تاتار ، با سه هجوم معروف سه ساله پنج ساله و هفت ساله به جهان اسلام و ایران ، در اواخر قرن 14 میلادی ، اندک جان باقی مانده در پیکر رنجور تمدن اسلام و ایران را گرفت و فرشته مرگ این تمدن شد. بدین ترتیب سومین تمدن بزرگ و اثرگذار و محوری تاریخ بشر به پایان کار خود رسید ، ولی آهسته آهسته تمدن بزرگِ جدیدی در آن سوی عالم با نام تمدن غرب مدرن ، کار خود را آغاز کرد.
منابع :
1-ابن خلدون ، عبدالرحمن (1388) مقدمه ابن خلدون . ترجمه محمد پروین گنابادی (جلد دوم ) . تهران : انتشارات علمی و فرهنگی . 2-اونامونو ، میگل د ( 1380 ) درد جاودانگی ( سرشت سوگناک زندگی ) ترجمه بها الدین خرمشاهی . تهران : انتشارات ناهید . 3-توین بی، آرنولد (1376) بررسی تاریخ تمدن. ترجمه محمد حسین آریا. تهران : انتشارات امیر کبیر. 4-زیدان ، جرجی ( 1386 ) تاریخ تمدن اسلام . ترجمه علی جواهر کلام . تهران : موسسه انتشارات امیر کبیر 5- شریعتی، علی (1378) تاریخ تمدن، جلد اول، تهران : انتشارات قلم 6- فیاض ، علی اکبر ( 1378 ) تاریخ اسلام . تهران : انتشارات دانشگاه تهران . 7- قانع، احمد علی (1379) علل انحطاط تمدن ها از دیدگاه قرآن. تهران : شرکت چاپ و نشر بین الملل سازمان تبلیغات اسلامی. 8- یوکیچی، فوکوتساوا (1379) نظریه تمدن. ترجمه چنگیز پهلوان. تهران : انتشارات امیرکبیر.
4- تمدن غرب مدرن ، چهارمین تمدن بزرگ و دامنه دار تاریخ:
اگر تاریخ انقراض تمدن ایران و اسلام را در اواخر قرن 14 میلادی و همزمان به حملات تیمور لنگ به جهان اسلام بدانیم . برآمدن غرب مدرن را هم باید در همین سالها دانست . غرب مدرن چهار پایه اصلی دارد : الف) رنسانس که در ایتالیا آغاز شد . ب) اصلاح دینی که از آلمان آغاز شد . ج ) انقلاب کبیر فرانسه . د ) انقلاب صنعتی که از انگلستان آغاز شد . الف ) رنسانس : شکوفایی هنرها و علم بین قرن چهاردهم و شانزدهم را گاهی به صورت مخفف و کوتاه شده آن رنسانس می خوانند « ریشه های رنسانس در کشف مجدد بخشی از گذشته اروپا قرار داشت که در قرون وسطی تحت الشعاع تمدن مسیحی قرار گرفته بود . رافائل با نقاشی های خود در بزرگداشت فلاسفه یونان کوشید و نویسندگان طرفدار شرف انسانیت ( هیومانیستها ) نیز شیوه سیسرو را در ارائه متونی وزین به زبان لاتین وجهه همت خود قرار دادند . تولد دوباره آموزهای کلاسیک چیزی بود که اطلاق واژه رنسانس را به آن باعث گردید . با این همه مهم ترین گواه عملکردهای رنسانس هنرهای آن بود . رنسانس در هنرهای نقاشی ، مجسمه سازی ، معماری ، موسیقی و شعر آثاری آن چنان زیبا از خود باقی گذاشت که قرن ها میزان و معیار سنجش زیبایی به شمار می رفتند . » ( رابرتس ، 1386 : 462 ) . رنسانس همانطور که بیان شد در قرن چهاردهم از ایتالیا آغاز شد و در طول سه قرن در سراسر اروپا انتشار یافت. بهندرت در دورهای چنین کوتاه ازنظر تاریخی، رخدادهای گوناگونی به وقوع میپیوندد؛ حالآنکه این قرنها سرشار از تغییرات اساسی و فعالیتهای بزرگ است. جهان امروزی نتیجه همین فعالیتهاست، زیرا رنسانس پایههای اقتصادی، سیاسی، هنری و علمی تمدنهای کنونیِ غرب را بنا نهاد. به تعبیری دیگر ، دوره رنسانس دوره خردگرایی، ریاضیات، منطق و انسانمداری است. در این دوره کلیسا و تفکرات مذهبی کنار میرود و یک جنبش مردمسالارانه بهوجود میآید و مثل روم و یونان باستان پیشرفت علمی مطرح میشود و رنسانس بهوجود میآید. در این دوره، ما شاهد اختراعات زیادی هستیم، مانند باروت، صنعت چاپ، دریانوردی، کشف قطبنما، اختراع تلسکوپ و...
تاثیر تمدن اسلام و ایران بر رنسانس اروپایی : از قرن یازده میلادی همه کوشش اروپاییان مصروف ترجمه آثار فلاسفه و دانشمندان اسلام گردید و چون آن زمان زبان های اروپایی هنوز قادر نبود محتوای علمی و فلسفی را در خود جای دهد و به اصطلاح فقط زبان محاوره بود ، لذا ترجمه ها به لاتین صورت می گرفت از جمله کتابهای : « حساب ، ریاصیات ، هیات و نجوم موسی خوارزمی ؛ مساحه الاشکال پسر موسی بن شاکر ؛ رسائل ابومعشر بلخی و محمد بن جابر تبانی ؛ هیات فرغانی ؛ صور عبدالرحمن صوفی اصفهانی ؛ مناظر و مرائا و رساله باد و باران یعقوب کندی ؛ نزهه المشتاق ادریسی ( در جغرافیا ) ؛ تقویم البلدان ابوالفدا ؛ کامل الصناعه ( در طب ) ؛ و سایر کتب علی بن عباس مجوسی پزشک مخصوص عضدالدوله دیلمی ، ابن بطریق ، ابن بیطار و کتاب حاوی و طب منصوری محمد بن زکریای رازی ؛ قانون ابن سینا ؛ کتاب جراحی و کتاب التریاق ابوالقاسم زهراوی ؛ کلیات ابن رشد اندلسی ؛ رساله های فارابی و ابن سینا در فلسفه ؛ مقاصد الفلاسفه غزالی و بسیاری دیگر پس از اختراع فن چاپ ، برخی از کتب مزبور مکررا چاپ گردید ، مثلا کتاب قانون ابن سینا ... در همان سالها سی بار چاپ گردید . ترجمه و نشر کتابهای مسلمین ، برخلاف شدت عمل کلیسا ، آشکار و نهان تا قرون چهارده و پانزده میلادی با شتاب ادامه یافت . ( آراسته خو ، 1386 : 459 ). رنسانس و کشف انسان : در قرن پانزدهم، در سراسر اروپا و خاورمیانه، محققین قفسههای غبار گرفته ساختمانهای قدیمی را جستجو کردند و دستنوشتههای یونانی و رومی را پیدا کردند. در نتیجه، نوشتههای باقیمانده از نویسندگان کلاسیک از جمله افلاطون، سیسرون ، سوفوکل و پلوتارک به دوران رنسانس رسید. محققین با حمایت افراد توانگر کارشان را به خوبی انجام دادند و در سال ۱۵۰۰ آنها تقریباً تمام دستنوشتههایی را که امروز موجود است، یافتند. در آن زمان ضمن احیای علاقه به نوشتههای کلاسیک، به ارزشهای فردی نیز توجه شد. این گرایش انسانگرایی نام گرفت؛ زیرا طرفداران آن به جای موضوعات روحانی و الهی بیش از هر چیز مسائل انسانی را در نظر گرفتند. انسانگرایی نیز مثل خود رنسانس از ایتالیا ظهور کرد. دو عامل سبب ظهور انسانگرایی شد؛ یکی وجود بقایای امپراتوری روم و دیگری آوارگان امپراتوری در هم شکسته بیزانس. آنچه تذکرش ضروری است اینکه رنسانس در جنب کشف طبیعت بیرونی ، به موفقیتی بزرگتر نیز نایل گردید : نخستین بار در این دوره تمامی طبیعت کامل انسانی کشف شد و در معرض روشنایی قرار گرفت « این دوره چنانکه دیدیم نخست فردیت را شکوفا ساخت و سپس فرد را بر آن داشت که منتهای کوشش را برای پژوهش همه جانبه در خویشتن به عمل آورد » ( بورکهارت ، 1376 : 289). رنسانس و شخصیت فردی : منش دولتهای ایتالیایی اعم از جمهوری و استبدادی علت اصلی – هر چند نه یگانه علت – شکوفایی شخصیت به معنی مدرن انسان ایتالیایی است ؛ و انسان ایتالیایی به همین جهت نخستین فرزند اروپا شده است « در قرون وسطی چنین می نمود که آدمی در حال رویا یا نیمه بیداری به سر می برد : هر دو جهت آگاهی او – آگاهی معطوف به درون و آگاهی معطوف به بیرون – در زیر پرده ای واحد قرار داشت . تار و پود این پرده از ایمان دینی و شرم و حجب کودکانه و وهم و خیال تشکیل یافته بود و از خلال آن جهان و تاریخ به رنگهای عجیبی نمایان بود ... این پرده نخستین بار در ایتالیا از میان بر می خیزد و آدمی آغاز می کند به اینکه دولت و جامعه و همه چیزهای این جهان را به طور عینی و چنانکه براستی هستند مشاهده کند » ( بورکهارت ، 1376 : 135 ). عامل دیگر در رواج رنسانس گسترش صنعت چاپ بود که عملاً باعث میشد دسترسی به کتب راحتتر شود در نتیجه سرعت دانش کلاسیک و اندیشههای انسانگرایی را به طور چشمگیری افزایش داد. علاوه بر اینها در دوره رنسانس خواندن کتاب مانند قرون وسطی تنها به روحانیون محدود نبود. زن و مرد، فروشندگان، اشراف و... میتوانستند بخوانند. همچنین رنسانس عهد شکوفایی تجارت بود و در این دوران اروپا به طور کلی ثروتمند بود. بعضی از تجارتهای دوران رنسانس جنبه بینالمللی داشتند و درآمد حاصل از آن به اندازهای بود که منجر به تکامل روشهای مدیریت مالی شد. جامعه دوران رنسانس متشکل از سه طبقه بود: طبقه بالایی یا حاکم، طبقه متوسط یا تجّار و طبقه پایینی یا کارگر. اشراف طبقه بالا هنوز هم بیشترین قدرت سیاسی را داشتند و صاحب املاک وسیعی بودند و افراد طبقه پایین مورد سوءاستفاده و خراجگیری آنها قرار میگرفتند. افکار انسانگرایان نیز مخالف ثروت و مادهگرایی نبود. انقلاب کوپرنیکی وآغاز انقلاب های فکری و علمی : انقلاب کوپرنیک را باید سرآغاز انقلاب های فکری و علمی دوران رنسانس و حتی بعد از رنسانس دانست انقلاب هایی نظیر انقلاب گالیله ، انقلاب دکارت ، انقلاب کانت ، انقلاب داروین ، انقلاب مارکس و انقلاب فروید از این جمله اند . کوپرنیک نظریه زمین مرکزی را مردود شمرد و بجای زمین، خورشید محوری یا خورشید مرکز را قرارداد. این نظرانقلاب فکری بزرگی بود زیرا هم با اصول پذیرفته شده نجوم بطلمیوسی در تعارض بود و هم با نص کتاب مقدس. « نظریه کوپرنیک در کتابش با نام گردش اجرام آسمانی در 1543 انتشار یافت تا آنجا که ابزارهای موجود او را برای مشاهده توانا می ساخت نظریه اش درست بود . فروریختن تصورات کهن آغاز شده بود »( لوکاس ، 1368 : 86 ).فروریختن تصورات کهن آغاز شده بود اما با سرعت کم و با مقاومت های بسیار اما سرانجام جهان راهی جز تسلیم در بابر حقیقت نیافت . رنسانس در یک جمله : دکتر شریعتی در خصوص رنسانس می گوید : « رنسانس تنها یک طغیان علیه قرون وسطی نیست بلکه عکس العملی است همگانی که روح جامعه را بکلی عوض کرد و روح دیگر در آن دمید »(شریعتی ، 1375 : 16 ) ب) اصلاح دینی : وضع مردم در آستانه اصلاحات دینی : در قرون وسطی زندگی اکثریت اروپاییان حول محور کلیسا می چرخید « در دورانی که مردم به دلیل حوادث ، سوء تغذیه ، نبود دانش پزشکی و بیماری هایی چون طاعون عمر کوتاهی داشتند مضمون رستگاری خیلی مورد توجه بود آیا بعد از این زندگی کوتاه و احتمالا دشوار ، انسان نجات می یافت و خداوند برای زندگی جاودان در بهشت انتخابش می کرد ؟ این وعده مسیحیت بود ، ولی همیشه سئوالاتی باقی می ماند : چگونه می توان اطمینان پیدا کرد ؟ برای دستیابی به رستگاری چه باید کرد ؟ کلیسا پاسخ های متعددی ارائه می داد ، ولی همه به یک نتیجه می انجامید : از قوانین اطاعت کنید . این قوانین شامل ده فرمان و دستورات و محدودیت های دیگر انجیل بود » ( فلاورز ، 1381 : 17 ).
دلایل کلی اصلاحات دینی : - سفرهای اکتشافی از پنجاه سال پیش از این دوره به سرزمینهای آفریقا، خاور دور و آمریکا درهای زیادی را به روی اروپائیان گشوده بود. آشنایی با فرهنگهای پیشرفته، دستیابی به معادن دست نخورده، گسترش تجارت و... -اختراع ماشین چاپ و در نتیجه متداول شدن کتاب که در آگاهی مردم تأثیر به سزایی داشت. -شروع جنبشهای انسان گرایانه در اروپا -باطل شدن برخی مضامین مسحیت با پیشرفت علم از جمله گرد بودن زمین، کشف مناطق جدید و... -شکافهای پیشین در جامعه مسیحیت کاتولیک که منجر به ایجاد دو مرکز مذهبی و حضور دو پاپ شده بود (اواخر قرن چهارده و اوایل قرن پانزده میلادی) -فساد در دستگاه کلیسا و انجام رفتارهای ضد دینی از قبیل: فروش عفو برای گناه کاران، تجمل گرایی و... -انزجار مردم از دخالت همه جانبه کلیسا در تمام جوانب زندگی مردم علل اصلاح طلبی لوتر : پاپ لئون دهم که برای اتمام بنای کلیسای سن پیر در روم پول کافی نداشت « بر آن شد که بوسیله بخشش گناهان وجهی به دست آورد . مقصود از بخشش گناه آن بود که مومنان می توانستند صدقه ای بدهند و آن را کفاره گناه خود بشمارند بدین ترتیب پولی که برای ساختن کلیسای سن پیر داده می شد سبب آمرزش گناهان بود ... علت دیگر اصلاح طلبی لوتر آن بود که برای جلوگیری از سو استفاده مذکور یعنی کسب وجوه از طریق بخشش گناهان دست به دامان لئون دهم زد اما پاپ حاضر به هیچ گونه اقدامی نشد لوتر ناچار به شورای عمومی کلیساها متوسل شد و سرانجام ناگزیر گردید که در ملا عام اعلام کند که حتی شورای عمومی کلیسا از خطا و لغزش مبری نیستند »(غفاری فرد ، 1387 : 257). عقاید و آموزه های لوتر : مارتین لوتر وجدان را در حدّ خدا برای انسان ارزش داد و با این وسیله، به فروش بهشت و بخشیدن گناهان که یکی از کارهای معمول و پردرآمد کلیسا بود حمله کرد. لوتر توبة از گناه را صرفاً تحول درونی معرفی می کرد و بس. « لوتر که با پریشان خاطری بسیار در اندیشه راه نجات بود ، به این اعتقاد رسید که پاسخ پرسشش در آیه 17 از باب اول رساله پولس به رومیان به این شرح آمده است : " عادل به ایمان خواهد زیست ". پس رستگاری آدمی به ایمان است نه کار نیک . این نظر زیر بنای آیین پر اهمیت پروتستان است که شرط رستگاری را تنها ایمان می داند . نظر لوتر طغیان علیه قدرت نظام یافته رسمی کلیسا بود و به شعار کسانی تبدیل گردید که از وضعیت حاکم بر کلیسا ناخرسند بودند و نقطه آغاز گسست رهبری فرهنگی کلیسا در جامعه اروپایی به شمار می رفت ».( لوکاس ،1368 : 66 ). اختلاف اساسی پروتستان ها با کاتولیک ها را در سه موضوع مهم می توان خلاصه کرد: 1. تعریف ایمان؛ 2. خصائص باطنی عقیدة دینی؛ 3. آیین و رسوم ظاهری مذهب. پیامدهای اصلاحات دینی : اگر چه به نظر می آید جنبش لوتر در اصل یک جنبش اصلاح دینی و حرکتی دلسوزانه بوده باشد اما در واقع، حرکت لوتر مثال آن شخصی را تداعی می کند که از باران فرار کرد و زیر ناودان ایستاد. زیرا اولاً او شعائر دینی و مذهبی را شدیداً کاهش داد و دامنة نفوذ کلیسا را آموزش و پرورش و بسیاری از جاها کوتاه کرد، تا آنجا که مکاتب متعددی از دل این جریان جدایی دین و سیاست و سکولاریزم جوشید؛ و ثانیاً لوتر به این نکته تصریح می کرد که مردم برای امور دینی خود به پاپ احتیاجی ندارند و می توانند به مراتب پایین ترین نظیر اسقف اکتفا کنند. در حالی که اسقف ها را پادشاهان در ایالت ها تعیین می کردند. در نتیجه خواسته یا ناخواسته، مارتین لوتر امور دینی مردم را نیز به دست پادشاهان سپرد، و این شاهان بودند که از این پس بر دین و دنیای مردم تسلط یافتند؛ زیرا از آن پس، متصدیان امور مذهبی نیز مهره هایی در دست خود آنها بودند. لذا لوتری که به اصطلاح برای ایمان مردم قیام کرده بود کار را به جایی رسانید که دین و ایمان مردم هر منطقه را به دست سلطان همان جا سپرد.
ج ) انقلاب فرانسه : علل انقلاب : نخستین علت انقلاب « مساله مالی بود : جنگ های قرن هجدهم برای فرانسه بسیار گران تمام شد و دربار مخارج بی حساب داشت ملت از سنگینی مالیات به جان آمده بود و طبقات ممتاز برای بهبود اوضاع اقدامی نمی کردند . علت دوم وضع بورژوازی بود این طبقه که تمکن مالی و سواد کافی داشت طالب تساوی مدنی بود و نمی خواست که پایین تر از نجبا باشد و بنابراین با امتیازات مخالفت می کرد و در واقع انقلاب به وسیله همین طبقه انجام گرفت بقیه افراد ملت کارگران و روستائیان از بورژوازی پیروی می کردند منتهی زیاد به فکر برابری و آزادی نبودند چون در این موقع در فرانسه تقریبا سرف وجود نداشت . این طبقات بهبود وضع خویش را از لحاظ اقتصادی تنزل نرخ ها و تخفیف مالیات ها می خواستند » ( دولاندلن ، 1373 : 195 ) تودهها تحت هدایت افرادی مثل “میرابو”، “مارا”، “دانتون”، “روبسپیر” و تأثیرپذیری از ایدههای فیلسوفان عصر روشنگری به ویژه افرادی مثل “ولتر” و “روسو” علیه سلطنت مطلقة لویی شانزدهم طغیان کردند و در 14 فوریة 1789 “زندان باستیل” را که نماد استبداد خاندان “بوربون” بود، ویران ساختند. با عقبنشینی لویی شانزدهم، سلطنت مشروطه تشکیل شد و بورژوازی لیبرال، بخش عمدهای از قدرت را به دست گرفت. در فاصلة سالهای 1790 - 1792 قدرت غالباً در دست کلوپ سیاسی “ژیروندَن”ها یعنی نمایندگان سرمایهداری لیبرالِ خواهان سلطنت مشروطه قرار داشت. اینان در مجلس ملی فرانسه، قوانین بسیاری به نفع سرمایهداران به تصویب رساندند، اما فکر چندانی به حال تودههای فقیر دهقانان و کارگران نکردند. از این رو موج اعتراضات اقشار فرودست، دوباره بالا گرفت و اینبار نمایندگان جناح تندرو و بورژوازی که “ژاکوبن”ها نامیده میشدند به قدرت رسیدند. ژاکوبنها و رهبر آنها “روبسپیر” « برای سرکوبی همه مخالفت ها قانون معروف به قانون مظنونین در سپتامبر 1793 از کنوانسیون گذشت . در این قانون از مظنونین چنین تعریف شده بود : تمام کسانی که با رفتار ، رابطه ها ، گفته ها یا نوشته های خود نشان می دهند که طرفدار جور و ستم ... یا دشمن آزادی اند . برای دادرسی مظنونین دادگاه انقلابی برپا شد . بین مارس 1793 و ژوئیه 1794 ، این دادگاه نزدیک به 2600 نفر را دادرسی و محکوم به مرگ کرد » ( بکر ، 1384 : 288 ) در دوران ژاکوبنها علاوه بر اعدام ها و زندان ها ا اصلاحات ارضی به نفع روستاییان انجام شد اما مشکلات معیشتی مردم اغلب ادامه یافت و حاکمیت صاحبان سرمایه، جانشین حکومت فئودالها و اشراف گردید. تودههای فقیر روستایی و شهری چون روند اوضاع را به نفع خود ندیدند، از حکومت ناامید شدند و دست از حمایت از آن کشیدند و جناحی از سرمایهداری فرانسه که از دست ژاکوبنها ناراحت بود در 27 ژوئیه 1794 (9 ترمیدور) کودتایی علیه “روبسپیر” و “ژاکوبنها” صورت داد و آنها را سرنگون و روبسپیر را اعدام کرد. نقش تاریخی انقلاب فرانسه که توسط ژاکوبنها کامل گردید، لغو امتیازات فئودالها و اشراف، برقراری حکومت سرمایهداران به جای فئودالها، بسط سکولاریسم و زمینهسازی برای ایجاد یک نظام دموکراسی لیبرال در فرانسه بود که تا سال 1794 میلادی، تقریباً موفق به انجام همة اینها گردید؛ هرچند که انقلاب، روندی پرفراز و نشیب و بسیار خونین و پرنوسان را طی کرد. پیامدهای انقلاب : انقلاب فرانسه به لحاظ ایدئولوژیک تجسم آرمانهای ایدئولوژی لیبرالیسم بود و به لحاظ اجتماعی توسط طبقة سرمایهداری فرانسه و به ویژه روشنفکران مدرنیست رهبری گردید؛ هرچند که سختیها و مشقات و تلفات انسانی آن را تودههای محروم روستایی و شهری متحمل شدند. انقلاب فرانسه به لحاظ میزان تأثیرگذاری و سیر حرکت و ایدئولوژی لیبرال بورژوایی رهبری کنندة انقلاب و نیز نتایج و تبعات گستردة آن در فرانسه و سراسر اروپا، به مظهر و نمونة کلاسیک انقلابهای مدرن تبدیل گردیده است. با انقلاب فرانسه، لیبرالیسم به صورت ایدئولوژی غالب و طبقة سرمایهداران صنعتی و تجاری و بانکداران به عنوان طبقة حاکم در فرانسه مطرح میگردد و نظام فئودالی و سیطرة اشرافیت منسوخ میگردد. انقلاب فرانسه به دلیل ماهیت لیبرال - مدرن آن، خصلت سکولاریستی داشته و دارد و در تاریخ دویست سالة پس از انقلاب، روند کلی جامعة فرانسه به سمت نهادینه شدن هرچه بیشتر سکولاریسم و صنعتی شدن روزافزون جامعة فرانسه بوده است؛ هرچند که مناسبات مذهب با حکومتهای مختلف و وزن اجتماعی کلیسا در دو قرن پس از انقلاب فرانسه، تغییرات و نوساناتی داشته است، اما به هر حال سمت و سویی کلی حرکت رژیمهای سیاسی فرانسه به سوی بسط سکولاریسم بوده است. حقیقت این است که با انقلاب 1789 فرانسه، روح انسان گرایانه ای که با رنسانس آغاز به گستریدن کرده بود ، در اروپا و حتی تمام جهان گسترش یافته بود.
د ) انقلاب صنعتی اروپا پیش از انقلاب صنعتی : اروپا در آستانه انقلاب صنعتی « مانند هر بخش دیگر از جهان جامعه ای روستایی بود . بیش از سه چهارم مردم آن در کشتزارها کار و زندگی می کردند . حتی در کشورهای بیشتر شهری شده ای چون انگلیس و فرانسه که پایتخت هایشان ، یعنی لندن و پاریس ، شهرهای پر جنب و جوش بودند ، از میان جمعیت چندین میلیونیشان تنها چند صد هزار نفر در شهرها و شهرک ها زندگی می کردند . صنعت هم در داخل و هم در خارج از شهرها وجود داشت اما در مقیاسی کوچک بود و کم تر از پنج درصد جمعیت اروپا را در بر می گرفت . بیش تر این صنعت در پیرامون کشاورزی می چرخید نظیر تولید پارچه از پشم خام و پنبه » ( کوریک ، 1381 : 9 ).
ماشین بخار : انقلاب صنعتی عبارتست از دگرگونیهای بزرگ در صنعت، کشاورزی، تولید و حمل و نقل که در اواسط قرن هجدهم از انگلستان آغاز شد. این تحولات در هنگام صنعتی شدن کارخانهها و صنایع رخ داده است، صنعتی شدن به معنی استفاده از نیروی ماشین به جای نیروی انسان است. انقلاب صنعتی ابتدا از انگلستان شروع شد، چرا انقلاب صنعتی در انگلستان صورت گرفت « زیرا انگلستان در حالی که خاک خود را از ویرانگری جنگ مصون نگاه داشته بود در بر اروپا در جنگ های بزرگی پیروز شده بود ؛ زیرا بر دریاها تسلط یافته و به این وسیله مستعمراتی به دست آورده بود که مواد خام و کالاهای ساخته شده مورد نیاز آنرا فراهم می کردند ؛ زیرا ارتشها ، ناوگانها و جمعیت رو به افزایش آن بازاری رو به گسترش برای محصولات صنعتی عرضه می داشتند زیرا اصناف نمی توانستند پاسخگوی این تقاضاهای روزافزون باشند ؛ ... زیرا علم در انگلستان به وسیله مردانی هدایت می شد که تمایل عمل داشتند در حالی که در بر اروپا علم وقف پژوهش های مجرد و غیر عملی می شد و بالاخره به این علت که انگلستان دارای حکومت مشروطه ای بود که نسبت به منافع طبقه تجار و کسبه حساسیت داشت و به نحوی مبهم از این امر آگاه بود که تقدم در انقلاب صنعتی ، انگلستان را بیش از یک قرن رهبر سیاسی دنیای غرب خواهد کرد » ( دورانت ، 1370 : 907 ) . انقلاب صنعتی در انگلستان در سه زمینه بافندگی، زغال سنگ و ذوب آهن بیشتر نمود یافت. دو نتیجه مهم انقلاب صنعتی، گسترش استعمار اروپاییها در کشورهای آسیایی و آفریقایی و بهره کشی از کارگران در داخل بود. پیامدهای انقلاب صنعتی : افزایش چشمگیر فراوردههای کشاورزی و دامی از جمله نتایج مثبت انقلاب صنعتی بود . اما در این جریان، کارخانهها ی متعدد با دودکشهای بلند و غلیظ جانشین دهکدههای سبز و خرم روستایی شدند . رشد و گسترش کارخانهها منجر به از بین رفتن جنگلها و فضاهای سبز، افزایش دود و آلودگی هوا، بوجود آمدن کوههای زغال و توده فضولات بود. در عصر انقلاب صنعتی، هر اختراع تازه سبب میشد که ماشینها ی تازه به جای عدهای از کارگران به کار بیفتند و گروهی را بیکار کنند. در نتیجه بیکار شدن عدهای از کارگران و هم چنین افزایش قیمتها به دلیل تغییر و تحولات صنعتی، فقر و تنگدستی بر آنها چیره شده و آنها ناچار بودند که برای سیر کردن خود و خانوادههایشان به گدایی و خوردن پسمانده غذاهای رستورانها روی بیاورند. در شهر لندن ، که خاستگاه انقلاب صنعتی بود ، این معضل بسیار چشم گیر تر بود .
انقلاب صنعتی ادامه دارد :
انقلاب صنعتی اول در اواسط قرن هجدهم تا اواسط سده نوزدهم با استفاده از نیروی ماشین به جای نیروی انسان آغاز شد . انقلاب صنعتی دوم از نیمه دوم سده نوزدهم تا جنگ جهانی اول را در بر می گیرد. شروع این انقلاب صنعتی از زمانی حدود تولید فولاد بسمر در دهه ۱۸۶۰ و اوج آن در تجهیز کارخانجات به برق، تولید انبوه و خط تولید در نظر گرفته می شود. انقلاب صنعتی دوم با توسعه خط آهن، تولید آهن و فولاد در مقیاس انبوه، کاربرد گسترده ماشین آلات در تولید کارخانه ای، افزایش شدید استفاده از نیروی بخار و ارتباطات الکتریکی مشخص می گردد. انقلاب صنعتی سوم با استفاده ار فناوری اطلاعات و اختراع کامپیوتر از پایان جنگ جهانی دوم تا پایان هزاره دوم ، 2000 میلادی ، شکل گرفت و اکنون با انقلاب صنعتی چهارم روبهرو هستیم که پایههای خود را بر انقلاب سوم بنانهاده است: انقلاب دیجیتالی که از میانه قرن گذشته به جریان افتاده است. مشخصه اصلی این انقلاب تلفیق تکنولوژیهای مختلف است به گونهای که مرزهای بین فیزیک، دنیای دیجیتال و بیولوژی بسیار کمرنگ شده است. انقلاب صنعتی چهارم هر روز تغییر و تحولی جدید را در زندگی انسان ایجاد می کند و بشر را در برابر شرایط و اقتضاآت جدید قرار می دهد .
ه ) تمدن غرب مدرن همچنان زنده است ؛ آیا امکان تحقق تمدن اشراق وجود دارد :
تاریخ جهان را عرصه تجلی و ظهور چهار تمدن دانستیم ، تمدن ایران هخامنشی ، که محور آن دوآلیسم لاهوتی بود و مظهر اسم جمالی ابتدایی خدا بود ، تمدن یونان و روم باستان ، که محور آن کاسموس گرایی بود و مظهر اسم جلالی ابتدایی خدا بود ، و تمدن اسلام و ایران ، که محور آن قرآن کتاب توحید بود و مظهر اسم جمالی پیش آمده خدا بود ، این سه تمدن همگی منقضی گشته اند ( گرچه آثاری از آنان باقی است ) ولی تمدن چهارم یعنی تمدن غرب مدرن ، که روح آن انسان گرایی است و مظهر اسم جلالی پیش آمده خداست ، همچنان زنده و پویاست. باید توجه داشت که غرب مدرن علیرغم اشکالات و مشکلاتی که دارد همچنان می تازد . گرچه ما امیدواریم تمدن اشراق که پنجمین تمدن تاریخ است و روح آن انسان گرایی ابراهیمی است و مظهر اسم اعظم خداست ، و با وقوع انقلاب اسلامی ملت ایران نوید ایجادش ایجاد شده است جایگزین تمدن غرب مدرن شود اما حقیقت این است که این یک آرزو است و محقق شدن آن بستگی به عوامل متعدد و متنوعی دارد. در حالی که تمدن غرب مدرن با مطرح کردن جهانی سازی که چیزی جز غربی سازی دیگر امم و ملل نیست عرصه را بر همه شبه تمدن ها تنگ کرده است و سعی دارد با تبدیل جهان به دهکده جهانی به کدخدایی غرب و با ارزش های فرهنگی - سیاسی - اقتصادی غربی ، جهان را یک سر غربی سازد و همانطور که فرانسیس فوکویاما گفته : « امروزه نظام لیبرال دمکراسی به ویژه بعد از فروپاشی اتحاد شوروی به صورت یک جریان غالب و مسلط درآمدهاست، که، همه کشورها و جوامع باید، در برابر آن تسلیم شوند، آخرین حد تلاشها و مبارزات ایدهلوژویهای مختلف در نهایت در قالب ایدولوژی (لیبرال دمکراسی) سربرآوردهاست. بنابر این تصور این که نظام سیاسی بهتر و مناسبتری به عنوان آلترناتیو و یا بدیل جایگزین این نظام شود وجود ندارد. » بنابراین در چنین شرایطی دم زدن از تمدن نو کاری سخت و صعب است . اما این کار صعب اگر به ناکارآمدیهای تمدن غرب مدرن آگاه شویم کمی آسان می شود
در واقع می توان با رفع اشکالات تمدن غرب مدرن ، که تمدنی عقل محور است ، تمدن جدیدی ایجاد کرد .که البته برای اینکار باید نیروی محرکه ای در تمدن جدید تعبیه کرد که با آن تمدن جدید حرکت کند به نظر می رسد این نیروی محرکه چیزی نیست جز ” عقلانیت آزاد قرآنی ” . عقلانیت آزاد قرآنی در پی استقرای دانش در قرآن تکوین که همان طبیعت یا فعل خداست و یافتن معادل آن در قرآن تدوین که همان قرآن کریم و قول خداست ؛ می باشد . ( البته در صورت تناقض میان این دو ، اولویت با قرآن تکوین یا طبیعت است که همان فعل خداست چرا که ما بی واسطه با آن مرتبطیم در حالیکه قرآن تدوین و قول خدا با واسطه به دست ما رسیده است ). یکی از مواردی که در تاریخ موجب شد تمدن اسلامی سابق آنچنان که شایسته است و بایسته است شکوفا و عالمگیر نشود مساله تفسیق و تکفیر نمی ماند . اساسا این تفسیق و تکفیر کمر اسلام را شکسته است . به هر روی علاوه بر قرار دادن ” عقلانیت آزاد قرآنی ” به عنوان موتور محرک تمدن اسلامی . باید برای پیشبرد و تکامل درون زا جوامع اسلامی و حرکت خود پیش برنده برای تشکیل تمدن مدرن اسلام و ایران یا همان تمدن اشراق از دو سویه به نقد و عیب گیری بپردازد . اول : در فروع دیانت به نقد و عیب گیری نسبت به سنت سلف صالح بپردازد و راه را برای به عرصه آمدن خلف اصلح آماده نماید .
گفتیم که نخست انتقاد و عیب گیری مسلمین باید از خود و سنت خودشان باشد . اما کار دومی که مسلمانان باید بکنند این است که بر اساس اصول اساسی اسلامی و حتی مشترکات ادیان ابراهیمی به نقد و عیب گیری نسبت به مدرنیته و تجدد غربی بپردازد . باشد که با این رویکرد و انتقاد دو سویه ضمن پیشرفت مادی از تکرار اشتباهات غرب و دچار شدن به دو مهلکه دنیای مدرن یعنی نیهیلیسم و پوچ انگاری و بحران معنا در درجه اول و ولنگاری و بی بندوباری اخلاقی و سقوط در نفسانیات در درجه دوم جلوگیری به عمل آورد و البته فقها هم نباید با متکلمان نو معتزله چونان رفتاری که با متکلمان معتزله قدیم کردند ، دوباره تکرار کنند و موجبات انحطاط و اضمحلال تمدن اسلامی را ایجاد کنند بلکه باید با واقع بینی به استقبال سخنان آنان روند و اگر نقد و عیب گیری هم می کنند با توجه به اقتضاآت زمان جدید باشد. البته پیشنهاد ما به فقها هم این است که همانطور که سایر اندیشمندان و دانشمندان اسلامی با تمسک به دو منبع که اولی طبیعت یا قرآن تکوین و دومی قرآن یا طبیعت تدوین است ، حرکت می کنند . فقها نیز از یک فقه ” مفصل و صعب و ثابت و دست و پا گیر ” به سوی ایجاد یک ” فقه مختصر و سهل و سیال و دست گیر ” حرکت نمایند و پیشنهاد ما برای این امر بدین صورت خواهد بود که علمای ما در ادله اجتهادی تنها به دو منبع ” قرآن و عقل” بسنده کنند و در ادله فقاهتی نیز تنها به دو اصل “برائت و تخییر ” کفایت نمایند . تا ان شاء الله باشد که بدین طریق تمدن اسلامی از این خمود و رکود و جمود و وضع حقارت بار و تو سری خور غرب و حتی بلوک شرق ، رهایی و نجات یابد . ( البته جا دارد این را بگوییم که این تفاوت میان فکر و فقه وجود دارد که در فکر و فلسفه و علم اولویت با طبیعت و جهان عین و عالم خارج است و بعد کار به تطبیق یافته های آن با قرآن می رسد اما در فقه و احکام شرعی اولویت با قرآن است و بعد باید به عقل پرداخت ) . در پایان این را هم اضافه کنیم در کنار متکلمان نو معتزلی امروز ما به فیلسوفان بسیار احتیاج داریم و حقیقتا جای فلاسفه مستقل الفکر در تمدن اسلامی بسیار خالی است و کاری که یک فیلسوف مستقل الفکر می کند بسیاری مهم تر و زیر بنایی تر از متکلم ، ولو متکلم نو معتزلی باشد ، است و ما متاسفانه صدها سال است که فیلسوف جدی نداریم و دردا که گویا قصد هم نداریم دست از سر ابن سینا و ملا صدرا برداریم و خودمان مستقل و متناسب با زمان فکر کنیم . به هر روی در پایان امیدواریم که کشورهای اسلامی ، چه عرب و چه ایرانی و ترک و مالایی و … بیش از پیش به هم نزدیک شوند چرا که یک کشور به تنهایی نمی تواند تمدن ساز باشد و چنانکه در تمدن اسلام و ایران متقدم و یا در تمدن غرب مدرن می بینیم باید مجموعه ای از کشورها با هم یاری و هم افزایی یکدیگر ایجاد تمدن نمایند ) به هر حال ان شاء الله جوامع اسلامی حال که دیرهنگام به حد پیشرفت مادی غرب رسیده اند حداقل کم اشکال تر و کم اشتباه تر بدان تکامل مادی برسند تمدنی کامل است که در آن برهان و عرفان و قرآن جدایی ناپذیرند و ما آن را تمدن اشراق می نامیم که مظهر اسم اعظم خداست ، وارد کرده و زمینه را برای ظهور انسانیت کامل و انسان کامل که موعود همه ادیان است مهیا کرد .
منابع : 1-آراسته خو ، محمد (1386 ) وامداری غرب نسبت به شرق به ویژه اسلام و ایران در حوزه علم ، معرفت و دانایی.تهران : انتشارات پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی 2-بکر ، کارل لوتوس و فردریک دنکاف (1384) سرگذشت تمدن . ترجمه علی محمد زهما . تهران : انتشارات علمی و فرهنگی . 3-بورکهارت ، یاکوب ( 1376 ) فرهنگ رنسانس در ایتالیا . ترجمه محمد حسن لطفی . تهران : انتشارات طرح نو . 4-دورانت ، ویل و آریل ( 1370 ) تاریخ تمدن .جلد دهم ( بخش دوم ) روسو و انقلاب . ترجمه ضیا الدین علایی طباطبایی . تهران : انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی 5-دولاندلن ، ش (1373 ) تاریخ جهانی جلد دوم از قرن شانزدهم تا عصر حاضر . ترجمه دکتر احمد بهمنش . تهران : انتشارات دانشگاه تهران . 6-رابرتس ، جان موریس (1386) تاریخ جهان ( از آغاز تا پایان قرن بیستم ) ترجمه منوچهر شادان . تهران : انتشارات بهجت 7-شریعتی ، علی ( 1375 ) تاریخ تمدن ( جلد دوم مجموعه آثار 12) . تهران : انتشارات قلم 8-فلاورز ، سارا ( 1381 ) اصلاحات . ترجمه رضا یاسایی . تهران : انتشارات ققنوس 9-غفاری فرد ، عباسقلی ( 1387 ) تاریخ اروپا ( از آغاز تا پایان قرن بیستم ). تهران : انتشارات اطلاعات. 10-لوکاس ، هنری ( 1368 ) تاریخ تمدن جلد دوم از نوزایی تا سده ما . ترجمه عبدالحسین آذرنگ . تهران : انتشارات کیهان . 11-کوریک ، جیمز . آ ( 1381 ) انقلاب صنعتی . ترجمه مهدی حقیقت خواه . تهران : انتشارات ققنوس . 12-ویکی پدیای فارسی . مدخل اصلاحات پروتستانی ، انقلاب صنعتی و رنسانس .
بسمه تعالی
( ضمیمه )
نگاهی کوتاه به طولانی ترین جنگ تاریخ
(جنگ تمدن ایرانی و تمدن غربی )
هگل ، فیلسوف آلمانی ، بر آن تاکید می کند که جنگ پدیده ای است ضروری و عقلانی که دیالکتیک تاریخ خود را با آن پیش می برد . جنگ به نظر وی از فروماندگی ملتها پیشگیری می کند و وسیله ایست که روح ملی نیروی خود را بازیابد یا یک دستگاه سیاسی پوسیده جاروب شود و جای خود را به نمود نیرومندتری از روح بسپارد . ( رجوع کنید به کتاب : " تاریخ فلسفه " نوشته : فردریک کاپلستون ) اگر چه ما با این شدت و حدت با هگل همداستان نیستیم ؛ ولی منکر نتوان شد که جنگ اهمیت زیادی در پیشبرد تاریخ دارد . از ابتدای تاریخ تاکنون بی شمار جنگ رخ داده است که برخی کوتاه ، پاره ای میان مدت و شماری نیز طولانی و دراز مدت بودند ؛ از میان جنگهای طولانی می توان به جنگهای صدساله بین انگلستان و فرانسه ( از 1337 تا 1453 م ) و یا جنگهای صلیبی ( از 1095 تا 1291 م ) و یا جنگهای باز پس گیری اندلس از مسلمین معروف به رکونکیستا ( از 711 تا 1492 م ) نام برد . (رجوع کنید به مقاله " با طولانی ترین جنگهای تاریخ بشریت آشنا شوید " نوشته : امیر علی محمودی ).
در هر حال آنچه روشن است این است که هر جنگ دو طرف دارد : متخاصم و مدافع. اگر از طرف مدافع به جنگها بنگریم طرف متخاصم به انگیزه های مختلف به جنگ آنها آغاز نموده اند . ( البته منظور این نیست که آنها تنها یک انگیزه برای آغازیدن جنگ داشتند بلکه منظور، انگیزه ایست که وجه غالب است و بر دیگر انگیزه ها ، می چربد ) اگر بخواهیم انگیزه های جنگها را بر شماریم 4 نوع جنگ داریم :
الف ) جنگهایی که از سر فزون خواهی و کسب منفعت و تصاحب گری بوده است . اکثر جنگها چنین بوده اند .
ب ) شماری جنگها که بیشتر با انگیزه کینه کشی و انتقام گیری بوده است مثل جنگ تروا
ج ) جنگهایی که انگیزه دینی داشته است مثل جنگهای صلیبی
د ) جنگهایی که تمدنی بوده اند . جنگهای تمدنی جنگهایی هستند که در آن دو یا چند تمدنی که هر کدام تفسیر خاص خود را از هستی دارند ؛ به منازعه و مخاصمه با هم می پردازند . این جنگها اگر چه معدودند ولی طولانی ترین جنگ تاریخ ، جنگ تمدنی است که میان دو تمدن ایرانی و تمدن غربی رخ داده است . باید بدانیم که تمدن ایرانی ، محور تفسیرش از هستی دوآلیسم لاهوتی بود و بیشتر به ایجاد نمایی در اقلیم درون گوهر می پرداخت و مظهر اسم جمالی حق بود ولی تمدن غربی ، محور تفسیرش کاسموس ناسوتی بود و بیشتر ایجاد نماییش در اقلیم برون گوهر بود و مظهر اسم جلالی حق .
اگر بخواهیم اولین جنگ تمدن ایرانی با تمدن غربی را نام ببریم ( ما این جنگها را بیشتر بر اساس کتاب « نبردهای ایران با یونان و روم » نوشته : بهنام محمد پناه و کمی هم از کتاب « تاریخ ایران زمین » نوشته دکتر محمد جواد مشکور ؛ نقل می کنیم ) باید به جنگ ماراتن ( 490 ق م ) اشارت کنیم ؛ این جنگ که به شکست جهان ایرانی منجر شد سرآغاز جنگهای طولانی بود که به تناوب و با فاصله زمانی صورت گرفت . دومین ، نبرد ترموپیل ( 480 ق م ) بود . سومین ، نبرد سالامیس ( 480 ق م ) چهارمین نبرد پلاته (479 ق م ) پنجمین جنگ گرانیک ( 334 ق م ) ششمین جنگ ایسوس ( 333 ق م ) هفتمین گوگمل ( 331 ق م ) هشتمین نبرد آریوبرزن و اسکندر (330 ق م ) بود . این نبردها جمله در عصر هخامنشی بود.
اما آتش این جنگها خاموش نشد و تداوم یافت ، ولی این بار متخاصمین ، تمدن ایرانی – اشکانی و تمدن غربی – سلوکی بودند که اولین آنها جنگ ارشک یا اشک اول با آنتیوخوس دوم ( حدود 250 ق م ) بود دومین جنگ تیرداد اول با سلوکوس کالی نیکوس ( میانه سالهای 247 تا 214 ق م ) و سومین جنگ فرهاد دوم با آنتیوخوس هفتم ( 129 ق
. م ) .
جنگهای تمدن ایرانی – اشکانی زین پس با تمدن غربی - رومی ادامه یافت که اولین آنها نبرد حران ( 53 ق م ) بود . دومین جنگ آتروپاتن ( 35 ق م ) . سومین جنگهای تیسفون ( از 165 تا 168 میلادی بود ) چهارمین نبرد نصیبین ( 217 م ) بود .
این نبردها ادامه یافت ولی این بار نوبت جنگ تمدن ایرانی – ساسانی و تمدن غربی – رومی بود . اولین جنگ اردشیر اول ساسانی با امپراطور سوروس رومی ( 231 م ) . دومین نبرد مشبک ( 244 م ) سومین نبرد باربالیسوس (253 م ) چهارمین نبرد ادسا ( 259 م ) پنجمین نبرد ارمنستان ( 297 م ) ششمین نبرد آمیدا ( 359 م ) هفتمین نبرد تیسفون و سامرا ( 363 م ) هشتمین نبردهای آناستاسیا ( 502 تا 506 م ) . نهمین سلسله نبردهای ایبریا ( 526 تا 531 م ) و دهمین نبرد دارا ( 530 م ) یازدهمین نبرد کالینیسیوم ( 531 م ) دوازدهم نبردهای لازیکا ( 541 تا 562 م ) سیزدهم نبرد انطاکیه ( 613 م ) چهاردهم نبرد اورشلیم ( 614 م ) پانزدهم نبرد ایسوس ( 622 م ) شانزدهم نبرد محاصره قسطنطنیه ( 626 م ) هفدهم نبرد نینوا ( 627 م ) . باید بدانیم جنگهای تمدن ایرانی و تمدن غربی که از 490 ق م تا 627 م به مدت 1117 سال طول کشید و این طولانی ترین جنگ از همه نوع آن در تاریخ بشر است . اگر چه بعد از ورود اسلام به ایران و شکل گیری " تمدن اسلام و ایران " نیز مخاصمات میان این تمدن و تمدن غربی ادامه یافت که البته ما آنرا لحاظ نمی کنیم ولی باید بدانیم درگیری تمدن ایرانی با تمدن غربی پس از انقلاب اسلامی نیز مجددا شروع و تشدید شد ولی حقیقتا نمی دانیم آخر و عاقبت این درگیری و جنگ تمدنی چه خواهد شد .
ولی در هر حال امیدواریم تمدن ایران عزیز ما که میراث نیاکان وطن دوست ماست ؛ بازنده این درگیری نباشد و بتواند با ترکیب محاسن تمدن ایرانی _که همانطور که بیان شد مظهر اسم جمالی حق و ایجاد نما در اقلیم درون گوهر است _ و مکارم تمدن غرب _ که مظهر اسم جلالی حق و ایجاد نما در اقلیم برون گوهر است _ به تمدنی بدیع ، بی سابقه ، درخشان و با اشکالات کمتر از تمدنهای پیشین ، دست یابد که این تمدن ، خاتم تمدن ها و پایان تاریخ بشر خواهد بود . ان شاء الله .
بسمه تعالی
خانه
عناوین مطالب
تماس با من
نارنج سبز سیاسی علمی
وبلاگ علم سیاست گروه نارنج سبز
درباره من
علی رضوی هستم بنده خدا و مسئول گروه نارنج سبز ادامه...
روزانهها
همه
نارنج سبز دانلود
نارنج سبز کامپیوتر و علوم مرتبط
ایران نخبه
نگاه محبت آمیز فرزند به پدر و مادر یکی از عبادت های بزرگ به شمار می آید
عطر گریز
می خور که شیخ وحافظ ومفتی ومحتسب چون نیک بنگری همه تزویر می کنند
کشکول
سوزد مرا سازد مرا در آتش اندازد مرا آنگه رها سازد مرا بیگانه از خویشم کند
آسمان سبز- دکتر علی شریعتی
دکتر علی شریعتی
تپش اندیشه
با جور و جمود و جهل باید جنگید/ تا پاک شودجهان ازاین هرسه پلید/ یا ریشه هر سه را بباید خشکاند/ یاسرخ به خون خویش باید غلتید (شف
اندیشه را ورق بزن
پرورش اندیشه ،رویش از ریشه
عاشقان اهل بیت (ع)
این وبلاگ برای اشنایی هرچه بیشتر شیعیان با اهل بیت (ع) راه اندازی شده است
رشد
مرکز پژوهش های ایرانی اسلامی
مرکز پژوهش های ایرانی اسلامی
خرد
مباحث عقلی و ......
ღღღرزღღღ
یه رز
شعر و سخن
یک دوست
خانه دوست کجاست...
یک دوست
نارنج سبز فرهنگی هنری ادبی
فرهنگ هنر و ادبیات
وب نامه شفیعی مطهر
جناب آقای سید علیرضا شفیعی مطهر
نارنج سبز سیاسی اجتماعی تحلیلی
سیاسی اجتماعی تحلیلی
نارنج سبز ورزش و حاشیه ها
ورزش و حاشیه ها
نارنج سبز علمی آموزشی
علمی آموزشی
پیوندها
نارنج سبز علمی آموزشی
نارنج سبز ورزش و حاشیه ها
نارنج سبز فرهنگی هنری ادبی
نارنج سبز سیاسی اجتماعی تحلیلی
زیتون
دوست عزیز و قدیمی
شعر و سخن
خانه دوست کجاست
فرازایران
وبلاگ بچه های فرانسه بوعلی سینا
عاشقان اهل بیت (ع)
نارنج سبز کامپیوتر و علوم مرتبط
نارنج سبز دانلود
یسعی
نگاه فلسفه تاریخی به سیاست وحیانی
دستهها
اطلاعیه ها 8
ایدئولوژی ها و مکاتب سیاسی 94
اصطلاحات سیاسی 24
تاثیر مکاتب و عقاید بر یکدیگر 3
مقالات وارده 10
تحلیل سیاسی 3
مطالعات تربیتی 1
ابر برجسب
تفکیک قوا سرطان پان ترکیسم بنیاد گرایی اطلاعیه ها
برگهها
فرم پیشرفته تماس با ما
فهرست سایتهای مراجع تقلید
خلاصه اصطلاحات سیاسی
خلاصه مکاتب سیاسی
جدیدترین یادداشتها
همه
پیشنهادات 30 گانه برای آینده انقلاب
نیم نگاهی به سیر اندیشه های تربیتی
نگاهی تازه به تاریخ تمدن جهان از منظر فلسفهِ تاریخ اسلامی و ایرانی
تاملی در انواع زندگی از سه منظر
مورمون ها – ال دی اس(LDS)
در معایب حضور روحانیون در کارهای اجرایی
سه تهدید آینده انقلاب اسلامی مردم ایران
بررسی تاثیرشاخصه های جهان بینی ایرانی برفلوطین و فلسفه نوافلاطونی
همگون سازی یا آسیمیلاسیون
آیا سرطان پان ترکیسم هویت ایرانی را نابود می کند ؟
دشمنانه دو گانه انقلاب ملت ایران : پان ترکیسم و فیمنیسم
کنفدراسیون یا کشورگان
ضرورت تاسیس کنفدراسیون ایران بزرگ
درآمدی بر سیر فرزانگی و حکمت در ایران باستان
تاملی تازه در نقش جهان بینی ایرانی در پیدایی و پویایی فلسفه یونانی
کلپتوکراسی ،دزد سالاری، یغماسالاری
صوفیه -تصوف
لیبرترینیسم یا لیبرتاریانیسم
قبیله گرایی یا طایفه گرایی (تریبالیسم)
تروریسم -Terrorism
نویسندگان
علی رضوی
139
بایگانی
آذر 1399 2
دی 1398 2
مهر 1398 2
شهریور 1398 2
مرداد 1398 1
تیر 1398 2
فروردین 1398 2
بهمن 1397 1
دی 1397 1
آذر 1397 1
فروردین 1397 1
بهمن 1396 1
مهر 1396 1
شهریور 1396 1
تیر 1396 1
فروردین 1396 1
آبان 1395 1
مرداد 1395 1
فروردین 1395 1
دی 1394 1
آبان 1394 1
مهر 1394 1
شهریور 1394 1
مرداد 1394 1
تیر 1394 1
خرداد 1394 2
اردیبهشت 1394 1
فروردین 1394 1
تیر 1393 1
آذر 1392 2
آبان 1392 1
مرداد 1391 1
مرداد 1390 2
تیر 1390 4
خرداد 1390 1
اردیبهشت 1390 4
فروردین 1390 13
اسفند 1389 21
بهمن 1389 19
دی 1389 8
آذر 1389 6
آبان 1389 19
شهریور 1389 1
اسفند 1388 1
تقویم
آذر 1399
ش ی د س چ پ ج
1 2 3 4 5 6 7
8 9 10 11 12 13 14
15 16 17 18 19 20 21
22 23 24 25 26 27 28
29 30
جستجو
آمار : 894596 بازدید
Powered by Blogsky
TavoosAdnetwork
تسهیلات
500 میلیون تومانی دریافت یک ماهه وام
محاسبه وام
نگاهی تازه به تاریخ تمدن جهان از منظر فلسفهِ تاریخ اسلامی و ایرانی
زریر عباسی
سخن آغازین :
یکی از مهم ترین کارهایی که برای ایجاد یک تمدن باید صورت گیرد تعیین جایگاه آن تمدن در تاریخ جهان است . اکنون که در کشور ما بحث بنای تمدن نوین اسلامی مطرح است جا دارد بر اساس یک فلسفه ایرانی و اسلامی جایگاه تمدن خود را در تاریخ مشخص کنیم چرا که تا بحال از منظر فلسفه تاریخ هگلی به تاریخ جهان پرداخته شده و کسی چون ویل دورانت هم بر اساس فلسفه تاریخ هگل تاریخ تمدن خود را نوشته است بنابراین تدوین فلسفه تاریخ و تاریخ تمدن جدید برای ایجاد یک تمدن جدید ضرورت دارد که ما در ذیل به اختصار بدان می پردازیم. امید که مفید افتد و اندیشمندان به ارتقای آن کمک نمایند .
از این منظر تاریخ با گیو مردم ابتدایی که غارنشین بود و بی خانمان ، آغاز می شود و با تمدن های کوچک ادامه می یابد و با تمدن های بزرگ ، وارد مجالی جدید می شود . ( باید دانست که تمام گیو مردمی به طور کلی در دو دسته طولی و نه عرضی ، قرار می گیرند : دسته راست که مظهر اسم جلالی خدایند و به ایجاد نمایی در اقلیم برون ذات می پردازند و دسته یسار که مظهر اسم جمالی خدایند و به ایجاد نمایی در اقلیم درون ذات می پردازند ، البته در تحت این دو اسم اصلی ، اسماء فرعی و کوچکتر بیشماری وجود دارند که هر فرد بر اساس شاکله خاص خودش مظهر آن می باشد ، به هر روی آنچه موجب جنبش و تکاپو و تطور در درون تمدن ها شده است ؛ تعارض و رقابت میان گیو مردمانی که مظاهر اسم جلالی و یا اسم جمالی هستند ، می باشد که هر اسم که غالب شود کلیت آن تمدن مظهر آن اسم می شود و اسم دیگر تحت الشعاع آن قرار می گیرد و غایب می شود ولی نابود نمی گردد ).
بنابراین مشخص می شود که تمدن ها هم در سراسر تاریخ مظهر اسمی از اسماءخدا هستند ( چه اسماءجلالی و چه اسماءجمالی ) و آنچه سبب حرکت تاریخ از اعصار دور تا امروز شده است ، رقابت مظاهر اسماءخدا می باشد ( باید توجه داشت که ذات خدا چنانکه گفتیم تکامل ندارد چرا که کمال محض است اما اسماءاو و مظاهر این اسماء تکامل دارند ).
به هر روی مظاهر اسماء خدا همان تمدن های مختلف می باشند .هریک از اسماء به حسب خصوصیاتی که در خیل خیال خدا دارند با یکدیگر تفاوت دارند و چون بخواهند در عالم عین ظهور یابند اراده ظهور احکام و ویژگی های خود را دارند در نتیجه این موجب ایجاد رقابت میان آنها می شود. البته این رقابت ها پایدار نیست ، زیرا سرانجام به نزدیک شدن ایشان و سپس نکاح آن اسماء با یکدیگر و زایش اسمی جدید تر ، منجر می شود. نمود این امر در عالم عین ، همان رقابت و سپس نکاح تمدن هاست که از نکاح آنها ، تمدن جدیدی زاده می شود که به نسبت تمدن های گذشته کامل تر است و البته گیو مردمی هم که در آن می زید به نسبت گذشته کامل تر است . ( جا دارد این نکته را بیان نماییم که درست است که در هر دوره تاریخی ، تمدن و گیو مردمی که در آن تمدن می زیند ذیل اسمی از اسماء الهی قرار دارند ، اما این به معنای جبر اسماءالهی بر گیو مردم نیست و باید بدانیم که رابطه میان این اسماء الهی و خواست و حرکت گیو مردم ، رابطه ای متقابل و دوسویه است « إِنَّ اللَّهَ لا یُغَیِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتَّى یُغَیِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِم. آیه 11 سوره رعد » ) .
از این منظر ، اولین تمدن بزرگ و دامنه دار که تاریخ جدید با آن شروع می شود و جهان با ظهور آن وارد ساحتی تازه و نفیس می شود ؛ تمدن ایران هخامنشی است ، تمدنی که زاده نکاح تمدن های خردتر یعنی ماد و بین النهرین و فنیقیه و به ویژه پارس است . روح این تمدن " ایمان به ثنویت مینوی " است و مظهر اسم جمالیِ ابتدایی و بدوی خداست و در واقع تمدن تائب و ذکر مدار و مردینه محور و معناگرا و نیایش اندیش و اهل باید و تکلیف و تمدنی از بالا به پایین و خلاصه به دنبال ایجاد نمایی در اقلیم درون ذات است ( چه بسا گیو مردم در این تمدن به علت محیط صعب زیست به ایجاد نمایی در اقلیم درون ذات دست می یازد ) . پس از تمدن ایران هخامنشی ، دومین تمدن بزرگ و دامنه دار تاریخ ، یعنی تمدن یونان و روم باستان پا به عرصه می نهد ؛ که حاصل نکاح تمدن های ایران و ایونیه و مصر و روم و به ویژه دولتشهر آتن است؛ روح تمدن یونان و روم باستان " اعتقاد به کاسموس ناسوتی " است که در واقع مظهر اسم جلالیِ ابتدایی و بدوی خداست و در واقع تمدن طاغی و فکر مدار و مادینه محور و ماده گرا و نمایش اندیش و اهل هست و حق و تمدنی از پایین به بالا و خلاصه به دنبال ایجاد نمایی در اقلیم برون ذات است ( چه بسا گیو مردم به علت محیط مساعد زیست به ایجاد نمایی در اقلیم برون ذات می پردازد ). سومین تمدن بزرگ و دامنه دار ، تمدن اسلام و ایران است که فرزند نکاح تمدن های ایران و اعراب و یونان و به ویژه دین اسلام است و روح آن " ایمان به توحید قرآنی" است و در واقع مظهر اسم جمالیِ جلو رفته و پیش آمده خداست و تمدنی است تائب و ذکر مدار و مردینه محور و معناگرا و نیایش اندیش و اهل باید و تکلیف و تمدنی از بالا به پایین و خلاصه به دنبال ایجاد نمایی در اقلیم درون ذات است ( چه بسا گیو مردم به علت محیط صعب زیست به ایجاد نمایی در اقلیم درون ذات دست می یازد ) . پس از آن چهارمین تمدن بزرگ و دامنه دار ، تمدن مدرن غرب است که مولود نکاح تمدن های اسلام و ایران و یونان و روم و به ویژه مدرنیته است و روح آن " اعتقاد به انسان به عنوان محور همه چیز یا همان اومانیسم " است که در واقع مظهر اسم جلالیِ جلو رفته و پیش آمده خداست و تمدنی است طاغی و فکر مدار و مادینه محور و ماده گرا و نمایش اندیش و اهل هست و حق و تمدنی از پایین به بالا و خلاصه به دنبال ایجاد نمایی در اقلیم برون ذات است ( چه بسا گیو مردم به علت محیط مساعد زیست به ایجاد نمایی در اقلیم برون ذات می پردازد ). و سرانجام در پنجمین خان ، اگر خدا و خلقش اراده کنند ، واپسین تمدن که تمدن کامل و رسا ترین تمدن ها و میوه پیوند تمدن مدرن غرب و اسلام و ایران است ظهور می کند. این تمدن مولود نهایی رقابت ها و سپس نکاح های متوالی اسماء خداست و در واقع آن را باید نمود اسم الاسماء ، چه اسم جلالی و چه اسم جمالی ، دانست و مظهر اسم اعظم خدا تلقی کرد . در واقع حرکت روی به افراز شدن و فروزان گشتن گیو مردم ، در دو سوآیات انفسی و آفاقی ، به هم می رسند و چنین می شود که مردم افراخته و کامل و تمدن افراخته و رسا دوشادوش هم پا به هستی می گذارند و این تحقق همان وعده قرآنی است که فرمود : « سَنُریهِمْ آیاتِنا فِی الْآفاقِ وَ فی أَنْفُسِهِمْ حَتَّى یَتَبَیَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ أَوَ لَمْ یَکْفِ بِرَبِّکَ أَنَّهُ عَلى کُلِّ شَیْءٍ شَهیدٌ . 53 سوره فصلت ». .
در این تمدن ، گیو مردمی به ژرف ترین و بی کران ترین و بدیع ترین ایجادنمایی ، البته به طور هم عرض و هم ارز ، در هر دو اقلیم برون ذات و اقلیم درون ذات ، دست خواهد یازید و به این ترتیب از فساد نسیان کل نفس و نیز درد از همه ی خود بیگانگی و از رنج استضعافی که ناشی از تحت تسلط اسماء تک بعدی و نا اعظم بودن است ، که گیو مردمی در کل تاریخِ بدان مبتلا بوده و از آن رنج کشیده ، نجات می یابد . « وَنُرِیدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الْأَرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوَارِثِینَ . 5 سوره قصص » این آخرین خان تمدن بشری است که ان شا الله گیو مردمی را وارد مرحله نهایی تکامل می کند و زمین را به نور خدا روشن خواهد کرد ( وَ أَشْرَقَتِ الْأَرْضُ بِنُورِ رَبِّها . آیه ۶۹ سوره زمر ) تمدنی که آن را می توان " تمدن اشراق " نامید ..
انقلاب اسلامی مردم ایران ، که محصول پیوند مدرنیته غربی و اسلام و ایران است و نیز در پی توجه هم عرض و هم ارز ، به ایجادنمایی در هر دو اقلیم برون ذات و درون ذات و نیز حرکت انسان مدارانه در ذیل کلمه الله است ، را باید آغازی بر پایان تمدن غرب مدرن و درآمدی بر ظهور تمدن اشراق که افق اعلای تاریخ و مظهر اسم اعظم خداست ، تلقی کرد. که با برقراری این تمدن کامل است که از دل آن انسان کامل و منجی نوید داده شده ادیان که همه چشم به راه او دارند ظهور خواهد کرد و گیو مردمی کمالِ کمال را درخواهد یافت ( انسان کامل مولود تمدن کامل است نه مولد آن ) و بدین ترتیب ان شاء الله تاریخ به پایان خواهد رسید. ( البته پایان تاریخ بدین معناست که از این به بعد تمدن در راه و مسیری که پای گذاشته ، سیر و حرکت می کند وگرنه تا گیو مردم هست تاریخ را پایانی نیست ). ما در ادامه از چهار تمدن بزرگ و محوری تاریخ به اختصار سخن می گوییم و وضعیت آنها را شرح می دهیم .
.
..
1 ) تمدن ایران هخامنشی ، نخستین تمدن بزرگ و دامنه دار تاریخ :
اگر بخواهیم تمدن های بزرگ و دامنه دار تاریخ بشر را برشماریم باید تنها به چهار تمدن اشاره و اکتفا نماییم ، که به ترتیب زمانی عبارتند از : تمدن ایران هخامنشی ، تمدن یونان و روم باستان ، تمدن اسلام و ایران ، تمدن غرب مدرن . ) ملاک ما برای انتخاب تمدن های بزرگ و دامنه دار ، بدین قرار است : 1- داشتن جهان بینی و تفسیر از هستی منقح و روشن و به نسبت زمان خود ، پیشرفته تر و قانع کننده تر که به عنوان محور اصلی ، دیگر ارکان تمدن بر حول آن شکل گیرند و پیش روند. 2- داشتن وسعت و بزرگی جغرافیایی و سرزمینی. 3- برخورداری از قدرت بیشتر در ساماندهی و فرمانروایی بر تمدنهای کوچکتر. 4- قرار داشتن بر گلوگاهها و چارراههای جهانی. 5- داشتن بیشترین دنباله و دامنه در تاریخ ).
ما در این جستار می کوشیم تاملی اجمالی در تمدن ایران هخامنشی داشته باشیم .
هخامنشیان که نخست تنها پادشاهان بومی پارس و سپس انشان بودند با شکست مادها (۵۵۰ پ م) و تشکیل شاهنشاهی هخامنشی و سپس فتح کامل لیدیه و بابل ، تبدیل به بزرگترین شاهنشاهی شناخته شده جهان و نخستین تمدن محوری تاریخ شدند . هنری لوکاس در تاریخ تمدن خود در مورد امپراطوری ایران هخامنشی می نویسد : « امپراطوری ایران ، دست کم از نظر وسعت ، بزرگترین کشوری بود که تا آن روزگار دیده شده بود . سامیها ، هیتی ها ، یونانیها و مصریها اتباع این امپراطوری بودند و اشراف ایرانی بر همه آنها حکومت می کردند . پادشاه بزرگ ایران در عین حال فرعون مصر و شاه بابل بود. ... ساتراپها که کارگزاران کارآمد هر ولایت بودند امپراطوری گسترده را به عنوان یک واحد کلی متحد نگاه می داشتند و در عین حال به هر ناحیه اعم از یونان ، آشور ، بابل ، فنیقیه و سرزمین های یهودی نشین بیشترین آزادی را در زبان ، دین و زندگی اقتصادی می دادند. این ترکیب حکومت مرکزی با آزادی محلی و گوناگونی ، دستاورد چشمگیری بود ، که سایر امپراطوری ها می توانستند محاسن آن را اقتباس کنند » ( لوکاس ، 1369 : 130 ) وی در جای دیگر چنین می گوید : « متحد شدن اقوام بیشمار زیر نفوذ یک فرمانروا ، سبب رونق اقتصادی بسیار گردید . حالت صلح و آرامشی که بر سراسر امپراطوری گسترده حاکم بود، برای کسب و کار نیز مغتنم بود . ... بدین ترتیب زندگی اقتصادی پیشین مصریها ، بابلیها ، لیدیها و سایر انواع امپراطوری ایران به تداوم خود ادامه یافت سهل است همچنان که در فصلهای پیش گفته شد ، بیشتر رونق گرفت ». ( لوکاس ، 1369 : 132 ) . در کتاب " تاریخ تمدن و فرهنگ جهان " چنین آمده : « داریوش ، فرمانروای ایران ، بر امپراطوری ای فرمان راند که تا آن زمان بزرگترین امپراطوری تاریخ جهان بود . امپراطوری ایران بسیاری از مراکز تمدن باستانی ، از جمله بین النهرین ، دره سند ، مصر ، سوریه و آناتولی را ضمیمه خود ساخت» . و در ادامه حکومت پارسها را حکومتی عادلانه و با کفایت می شمرد و می گوید : « پارسها با کفایت و عدالت حکومت کردند » .( ئی دان ، 1382 : 190 و 191 ) و همچنین در جای دیگر کتاب چنین ادامه می دهد : « ایرانیان محیطی فراهم آوردند که استعدادهای مردم توانست در آن شکوفا شود » .( ئی دان ، 1382 : 196 ) در کتاب " سرگذشت تمدن " نیز چنین آمده است : « پارسیان نشان دادند که در هنر دشوار کشورداری ، بیش از دیگر مردم دنیای کهن توانایی و جربزه دارند . امپراطوری بزرگی که کوروش تاسیس کرد ، به دست داریوش بزرگ ( 521 – 485 ق . م ) سامان یافت ) . ( بکر ، 1384 : 47 ) همچنین هربرت جرج ولز در کتاب کلیات تاریخ خود در مورد هخامنشیان چنین می گوید : « سازمان این شاهنشاهی بزرگ گویا بر پایه ای بسیار بالاتر و شایسته تر از دولتهای پیشین استوار بود شبکه وسیعی از راهها ، استانها را به هم می پیوست و چاپارخانه های سلطنتی به فاصله های معین ساخته شده و پیکها از آنها برای بردن پیامهای شهربانان با مسافرانی که اجازه سفر از حکومت داشتند برخوردار می شدند ... این نخستین سازمان پستی و نامه رسانی است که در جهان پدید آمده ». ( ولز ، 1365 : 383 ) . در واقع از این سخنان می توان استنباط کرد که تمدن ایران هخامنشی ، شکوه و شوکت بیشتری از دیگر تمدن های کهن مانند مصر و بین النهرین و چین و هند و... داشت و بی شک همین قدرت و عظمت بی نظیر هخامنشیان باشد که هرودوت ، نخستین مورخ جهان و پدر تاریخنگاری ، بخش اعظمی از کتاب تواریخ خود را به پارسیان و روابط آنها با سایر ملل ، اختصاص می دهد . و نیز همین بزرگی و نقش محوری هخامنشیان در تاریخ است که موجب شده هگل ، فیلسوف آلمانی ، چنین بگوید : « از دیدگاه سیاسی ، ایران زادگاه نخستین امپراطوری راستین و حکومتی کامل است که از عناصری ناهمگن { بی گمان به معنای نسبی } فراهم می آید. در اینجا نژادی یگانه ، مردمان بسیاری را در بر می گیرد ( ولی این مردمان ) فردیت خود را در پرتو حاکمیت یگانه نگاه می دارند . این امپراطوری نه همچون امپراطوری چین ، پدر شاهی ، و نه همچون امپراطوری هند ، ایستا و بی جنبش ، و نه همچون امپراطوری مغول ، زود گذر ، و نه همچون امپراطوری ترکان بنیادش بر ستمگری است. بر عکس ، در اینجا ملت های گوناگون در عین آنکه استقلال خود را نگاه می دارند ، به کانون یگانگی بخشی وابسته اند که می تواند آنان را خشنود کند . از این رو امپراطوری ایران ، روزگاری دراز و درخشان را پشت سر گذارده است و شیوه پیوستگی بخش های آن چنان است که با مفهوم ( راستین ) کشور یا دولت ، بیشتر از امپراطوری های دیگر مطابقت دارد » ( هگل ، 1379 : 304 ) .
البته در اینجا توجه به دو نکته ضروری است یکی اینکه این قولها را ما از آن رو نقل کردیم که بدانیم تقریبا همه از خویش و بیگانه ، در عظمت و بی نظیری حکومت هخامنشی ، تا آن برهه از زمان ، همداستان اند و این مطلب بسیار مهمی است .
دومین نکته این که ما میان شاهنشاهی هخامنشی با تمدن هخامنشی تفاوت قایلیم و معتقدیم که پایه گزار شاهنشاهی هخامنشی کوروش کبیر بود ولی پایه گزار تمدن هخامنشی داریوش بزرگ بود. چرا که در زمان داریوش است که امپراطوری هخامنشی سامان می یابد و مهمتر از آن به مسایلی که امروزه فرهنگی و هنری نامیده می شود و اساس شکل گیری یک تمدن است ، توجه جدی می شود . در این دوران است که کار ساخت تخت جمشید به عنوان مثل اعلا و مظهر تام و تمام هنر پارسی شروع می شود و خط میخی پارسی باستان ابداع می شود و کتیبه های مختلف برای تشریح اوضاع زمان برای آمدگان و آیندگان نگاشته می شود ، همچنین دوران هخامنشی را باید از لحاظ تفکر فلسفی در حکم مقدمه و تمهیدی برای فلسفه یونان دانست و اندیشه های فلسفی ایران هخامنشی بر هراکلیتوس ، امپدوکلس و افلاطون موثر بوده است ( اساسا فلسفه یونان در ایونیه که در غرب آناتولی و در همسایگی ایران بود شکل گرفت و نه در سرزمین اصلی یونان و آتن ، شاید یکی از عوامل این امر تاثیر پذیری آنان از جهان بینی ایرانی و نیز فرزانگان ایرانی امثال زرتشتِ پیامبر ، جاماسب حکیم و اوستن حکیم باشد. ) البته بحث در این مورد مجال جدایی می طلبد .
در زمان داریوش نیایشگاههای دینی نیز مرمت شد و اصلاحاتی در متون دینی و تفکرات دینی ایرانی صورت گرفت. جان رابرتس در خصوص دین و فرهنگ ایرانی در این زمان چنین می نویسد : « ابواب فرهنگ پارسی همیشه به روی نفوذ از خارج باز بوده است . مذهب ودایی و پارسی در قندهار با هم در آمیخت . این هر دو ریشه آریایی داشتند . اصل مذهب پارسی بر قربانی کردن و آتش متمرکز بود و در زمان داریوش ناب ترین و رسمی ترین آیین های مذهب پارسی تحول و توسعه یافت و به صورت آنچه که امروز زردشتی نامیده می شود درآمد و به سرعت در غرب آسیا که تحت حکومت پارسیان بود انتشار پیدا کرد . گرچه دین زردشت چیزی جز آیین اقلیتی از مردم نبود ، بر مذهب جوداییسم یا یهود و شعائر مذهبی که مقدار زیادی از زمینه اصلی مسیحیت را تشکیل می دهد اثر گذاشت . ( رابرتس ، 1386 : 196 ) و از همه مهمتر در زمان داریوش قوانین متقن و استواری برای اداره تمدن هخامنشی تدوین می گردد ، در کتاب مقدس ( عهدین ) دربارهٔ ثبات و تزلزل ناپذیری قوانین پارس در کتاب دانیال و استر سخن رفتهاست. به رغم اشکالی که در صحت و قدمت اصل آن کتابها هست، باز روی هم رفته، اهمیتی که قانون در حفظ وحدت امپراتوری داریوش و اخلاف او داشتهاست، را نشان می دهد . حتی افلاطون نیز نقش قانونهای داریوش را در حفظ و ادارهٔ کشور وی نشان گوشزد کردهاست.
به هر روی چنان که گفتیم کوروش را باید بنیانگزار شاهنشاهی هخامنشی و داریوش را باید بنیانگزار تمدن هخامنشی دانست .
پس از داریوش جانشینان او از قبیل خشایارشا و اردشیر درازدست کم و بیش اوضاع را به منوال گذشته ادامه دادند اما کم کم با کنار گذاشتن قانون و سنتهایی که موجب اعتلای تمدن ایران هخامنشی شده بود ، این تمدن در سراشیبی انحطاط و سقوط قرار گرفت و سرانجام با حمله اسکندر گجستک ، تمدن ایران هخامنشی به مثابه اولین تمدن بزرگ و محوری تاریخ از بین رفت و تمدن جدیدی ، با استفاده از دستاوردهای فراوانِ مادی و معنوی تمدن ایران هخامنشی و دیگر تمدن های کهن ، پا به عرصه تاریخ گذاشت و تاریخ را نیز وارد عرصه ای جدید کرد که این تمدن ، تمدن یونان و روم باستان بود .
در خصوص تمدن ایران هخامنشی توجه به نکاتی ضروری است : یکی اینکه تمدن هخامنشی تمدنی خدامحور و لاهوت گرا بود و از این رو با تمدن محوری بعدی خود ، که یونان و روم باستان باشد ، اختلاف ماهوی و بنیادین داشت و همانطور که عده ای از اندیشمندان غربی نیز گفته اند باید جنگهای ایران و یونان ، در زمان هخامنشی ، را نه جنگ صرف میان دو کشور بلکه جنگ دو فرهنگ و دو جهان بینی و تفسیر از هستی تلقی کرد. ( تفسیر از هستی ِ خداپرستانه و لاهوتی تمدن ایرانی که در واقع مظهر اسم جمالی خدا بود و تفسیر از هستی ِ دنیا پرستانه و ناسوتی یونانی که در واقع مظهر اسم جلالی خدا بود ) . نکته دیگر اینکه تمدن ایران هخامنشی مهمترین وصفش این بود که در برخورد با تمدن های کوچک ، رویی گشاده داشت و می کوشید با مروت و مدارا با تمدن آنان برخورد کند ، و البته در کنار آن ، از دستاوردهای آنان نیز بی هیچ تعصبی بهره گیرد . یکی از این موارد ، نحوه ورود و برخورد کوروش با تمدن بابل است .
به هر روی از دیگر اوصاف ایرانیان و تمدن ایرانی ، توانایی ترکیب نمایی و آمیزش گری و سازش دادن عناصر مختلف و نیز ایرانیزه کردن مسایل مختلف بوده و چه بسا هنوز هم باشد . در واقع آنان تمام آنچه از دیگر تمدن ها می گرفتند در هم ترکیب کرده و روح ایرانی را هم بدان اضافه می کردند و پدیده جدیدی می آفریدند و این از هنرهای استثنایی ایرانیان است .
در هر حال با سقوط تمدن ایران هخامنشی عجالتا ملت تمدن ساز ایران سکوت کرده و به محاق رفت و جای خود را به تمدن یونان و روم باستان داد . اما خدا چنین رقم زد که این سکوت و حاشیه نشینی همیشگی نباشد در نتیجه بار دیگر در دوران تمدن اسلام و ایران ، ملت ایران همچون ققنوسی جوان از زیر خاکستر گذشتگان سر برآورد و تمدنی جدید و پیشرفته تر را بنیان گذاشت.
منابع :
1 _ بکر . کارل ل و فردریک دنکاف ( 1384 ) سرگذشت تمدن . مترجم : علی محمد زهما . تهران : انتشارات علمی و فرهنگی
2 _ رابرتس . جان موریس ( 1386 ) تاریخ جهان : از آغاز تا پایان قرن بیستم . مترجم : منوچهر شادان . تهران : انتشارات بهجت
3_ لوکاس . هنری ( 1369 ) تاریخ تمدن ( جلد اول ) . مترجم : عبدالحسین آذرنگ . تهران : انتشارات کیهان .
4_ ولز . هربرت جرج ( 1365 ) کلیات تاریخ ( جلد اول ) . مترجم : مسعود رجب نیا . تهران : انتشارات سروش
5- هگل ، گ . و ( 1379 ) عقل در تاریخ . ترجمه حمید عنایت . تهران : انتشارات شفیعی .
6- ئی دان . راس و دیگران ( 1382 ) تاریخ تمدن و فرهنگ جهان ؛ پیوندهای فراسوی زمان و مکان ( جلد 1 ) . مترجم : عبدالحسین آذرنگ . تهران : انتشارات طرح نو .
:
2) تمدن یونان و روم باستان ، دومین تمدن بزرگ و دامنه دار تاریخ :
اینکه نقطه آغاز تمدن یونان و روم باستان را چه زمانی باید دانست منشا اختلاف است اما اینکه نقاط اوج آن تمدن کجاست تقریبا همه همداستان هستند . لذا ما از نقطه افتراق گذشته مبنای کار خود را نقطه اشتراک می گذاریم.
آغاز تمدن یونان باستان :
شروع نقطه اوج تمدن یونان و روم باستان را حرکت آتن به سوی دموکراسی باید دانست .« آتن گذار به دموکراسی کامل را از سال 508 پیش از میلاد در دوره فرمانروای روشن اندیشی به نام کلیستنس آغاز کرد . او بر اهمیت مجلس ، که هر ده روز یک بار جلسه داشت افزود . هر مرد آزادی حق داشت در مجلس سخن بگوید و رای دهد . کلیستنس همچنین شورا را تاسیس کرد که گروهی مرکب از پانصد شهروند بود که سالی یک بار به قید قرعه انتخاب می شدند تا قوانین و سیاست های جدید را تدوین کنند . این پیشنهادها سپس به مجلس ارائه می شد تا مورد بحث قرار گیرد . به رای گذاشته شود . سه سرپرست و ده فرمانده نظامی ... سالی یکبار از سوی مجلس انتخاب می شدند تا امور حکومت و فرماندهی سپاه را بر عهده گیرند . آتن گام جسورانه ای برداشته بود . داشت مفاهیم آزادی و خودگردانی را به آزمایش می گذاشت که پیش تر در هیچ کجای دنیا صورت نگرفته بود . آتنیها در لوای نظام دموکراتیک خود چنان توان و اعتماد به نفسی از خود نشان دادند که به زودی آن ها را وارد دوره شکوفایی اقتصادی و فرهنگی کرد . ( ناردو ، 1383 : 44 )
در خصوص دموکراسی آتن آنچه در اینجا قابل ذکر است این است که « زنان ، بردگان و غیر آتنیان قدرت سیاسی نداشتند با این حال از میان حدود 350000 تن جمعیت کل . نزدیک به 30000 تن فرد سالمند در تصمیم گیری های حکومتی شرکت داشتند . این عده برای خدمت در شورا واجد شرایط بودند و در هر گردهمایی شورا حضور داشتند . دموکراسی آتن به مدت تقریبا یک قرن دوام آورد ، در آتن احساسی از جامعه و همکاری ایجاد کرد . شهروندان در حکومت مستقیما شرکت و درباره مسایل عمده روز در شورا بحث و گفتگو می کردند »(دان ، 1382 : 188 ).
بنابراین آغاز صعود یونان باستان به چکاد دموکراسی و قله ای که آن را در زمره تمدن های بزرگ و محوری تاریخ قرار دهد در سال 508 پیش از میلاد و با فرمانروایی کلیستنس که دموکراسی کامل را در آتن پایه گذارد شروع می شود و این حدود 40 سال دیرتر از اوج گیری تمدن ایران هخامنشی است (550 پیش از میلاد ) می باشد به همین دلیل ما تمدن یونان و روم باستان را دومین تمدن محوری و بزرگ تاریخ می شماریم . البته دلیل دیگر دوام بیشتر تمدن یونان و روم باستان تا سال 529 میلادی است در حالیکه تمدن ایران هخامنشی در سال 330 پیش از میلاد از پای درآمد .
به هر روی تمدن یونان باستان دوران اوج خود را می گذراند که مواجه با تمدن ایران هخامنشی شد.
رویارویی تمدن ایران هخامنشی به تمدن یونان باستان :
آغاز رویارویی تمدن ایران هخامنشی با تمدن یونان را باید در زمان داریوش دانست .
داریوش ابتدا شهرهای یونانی نشین آسیای صغیر را فتح کرد و سپس در سال 512 پیش از میلاد با روانه کردن سپاهش به ساحل شمالی دریای اژه و گذشتن از تنگه داردانل هلسپونت ، مرحله اول فتح اروپا را به اجرا درآورد اما دیگر کاری از پیش نبرد تا اینکه در سال 499 پیش از میلاد شهرهای یونانی نشین سر به شورش برداشتند و فرمانروایان ایرانی خود را کشتند یا اخراج کردند . داریوش از این عمل یونانیان به خشم آمد و برای سرکوب شورشیان عازم مناطق غربی آسیای صغیر شد . داریوش تا سال 492 پیش از میلاد شهرهای یونانی نشین آسیای صغیر را سرکوب کرد و آنگاه متوجه یونان شد . اما در نبرد ماراتن که نبرد نهایی که میان سپاه داریوش و یونانیان بود ایرانیان شکست سنگینی خوردند . شکست ماراتن شکست بزرگی بود که حتی جانشینان داریوش نیز علیرغم برخی موفقیتها نیز نتوانستند آن را جبران کنند .
شکست ایران یونان را از فشار خارجی نجات داد و موجب استحکام قدرت داخلی یونانیان نیز شد . اما آتنیان که از قدرت ایرانیان برحذر بودند در سال 477 پیش از میلاد به همراهی دیگر دولتشهرهای یونان در جزیره دلوس گرد هم آمدند و اتحادیه دلوسی را تاسیس کردند که هدف آن حفاظت از یونان در برابر تهاجم آینده ایران بود .
عصر طلایی یونان یا عصر پریکلس :
در سال 460 پیش از میلاد پریکلس در آتن قدرت را به دست گرفت و دوران طلایی تمدن یونان آغاز می شود .
پریکلس بنا به نقل هنری لوکاس در تاریخ تمدن خودش « بزرگترین پشتیبان فرهنگ والایی شد که تا آنوقت در یونان آفریده شده بود . تاریخنگاران دوره فرمانروایی او را بحق عصر پریکلسی نامیده اند . عصر پریکلس عهد سوفوکلس ، ائوریپیدوس ، فیدیاس و توکودیدس و نیز دوره مجد سیاسی و اقتصادی آتن بود . » ( لوکاس ، 1369 : 197 )
ظهور سقراط :
در اواخر عصر پریکلس یا عصر طلایی یونان است که شخصیتی بی نظیر یا کم نظیر مانند سقراط ظهور می کند سقراط که از اساطین حکمت و دانایی است هیچ نوشته ای از خود بر جا نگذاشت . آنچه از زندگی و عقاید او در دست است از طریق نوشته های شاگردان اوست ،
گزنفون از شاگردانش درباره او می گوید :« هر زمان که درباره خرد آدمی و شرافت خلق و سرشت وی می اندیشم می بینم که از یاد بردن سقراط هرگز در حدود توانایی من نیست و چون او را به یاد می آورم از ستایش وی خودداری نمی توانم کرد و اگر در میان جویندگان فضیلت کسی راهنمایی کامل تر از سقراط یافته باشد من آنکس را شایسته آن می دانم که سعادتمندترین مردمان خوانده شود » ( به نقل از دورانت ، 1376 : 417 )
البته پس از سقراط شاگردش افلاطون و شاگرد شاگردش ارسطو ظهور کردند که از قدرت فکری بی نظیری برخوردار بودند و اندیشه هایی تولید کردند که تا صدها سال تمام بشر بر سر سفره اندیشه های ایشان مهمان بودند .« روش جدلی سقراط که خود آن را از زنون اخذ کرده بود پس از وی به افلاطون و از افلاطون به ازسطو رسید و ارسطو منطق کامل خویش را که نوزده قرن بدون تغییر بر جای بود از آن پدید آورد » ( دورانت ، 1376 : 417 ) .
افلاطون از چنان قدرت فکری برخوردار است که یکی از فیلسوفان معاصر غربی کل تاریخ فلسفه غرب را حاشیه فلسفه افلاطون می داند و ارسطو نیز اسطوره خردمندی است . البته باید توجه داشت که ارزش کار این سه فیلسوف و در حقیقت همه دانشمندان و اندیشمندان و سخنوران یونان باستان « در نتیجه کارشان نیست بلکه در هدف و آهنگی است که در نظر گرفته بودند . همچنین ارزش راستین کار ایشان نه به پاسخ هایی است که به پرسش ها دادند بلکه به جرات و دلیری ایشان بود در طرح پرسش » ( ولز ، 1365 : 423 ) . مهم ترین شاخصه اندیشمندان یونانی در قدرت و جرات پرسشگریشان است از هستی یا کاسموس و این آن چیزی است که ما آن را وجود محوری یا موتور محرک تمدن یونان و روم باستان می دانیم .
نکته ای که در اینجا قابل ذکر است این است که افلاطون و نیز دو تن از متفکران پیش از او یعنی هراکلیتوس و امپدوکلس در تفکرات خود متاثر از اندیشه های ایرانی می باشند و این هم یکی از دلایلی است که ما تمدن یونان را بعد از تمدن ایران رده بندی می کنیم .
دیار فلسفه و تئاتر :
به هر روی در آتن دوچیز وجود داشت که باقی امور تحت الشعاع آنها بودند یکی فلسفه و دیگری تئاتر . این دو امر تا حدی موثر هستند که ژاکلین دو رمه ای یونان شناس برجسته فرانسوی معتقد است : « در یونان قرن پنجم قبل از میلاد تئاتر و فلسفه در حکم شاهرگی بود که خون را به قلب آتن می رساند و قلب می تپید و مردم با ضربان آن می زسیتند – با چشم باز ». ( دهقان ، 1385 : 62 ) .
در قرن پنجم قبل از میلاد « تئاتر یکی از مهم ترین مراکز تجمع شهر آتن گردید . هر زمان در تئاتر بزرگ شهر نمایشنامه ای اجرا می شد . تقریبا تمام مردم شهر به تماشای آن می رفتند . کنکور بزرگ سالانه برای تعیین بهترین نمایشنامه نویس ، یکی از مهمترین وقایع شهر بود . یک اصل مهم این دوران را از ادوار دیگر تاریخ بشر متمایز ساخته بود و آنهم جایگاه والای فیلسوف و نمایش نامه نویس بود » ( دهقان ، 1385 :61 ) .
دین یونانیان :
اما در خصوص دین یونانیان باید توجه داشت که « یونانیان هیچ مجموعه روشنی از اصول اعتقادی مذهبی و سیاسی نداشتند . آنها همچنین فاقد طبقهای به نام روحانیون بودند که در امور مذهبی متخصص باشند ( کشیشان و غیب گویانشان وظائف محدودتری به عهده داشتند ) در نظام اجتماعی آنان هیچ گونه کلیسایی وجود نداشت که معتقدانی با سازمانی بر روال شرکت های تجاری داشته باشند . « انچه یونانیان داشتند آمیزه ای بود از اساطیر ، منطبعات ذهنی و خرافات » ( رابرتس ، 1386 : 209 )
در واقع دین یونانیان بیشتر ، پرستش مظاهر قوای طبیعت بود که آن را از اجداد آریایی خود به ارث برده بودند . نکته جالب درباره خدایان یونانیان این است که « خیلی انسانی هستند . زئوس پادشاه خدایان بعضی اوقات شخصیت وحشتناکی پیدا می کند و موجب ایجاد رعد و برق و طوفان می شود و گاهی هم مانند نجیب زاده میانسالی یونانی رفتار می تماید که گویی اکنون دیگر کار تعقیب دختران شهر را کنار گذاشته است { همچنین } آفرودیت ، الهه عشق و حاصلخیزی خیلی زن است با همان ادا و اطوار زنانه و خواستن ها و نخواستن هایش . خدایان یونان خود را از امور مرتبط با مردمشان کنار نمی کشند و وقتی در این امور مداخله می کنند احساسات انسانی بسیار زیادی از خود بروز می دهند » ( رابرتس ، 1386 : 210 )
جنگ های پلوپونزی و پایان شکوه یونان :
از سال 431 تا 404 ق . م برای حدود ربع قرن ، کشمکش بزرگی در سراسر جهان یونان به وقوع پیوست . این کشمکش ها را جنگ های پلوپونزی نام نهادند.
« زیرا یک طرف جنگ را – پیمانی مرکب از دولت های پلوپونز به رهبری اسپارت ها تشکیل می داد که به مقابله با آتنیان برخاسته بودند. زمانی بود که تقریبا تمام کشورهای یونانی درگیر این جنگ بودند » ( رابرتس ، 1386 : 232 ) یک علت اساسی جنگهای پلوپونزی بی اعتمادی عمیق اسپارت نسبت به آتن بود جنگ های پلوپونزی سرانجام با شکست آتن به فرجام رسید « آتنی ها که از پا افتاده ، ثروتشان ته کشیده و خط تدارکاتیشان قطع شده بود در سال 404 تسلیم شدند . اسپارتی های پیروز دیوارهای طویل را خراب کردند ، دموکراسی آتن را ملغی ساختند و یک حکومت الیگارشی را جایگزین آن کردند . عصر شکوهمند اما کوتاه امپراطوری و عظمت فرهنگی آتن به سر رسید » ( ناردو ، 1386 : 100 )
بعد از جنگ های پلوپونزی تمدن یونان رو به خاموشی میرود تا سال 359 قبل از میلاد که مقدونیه به رهبری فیلیپ بر می خیزد . این قدرت یابی مقدونیه با به سلطنت رسیدن پسر فیلیپ یعنی اسکندر وارد عرصه جدیدی می شود که به فتح تمام جهان پونانی و نیز فتح تمام قلمرو ایرانیان هخامنشی و نابودی تمدن ایران هخامنشی در سال 330 قبل از میلاد منجر می شود اسکندر بر تمامی قلمرو هخامنشیان مستولی می شود البته پس از مرگش سردارانش وارث او می شوند و عصری که در تاریخ با عنوان عصر یونانی مآبی نام می برند شروع می شود که البته در طی چند قرن زوال دولت آنان نیز آغاز می شود : « پادشاهی مقدونی ، شامل آتن و دیگر دولتشهرهای جنوب یونان ، در سال 146 پیش از میلاد به دست رومیان افتاد . پادشاهی سلوکیان بیش تر دوام آورد اما آن نیز شکست خورد و در سال 64 به یک ایالت رومی تبدیل شد . تنها پادشاهی بطالسه باقی ماند . در سال 31 ، رومی ها کلئوپاترا ، آخرین بطالسی و مارک آنتونی ، معشوق رومی او را در یک نبرد بزرگ دریایی در ساحل غربی یونان شکست دادند . پس از آن آنتونی و کلئوپاترا خودکشی کردند در سال بعد { 30 پیش از میلاد } روم مصر را به امپراطوری خود ضمیمه ساخت » ( ناردو ، 1386 : 126 ) .
پس از ضمیمه شدن یونان به روم ، امپراطوری یونانیان به پایان رسید ولی فرهنگ و تمدن یونان باستان به حیات خود و البته با تاثیر پذیری از فرهنگ رومی ادامه داد . فرهنگ یونانی و رومی شباهت های بسیار زیادی به یکدیگر دارند ، فقط با این تفاوت که فرهنگ و تمدن رومی زمخت تر و خشن تر و البته عمل گرا تر از فرهنگ یونانی است . ولی به هر حال ما آنها را با کمی اغماض یک تمدن می انگاریم .
تمدنی که ما آن را تمدن یونان و روم باستان می دانیم این وضعیت را تا سال 476 پس از میلاد تحت سلطه امپراطوری روم و از سال 476 تا سال 529 میلادی تحت سلطه امپراطوری روم شرقی ادامه داد و سرانجام در سال 529 میلادی که یوستی نیانوس یکم امپراطور روم شرقی که معتقد بود فرایند آموزش باید تنها در دست مسیحیان باشد، آکادمی نوافلاطونیان را در آتن بست و فلاسفه ساکن در آن را مجبور به مهاجرت به ایران و پناهنده شدن به دربار خسرو انوشیروان کرد ، به پایان رسید .
بدین ترتیب تمدنی که ما آن را تمدن یونان و روم باستان می دانیم و آن را دومین تمدن بزرگ و محوری تاریخ و مظهر اسم جلالی ابتدایی خدا می شماریم در قرن ششم میلادی جای خود را به تمدن اسلام و ایران که سومین تمدن بزرگ و محوری تاریخ است داد.
منابع :
1-دان ، راس ئی ( 1382 ) تاریخ تمدن و فرهنگ جهان پیوندهای فراسوی زمان و مکان جلد 1 ترجمه عبدالحسین آذرنگ . تهران : انتشارات طرح نو .
2-دهقان ، هما ( 1385 ) گفت و گو با ژاکلین دو رمه ای یونان شناس برجسته فرانسوی . تهران : انتشارات کتاب روشن .
3-دورانت ، ویل ( 1376 ) تاریخ تمدن یونان باستان . ترجمه امیر حسین آریان پور و دیگران . تهران : انتشارات علمی و فرهنگی .
4-رابرتس ، جان موریس ( 1386 ) تاریخ تحلیلی جهان از آغاز تا پایان قرن بیستم . ترجمه منوچهر شادان . تهران : انتشارات بهجت .
5-لوکاس ، هنری ( 1369 ) تاریخ تمدن جلد اول . ترجمه عبدالحسین آذرنگ . تهران : انتشارات کیهان .
6-ولز ، جرج هربرت ( 1365) کلیات تاریخ جلد اول . با تجدید نظر ریموند پوستگیت . ترجمه مسعود رجب نیا . تهران : انتشارات سروش .
7-دان ، ناردو ( 1386 ) یونان باستان . ترجمه مهدی حقیقت خواه . تهران : انتشارات ققنوس .
3) تمدن اسلام و ایران ، سومین تمدن بزرگ و دامنه دار تاریخ :
در طول تاریخ بشر تمدن های بسیاری ظهور کردند ، شکوفا شدند ، افول کردند و جایگاه خود را به تمدنی دیگر سپردند. اما در میان آنها ، تمدن هایی بودند که محوری تر و دامنه دار تر بودند که به باور ما تمدن اسلام و ایران یکی از آنهاست. (تمدن های بزرگ و دامنه دار تاریخ بشر ، به ترتیب زمانی عبارتند از : تمدن ایران هخامنشی که مظهر اسم جمالی ابتدایی خداست ، تمدن یونان و روم باستان که مظهر اسم جلالی ابتدایی خداست ، تمدن اسلام و ایران که مظهر اسم جمالی پیشرفته خداست ، تمدن غرب مدرن که مظهر اسم جلالی پیشرفته خداست ) .
در این مقاله می کوشیم تاملی کنیم تازه ، در باب تمدن اسلام و ایران.
در ابتدا به تعریف تمدن از دیدگاه اندیشمندان نظری افکنده و سپس به سراغ بحث اصلی خود می رویم.
تایلر تمدن را اینگونه تعریف میکند: « فرهنگ یا تمدن، مفهوم گستردهای دارد که شامل علم و دانش، اعتقادات، هنر، اخلاقیّات، قانون، رسوم، و بسیاری از تواناییها و عاداتی میشود که هر انسان به عنوان عضوی از جامعه آنها را داراست». ( به نقل از قانع، 132:1379)
آرنولدتوین بی ، تمدن را اینگونه تعریف میکند:« تلاش برای آفریدن جامعهای که کل بشریت بتوانند با همْنوایی در کنار یکدیگر و به منزله اعضایی از یک خانواده کامل و جامع در درون آن زندگی کنند» . ( توینبی، 48:1376)
تعریف دیگری که از تمدن وجود دارد، از آن فوکوتساوا یوکیچی دانشمند ژاپنی است، از نظر یوکیچی تمدن« دو وجه معنوی و مادی دارد که اولی را روح درونی و دومی را شکلهای بیرونی تمدن مینامد، دستیابی به تمدن نیازمند آن است که وجه نخست یعنی روح تمدن از اولویت برخوردارشود». ( یوکیچی، 11:1379)
دکتر علی شریعتی متفکر ایرانی " تمدن" را اینگونه تعریف میکند: « تمدن عبارت است از مجموعه ساختهها و اندوختههای فراهمآمده از گذشته یا از دیگران(مادی و معنوی) که جامعه بشری میسازد». ( شریعتی ، 1378 : 11)
در بالا تعاریفی که شماری از اندیشوران از تمدن ارائه دادند را نقل کردیم ، بهتر است اینجا تعریفی تازه از تمدن ، عرضه داریم :
«تمدن عبارت است از تفسیر خاصی که یک جماعت انسانی از هستی دارد و برپایه آن تفسیر و یا در خدمت آن تفسیر، تدبیر کرده و سپس دست به تغییر در هستی میزند و نیز پس از ایجاد تغییر، متناسب با آن تغییر ، دوباره تدبیر کرده و دست به تنظیم و تصحیح تفسیرِ پیشین از هستی میزند، که همه اینها در راستای تحقق هستی و چیستی آن جماعت است».
از آن جا که مرحله اول تغییر در هستی همان ساکنشدن در یک سرزمین و کشاورزی کردن است میتوان گفت ظاهر تمدنها در شهرها تبلور مییابد.
به هر روی درباب تمدن اسلام و ایران که سومین تمدن بزرگ و محوری تاریخ بشر ( تاریخ تمدن بشر را می توان خدای نامه نیز نامید زیرا تاریخ مظهر ظهور حرکت تکاملیِ تعارضی - تناکحی اسما جمالی و اسما جلالی خدا و پیش رفتن به سوی اسم اعظم خدا و مظهر آن در تاریخ یعنی تمدن کامل است ).
باید گفت تمهیدات این تمدن ، در ایران بنیان گذاشته شد . که البته مهمترین ِ این تمهیدات نیز در عهد خسروی اول مهیا گشت.
خسرو انوشیروان که یکی از بزرگترین حاکمان تاریخ ایران است ، در درازنای حکومت بلندش به اصلاحاتی دست زد تا اوضاع کشور را سامان بخشد که از آن جمله است : اصلاح نظام کشورداری ، اصلاح امور نظامی ، گسترش کمی و کیفی دانشگاه جندی شاپور به عنوان بزرگترین مرکز علمی جهان در آن زمان و توجه کم نظیر به علم و دانش ، به طوری که هنگامی که آکادمی افلاطون در روم بسته شد فیلسوفان آن به ایران و درگاه انوشیروان پناه آوردند . همچنین انجام اصلاحات در نظام مالیاتی و پولی و....
البته اصلاحات انوشیروان اقدامات مفیدی بود ولی از آنجا که در چارچوب تفسیر از هستی زرتشتی که دیگر کارایی ، پویایی و قانع کنندگیش را از دست داده بود صورت بست ، نتوانست مشکل گشا باشد ( چرا که تفسیر از هستی رکن بنیادین یک تمدن است و اگر آن قانع کنندگیش را از دست داده باشد دیگر هیچ اصلاح و اقدامی ، مثمر ثمر نخواهد بود ) فی الجمله نظام ساسانی به دلیل همین فرسودگی ِ تلقی از هستی اش کمتر از صد سال پس از انوشیروان فروپاشید .
علت آنکه ما ایران عهد انوشیروان را ( یعنی اواسط قرن 6 میلادی ) تمهید تمدن اسلام و ایران می دانیم این است که در دوران شکوفایی تمدن اسلامی از بسیاری از دستاوردهای این دوره ، استفاده و تقلید شد .
با ظهور حضرت ختمی مرتبت (ص) و نزول کلام الله مجید ، تاریخ جهان وارد عرصه ای جدید می شود و قلمرویی جدیدی در برابر انسانیت گشوده می شود . پیامبر اسلام (ص) در زمان خود موفق به نزول وحی و ارائه تفسیر تازه و باور پذیر از هستی شد .
پس از رحلت پیامبر اسلام (ص) کار ایشان پی گرفته شد و اسلام در عهد خلیفه دوم از نظر وسعت جغرافیایی به فتوحات زیادی دست یافت . مهمترین این فتوحات فتح ایران بود که اعراب از آن به عنوان " فتح الفتوح " یاد کردند .
از رحلت رسول مکرم اسلام تا انتهای دوران بنی امیه گرچه از نظر فتوحات ، مسلمین تقریبا به نهایت کار خود رسیدند و زان پس دیگر بر وسعت جغرافیایی اسلام افزوده نشد اما اسلام هنوز یک امپراطوری و پادشاهی محسوب می شد نه یک تمدن ، چرا که یک تمدن تمام عیار باید برخوردار از علم و اندیشه و هنر و فرهنگ ، یا همان تغییر در هستی ، باشد .
با ظهور عباسیان و انقراض بنی امیه که با حمایت ایرانیان و به ویژه خراسانیان ، صورت بست . اوضاع تا حدودی عوض شد . « با زوال امویان ، زمام حکومت از دست اعراب بیرون آمد و به دست طرفداران بنی عباس یعنی ایرانیان افتاد و ایجاد بغداد نیز این تحول را نشان دار کرد. زبان کشور هنوز عربی بود اما ادبیات و رسوم زندگانی همه تحت تاثیر این تحول قرار گرفت و تمدن تازه ای آغاز شد . جنگ زاب { جنگی که به شکست و انقراض بنی امیه منجر شد } نقطه مقابل جنگ قادسیه بود و ایرانیان قدرتی را که در آنجا باخته بودند در اینجا به دست آوردند »( فیاض ، 1378 : 175 ) . .
انتخاب بغداد به عنوان پایتخت خلافت اسلامی که در نزدیکی تیسفون ، پایتخت ششصد ساله ایران و تا حدودی نزدیک دانشگاه جندی شاپور در خوزستان قرار داشت ، از دیگر نشانه های جدی شدن حضور اندیشه ایرانی در این دوران است ( جالب اینکه نام بغداد نیز ایرانی است ، بغ : خدا و داد : داده شده و عطا شده ، به معنای آنچه خدا داده است ، و همچنین منصور عباسی برای طراحی این شهر از دو طرح استفاده کرد.یکی از آن نوبخت معمار ایرانی و دیگری از آن ماشاءالله از اهالی خراسان ). علاوه بر این حضور پررنگ خاندانهای ایرانی ، مثل نوبختیان و برمکیان ، در دربار عباسی ؛ تاثیرات خود را بعدها کاملا آشکار ساخت و مقدمه ای بر تاسیس تمدن اسلام و ایران شد . تمدنی که صورت آن اسلامی و ماده آن ایرانی بود.
منظور از صورت اسلامی و ماده ایرانی این است که درست است که اساس و روح تمدن اسلام و ایران ، دین اسلام و وحی عظیم الشان قرآنی بود اما این ایرانیان بودند که با همت و تلاش فکری و فرهنگی خود توانستند اندیشه های بلند اسلامی را از اجمال به تفصیل درآورند و بر قامت آن جامه تحقق بپوشند. بهترین شاهد مدعای ما هم کثرت دانشمندان و فقیهان و مفسران و قاریان و... ایرانی می باشد ، این کثرت به حدی است که حتی خود اعراب هم که بسا دل خوشی از ایرانیان ندارند و مایلند که نقش ایشان را کتمان کنند یا کم نشان دهند بدان معترفند . ابن خلدون در مقدمه معروف خودش در فصلی با عنوان " در اینکه بیشتر دانشوران اسلام از ایرانیان اند " چنین می نگارد : « پس علوم هم از آیین شهریان به شمار می رفت و عرب از آنها و بازار رایج آنها دور بود و در آن عهد مردم شهری عبارت از عجمان ( ایرانیان ) یا کسانی مشابه و نظایر آنان بودند از قبیل موالی و اهالی شهرهای بزرگی که در آن روزگار در تمدن و کیفیات آن مانند : صنایع و پیشه ها از ایرانیان تبعیت می کردند ، چه ایرانیان به علت تمدن راسخی که از آغاز تشکیل دولت فارس داشته اند بر این امر استوارتر و تواناتر بودند ، چنانکه صاحب صناعت نحو ، سیبویه و پس از او فارسی و به دنبال آنان زجاج بود و همه آنان از لحاظ نژاد ایرانی به شمار می رفتند ، لیکن تربیت آنان در محیط زبان عربی بود و آنان زبان را در مهد تربیت آمیزش با عرب آموختند و آن را به صورت قوانین وفنی درآوردند که آیندگان از آن بهره مند شوند . همچنین بیشتر دانندگان حدیث که آنها را برای اهل اسلام حفظ کرده بودند ایرانی بودند یا از لحاظ زبان و مهد تربیت ایرانی به شمار می رفتند { زیرا فنون در عراق و نواحی نزدیک آن توسعه یافته بود } و همه عالمان اصول فقه چنانکه می دانی و هم کلیه علمای علم کلام و همچنین بیشتر مفسران ایرانی بودند و بجز ایرانیان کسی به حفظ و تدوین علم قیام نکرد و از این رو مصداق گفتار پیامبر (ص) پدید آمد که فرمود : اگر دانش بر گردن آسمان درآویزد قومی از مردم فارس بدان نایل می آیند و آن را به دست می آورند » ( ابن خلدون ، 1388 : 1150 ) .
البته علاوه بر این رشته هایی که ابن خلدون نام برد باید بدانیم در فلسفه اسلامی هم ، اکثر فیلسوفان ایرانی بودند . و نیز شایان توجه است که تمامی شش کتاب اصلی حدیثی اهل سنت یا صحاح سته و تمامی کتب اربعه شیعه را ایرانیان نوشتند . ( چیزی که بسا ذکرش در اینجا جالب باشد اینکه خود ابن خلدون با وجود اینکه ایرانی نبوده است بر اساس تحقیقات محققی عرب با نام محمود اسماعیل در کتاب " نهایه اسطوره، نظریات ابن خلدون مقتبس من اخوان الصفاء " ، بخش مشبعی از افکار خویش را از جماعت ایرانی اخوان الصفا اخذ کرده است ؛ این سخن به نقل از مدخل ابن خلدون در ویکی پدیا فارسی گفته می آید ).
جرجی زیدان ، مورخ معاصر عرب ، هم در خصوص اینکه اکثر دانشمندان اسلامی ، ایرانی بودند ؛ در کتاب تاریخ تمدن اسلام خود ، چنین می گوید : « همین که زبان عرب رو به فساد گذارد و قرائت ها مختلف شد خلفا به جمع آوری و تدوین قرآن برخاستند و بیشتر کسانی که با این عملیات همراه شدند ملل غیر عرب ( موالی ) بخصوص ایرانیان بودند که در آن روز تمدن و فرهنگ مهمی داشتند و عربها هم این را می دانستند و این از احادیث نبوی است که می فرماید : اگر دانش به آسمان آویخته باشد مردمی از ایران به آن دست می یابند . ... چنانکه گفتیم بیشتر مفسران و دانشمندان مانند وهبه بن منبه ، از راویان با سابقه اسلام و مفسران نامی ، از نژاد و تبار ایرانیان بوده است » . ( زیدان ، 1386 : 447 ) .
البته ابن خلدون و جرجی زیدان به نام دانشمندان زیادی اشاره نکرده است لذا ما در زیر نام تعدادی از دانشمندان برجسته ایرانی در تمدن اسلامی را به نقل از مقاله " سهم دانشمندان ایرانی در تمدن اسلامی " نگاشته محمد جواد شریعت که در یادنامه شیخ طوسی انتشار یافت ، با اندکی تغییر و تلخیص ، ذکر می کنیم :
در علم قرائت : نافع بن عبدالرحمن بن ابی نُعیم (یا ابی رویم) (م 169)، عبدالله بن عامر (م 118)، عاصم بن ابی النّجود معروف به ابن ابی النّجود (م 154)، عبدالله بن کثیر (م 120)، ابو عمرو بن العلاء (م 145) حمزة بن حبیب (م154 یا 158)، و ابوالحسن علی بن حمزة الکسائی (م 189)
در علم تفسیر : محمد بن جریر طبری (قرن سوم)، عبدالسلام قزوینی (قرن چهارم)، ابوعلی سینا (قرن چهارم)، ابو زید بلخی (قرن چهارم) ابوبکر احمد بن حسین بیهقی (م 458)، ابوالحسن علی بن محمد کیاهراسی طبری (م504) قطب الدین راوندی (م 573)، ابو الفتح محمد بن عبدالکریم شهرستانی (م 548)، امام ابوعبدالله فخر الدین محمد بن عمر رازی معروف به امام فخر رازی (م606)، ابوالقاسم محمود بن عمر زمخشری خوارزمی (م 538)، ابوعبدالرحمن محمد بن حسین سلمی نیشابوری (م412)، ابوالقاسم عبدالکریم قشیری نیشابوری استوائی (م465)، حجة الاسلام ابوحامد محمد غزالی طوسی (م 505)، رشید الدین ابوالفضل میبدی (در سال 520 تفسیر خود را نوشت)...، ابو محمد روزبهان بن ابو نصر شیرازی دیلمی (522-606) ابن شهر آشوب (583)، شیخ الطائفه ابو جعفر محمد بن حسن طوسی (385-460)، ابن ادریس حلی از نوادگان دختری شیخ طوسی (578)، ابو الفتوح جمال الدین حسین بن علی بن محمد رازی (متوفی در حدود 522)، ابو علی فضل بن حسن بن فضل طبرسی (548)
درعلم حدیث : ابن المبارک (م 181)، در خراسان عبیدالله بن موسی الکوفی (قرن دوم)، مسدد بن مسرهد بصری (قرن دوم)، امام محمد بن اسماعیل بخاری (م 256)، ابوالحسن مسلم بن الحجاج نیشابوری (م261)، ابن ماجه ابوعبدالله محمد بن یزید القزوینی (209-273)، ابی داود (م275)، ترمذی (279)، نسائی (م303)، ابو حاتم محمد بن حبان سمرقندی (م 354)، ابویعقوب السرخسی (م429 ابو منصور احمد بن علی بن ابی طالب طبرسی، قرن ششم ابو جعفر محمد بن یعقوب کلینی (م 329)، ابو جعفر محمد بن علی بن الحسین بن ، بابویه قمی (م 381) و محمد بن حسن طوسی معروف به شیخ طوسی (385-460).
در علم فقه : پیشوای اهل رأی ابو حنیفه نعمان بن ثابت (80-150)، مالک بن انس که بعضی او را از موالی دانسته اند (97-179)، احمد بن محمد بن حنبل (164-241)، ابو سلیمان داود بن علی بن داود اصفهانی (م270)، ابوجعفر محمد بن جریر الطبری (224-310)، ابوعبدالله البرقی القمی از اصحاب امام ابوالحسن علی الرضا (م 202)، حسن بن سعید اهوازی و حسین بن سعید اهوازی. وعبدالغافربن عبدالرحمن الدینوری، محمد بن علی قفَّال چاچی (م 365) ابوعلی حسن بن قاسم طبری (م 305)، احمدبن عمر بن سریج (م 306)، ابو اسحق مروزی (م 340)، ابو الحسن علی بن محمد الماوردی (450)، عبدالله بن داود سجستانی (م 316)، شمس الائمه محمد بن احمد سرخسی (483)،سیف الدین ابوالحسن علی بن ابی بکر الامدی (م 631)، شیخ الطائفه محمد بن حسن طوسی (385 ـ 460).
در علم کلام : ابوحامد اسفراینی (م 406)، ابوبکر محمد بن الطیب الباقلانی (م 403)، ابوبکر ابن فورک اصفهانی( م 406)، ابوعلی محمد بن عبدالوهاب جبائی (م 303) و پسرش ابوهاشم جبائی (429)، ابوزید احمد بن سهل البلخی (م 322)، ابوالقاسم عبدالله بن احمد الکعبی البلخی (م 319)، قاضی عبدالجبار قاضی القضاة ری (415)، ابومنصور ماتریدی (م 333)، شیخ طوسی (385 ـ 460)، ابوالقاسم حسین بن محمد اصفهانی معروف به راغب (م 502)، نصیر الدین ابوالرشید عبدالجلیل بن ابی الحسین رازی (585)، امیر ابوالمعالی محمد بن عبیدالله (م در حدود 500)، سید مرتضی بن داعی حسنی رازی، سیف الدین ابوالحسن علی بن محمد الآمدی امام الحرمین (م 478)، شمس الاسلام عماد الدین کیای هراسی طبری (م 631)، حجة الاسلام ابوحامد محمد بن محمد غزالی طوسی (م 505)، ابوالفتح محمد بن ابوالقاسم عبدالکریم شارستانی (شهرستانی) (م 548)، امام فخرالدین محمد بن عمر الرازی (م 606).
در علوم عقلی و ریاضی و نجوم و طب و ... : ابراهیم بن حبیب الفزاری ریاضی دان (م 183)، نوبخت ایرانی و پسرش ابو سهل خرشادماه منجم و ریاضی دان، احمد بن عبدالله بن حبیش الحاسب المروزی ریاضی دان (م 220)، ابوعبدالله محمد بن موسی الخوارزمی ریاضی دان (198 ـ 218)، ابوالعباس فضل بن حاتم النیریزی ریاضی دان (م 309)، بنی موسی بن شاکر خراسانی یعنی محمد و احمد و حسن پسران موسی که خود موسی هم در علم هندسه مشهور بوده است. ابوالعنبس محمد بن اسحق الصیری (م 275)، ریاضی دان و منجم، عمر بن الفرخان الطبری ریاضی دان، ابومعشر جعفر بن محمد بلخی (م 272)، احمد بن الطبیب السرخسی حکیم و ریاضی دان (م 286) و ابو زید احمد بن سهل البلخی متکلم و حکیم معروف (م 322) ثابت بن قره الحرانی ( 211ـ 288)، جورجیس بن بختیشوع جندی شاپوری طبیب، ابوزکریا یوحنا بن ماسیویه طبیب (م 243)، حنین بن اسحاق العبادی طبیب. ابن رین طبری طبیب که تا سال 224 دبیر مازیار بن قارن بود. محمد بن زکریا رازی فیلسوف و طبیب و عالم طبیعی (251 ـ 313)، ابونصر محمد بن محمد الفارابی الخراسانی فیلسوف بزرگ (259 ـ 339)، ابوالحسن شهید بن حسین بلخی متکلم و حکیم (م 325)، ابوسلیمان محمد بن طاهر الجستانی المنطقی فیلسوف و منطقی (وفات بعد از 391)، ابوعلی الخازن احمد بن محمد بن یعقوب معروف به ابن مسکویه فیلسوف (م 421) ابوعلی حسین بن عبدالله بن سینا حکیم و طبیب مشهور (370 ـ 428)، ابوالحسن بهمنیار بن مرزبان فیلسوف شاگرد ابوعلی سینا (م 458)، ابو منصور محمد بن طاهر بن زیله اصفهانی عالم ریاضی (م 440)، اخوان الصفا، ( که ابن خلدون بسیاری از نظرات خود را از اخوان الصفا اخذ کرده بود ) .ابوالوفا البوزجانی ریاضی دان (228 ـ 378)، ، ابوجعفر الخازن خراسانی ریاضی دان (وفات او بین 349 ـ 360 است)، ابو سعید احمد بن محمد الجزی منجم و ریاضی دان (م 414)، (م 414) ابوالحسین عبدالرحمن بن عمر الصوفی الرازی منجم و ریاضی دان (291 ـ 376)، ابوالحسن کوشیار بن لبان گیلی از منجمین بزرگ، ابو نصرحسن بن علی القمی از منجمین بزرگ،ابوالعباس احمد بن محمد السرخسی از منجمان و اطباء (م 346) ، ابوریحان محمد بن احمد بیرونی خوارزمی بزرگترین عالم ریاضی دان (362 ـ 440)، ابوالحسن احمد بن محمد الطبری طبیب بزرگ قرن چهارم و ابو منصور حسن بن نوح القمری البخاری طبیب، علی بن عباس مجوسی اهوازی طبیب (م 384)، ابو سهل عیسی بن یحیی الجرجانی طبیب و حکیم (م 403)، شاپور بن سهل گندی شاپوری علام طبیعی و گیاه شناس (م 255)، ابو منصور موفق بن علی هروی نویسنده کتاب الابنیه عن حقائق الادویه، قاضی ابوالحسن عبدالجبار بن احمد الهمدانی شیمی دان (م 415)، ابوالعباس لوکری مروزی فیلسوف، ابوالفتح میهنی حکیم و فقیه (م 527)، حکیم عمر بن ابراهیم خیامی نیشابوری (509 یا 517) ، شهاب الدین یحیی بن حسن السهروردی فیلسوف بزرگ ایران (549 ـ 587)، امام فخر رازی متکلم بزرگ (543 ـ 606)، بهاء الدین ابوبکر محمد بن احمد الخرقی المروزی ریاضیدان (م 533)، شرف الدین طوسی ریاضی دان (م 609)، ابوالحسن علی بن زید بیهقی مشهور به «ابن فنذق» حکیم و ریاضی دان (م 565)، ظهیر الدین ابوالمحامد محمد بن مسعود الغزنوی ریاضی دان، ابن ابی الصادق نیشابوری ملقب به بقراط الثانی طبیب، سید اسماعیل جرجانی طبیب (م 531).
کسانی را که نام برده شدند از مشاهیر علمای ایران تا نیمه قرن پنجم بودند و اگر بنا باشد در تمام قرون اسلامی و در تمام علوم نام یک یک آنان و کتب آنها ذکر شود از مجال یک مقال و حتی حوصله یک کتاب بیرون است و طالبان باید به کتب رجال و تاریخ ادبیات و تاریخ علوم مراجعه نمایند .
به هر روی بیان شد که با روی کار آمدن عباسیان روند تبدیل امپراطوری اسلامی به تمدن اسلام و ایران آغاز می شود. البته در میان خلفای عباسی کسی که بیشترین نقش را در تبدیل امپراطوری به تمدن ایفا کرد و او را می توان بنیانگزار تمدن اسلام و ایران نامید ، عبدالله مامون است . مامون که از مادری ایرانی متولد شده بود ، دست به اقدامات علمی - فرهنگی گسترده ای زد که مهمترین آنها تاسیس بیت الحکمه به تقلید از جندی شاپور بود . بیت الحکمه نقش اساسی در انتقال علوم از دیگر تمدن ها به جهان اسلام و بومی ساختن آن ایفا نمود . مامون خود نیز به مسایل علمی به شدت علاقه مند بود و طرفدار مکتب عقل گرای معتزلی بود.
در خصوص عهد مامون می توان به کتاب عصر المامون به قلم احمد فرید رفاعی و کتاب عصر الاسلام الذهبی المامون العباسی اثر علی محمد راضی مراجعه نمود . ( البته نگاه ما به مامون یک نگاه تاریخی است نه نگاه اعتقادی ورنه از دید اعتقادی او فردی غاصب است . در واقع در مورد او می توان همانی را گفت که امام باقر علیه السلام درمورد عمر بن عبدالعزیز ، خلیفه اموی ، فرمود : در زمین او را آفرین می گویند و در آسمان نفرین ) .
تمدن اسلام و ایران در طی قرون سوم ، چهارم و پنج و حتی شش هجری دوران شکوه و شوکت خویش را گذراند اما کم کم با گسترش تعصبات مذهبی و بلند شدن چماق های توهین و تکفیر و بستن راه تعقل و تاویل آزادانه قرآن ( قرآن یا جهان تدوین ، روح و صورت تمدن اسلامی بود که همه چیز تمدن اسلامی حول آن شکل گرفته بود و می چرخید و تاویل آزادانه قرآن ، ، موتور محرک این گردش و پویش بود ) . همچنین طرد تفکرات عقلی - معتزلی و نیز توجه بیش از حد و افراطی به نص و متن مقدس و " نص بس " شدن و بی توجهی یا کم توجهی به علوم طبیعی و تجربی و علوم ریاضی و فنی ، به عنوان نمایندگان جهان هستی یا قرآن تکوین ، موجبات قرار گرفتن تمدن اسلام و ایران در ورطه اضمحلال و نابودی شد. ( در تفکر اسلامی قرآن و جهان معادل هم اند از این رو به قرآن ، جهان تدوین و به جهان ، قرآن تکوین هم می گویند و معتقدند قرآن قول خدا و جهان فعل خدا و لذا هر دو محترم و مهم اند و باید اهتمام یکسان بدیشان داشت . اما در گذشته زمانی که یکی پای دگری ذبح شرعی شد انحطاط تمدن آغاز شد ) .
البته در انحطاط و اضمحلال تمدن اسلام و ایران ، مساله به حاشیه راندن ملت ایران ( که تنها ملت متمدنی بودند که یک سر و با تمام وجود اسلام را پذیرفت ) و همچنین مساله ورود اقوام زرد پوست از صحراهای آسیای میانه به جهان اسلام و به دست گرفتن زمام امور ، نقش اساسی داشت ؛ زیرا این اقوام بدوی ، مرد شمشیر و خون بودند نه مرد خامه و اندیشه و بدیهی است که نسبت به عقلانیت و دانش و ارزش آن ، شناخت درستی نداشتند و همین امر ، از جمله مهمترین عوامل پژمردگی و سپس فروپاشی تمدن اسلام و ایران شد . به گفته یکی از نویسندگان « مسیحیت فقط با اتحاد با مظاهر عهد باستان ، معنی و عظمت می یابد ، به همین جهت وقتی در نزد قبطیان و حبشیان باشد مسخره می نماید . اسلام تحت سیطره فرهنگ ایرانی و یونانی رونق و رواج گرفت ، ولی در دست ترکان بدل به بربریتی ویرانگر شد » ( به نقل از اونامونو ، 1380 : 162 ) .
البته مهمتر از حمله این زردپوستهای آسیای مرکزی ، حمله قوم مغول بود .
هجوم وحشیانه قوم مغول که حقیقتا یکی از عجایب تاریخ بشر است نقش زیادی در زوال تمدن اسلام و ایران داشت . اما به دلیل ریشه دار بودن این تمدن و تقید مسلمانان به دین و فرهنگ خود تمدن اسلامی کاملا نابود نشد و در این دوره نیز بزرگانی چون مولوی ، سعدی ، ابن عربی ، خواجه نصیر ، ابن خلدون و حافظ شیرازی ظهور کردند .
بنابراین اگر بخواهیم تاریخ مشخصی را برای نابودی تمدن اسلام و ایران مطرح کنیم باید هجوم تیمور گورکانی را مطرح کنیم .
تیمور تاتار ، با سه هجوم معروف سه ساله پنج ساله و هفت ساله به جهان اسلام و ایران ، در اواخر قرن 14 میلادی ، اندک جان باقی مانده در پیکر رنجور تمدن اسلام و ایران را گرفت و فرشته مرگ این تمدن شد. بدین ترتیب سومین تمدن بزرگ و اثرگذار و محوری تاریخ بشر به پایان کار خود رسید ، ولی آهسته آهسته تمدن بزرگِ جدیدی در آن سوی عالم با نام تمدن غرب مدرن ، کار خود را آغاز کرد.
منابع :
1-ابن خلدون ، عبدالرحمن (1388) مقدمه ابن خلدون . ترجمه محمد پروین گنابادی (جلد دوم ) . تهران : انتشارات علمی و فرهنگی .
2-اونامونو ، میگل د ( 1380 ) درد جاودانگی ( سرشت سوگناک زندگی ) ترجمه بها الدین خرمشاهی . تهران : انتشارات ناهید .
3-توین بی، آرنولد (1376) بررسی تاریخ تمدن. ترجمه محمد حسین آریا. تهران : انتشارات امیر کبیر.
4-زیدان ، جرجی ( 1386 ) تاریخ تمدن اسلام . ترجمه علی جواهر کلام . تهران : موسسه انتشارات امیر کبیر
5- شریعتی، علی (1378) تاریخ تمدن، جلد اول، تهران : انتشارات قلم
6- فیاض ، علی اکبر ( 1378 ) تاریخ اسلام . تهران : انتشارات دانشگاه تهران .
7- قانع، احمد علی (1379) علل انحطاط تمدن ها از دیدگاه قرآن. تهران : شرکت چاپ و نشر بین الملل سازمان تبلیغات اسلامی.
8- یوکیچی، فوکوتساوا (1379) نظریه تمدن. ترجمه چنگیز پهلوان. تهران : انتشارات امیرکبیر.
4 ) تاملی بر تمدن غرب مدرن ، چهارمین تمدن بزرگ و دامنه دار تاریخ و نگاهی بر امکان تحقق تمدن اشراق :
اگر تاریخ انقراض تمدن ایران و اسلام را در اواخر قرن 14 میلادی و همزمان به حملات تیمور لنگ به جهان اسلام بدانیم . برآمدن غرب مدرن را هم باید در همین سالها دانست .
غرب مدرن چهار پایه اصلی دارد : الف) رنسانس که در ایتالیا آغاز شد . ب) اصلاح دینی که از آلمان آغاز شد . ج ) انقلاب کبیر فرانسه . د ) انقلاب صنعتی که از انگلستان آغاز شد .
الف ) رنسانس :
شکوفایی هنرها و علم بین قرن چهاردهم و شانزدهم را گاهی به صورت مخفف و کوتاه شده آن رنسانس می خوانند « ریشه های رنسانس در کشف مجدد بخشی از گذشته اروپا قرار داشت که در قرون وسطی تحت الشعاع تمدن مسیحی قرار گرفته بود . رافائل با نقاشی های خود در بزرگداشت فلاسفه یونان کوشید و نویسندگان طرفدار شرف انسانیت ( هیومانیستها ) نیز شیوه سیسرو را در ارائه متونی وزین به زبان لاتین وجهه همت خود قرار دادند . تولد دوباره آموزهای کلاسیک چیزی بود که اطلاق واژه رنسانس را به آن باعث گردید . با این همه مهم ترین گواه عملکردهای رنسانس هنرهای آن بود . رنسانس در هنرهای نقاشی ، مجسمه سازی ، معماری ، موسیقی و شعر آثاری آن چنان زیبا از خود باقی گذاشت که قرن ها میزان و معیار سنجش زیبایی به شمار می رفتند . » ( رابرتس ، 1386 : 462 ) .
رنسانس همانطور که بیان شد در قرن چهاردهم از ایتالیا آغاز شد و در طول سه قرن در سراسر اروپا انتشار یافت. بهندرت در دورهای چنین کوتاه ازنظر تاریخی، رخدادهای گوناگونی به وقوع میپیوندد؛ حالآنکه این قرنها سرشار از تغییرات اساسی و فعالیتهای بزرگ است. جهان امروزی نتیجه همین فعالیتهاست، زیرا رنسانس پایههای اقتصادی، سیاسی، هنری و علمی تمدنهای کنونیِ غرب را بنا نهاد.
به تعبیری دیگر ، دوره رنسانس دوره خردگرایی، ریاضیات، منطق و انسانمداری است. در این دوره کلیسا و تفکرات مذهبی کنار میرود و یک جنبش مردمسالارانه بهوجود میآید و مثل روم و یونان باستان پیشرفت علمی مطرح میشود و رنسانس بهوجود میآید. در این دوره، ما شاهد اختراعات زیادی هستیم، مانند باروت، صنعت چاپ، دریانوردی، کشف قطبنما، اختراع تلسکوپ و...
تاثیر تمدن اسلام و ایران بر رنسانس اروپایی :
از قرن یازده میلادی همه کوشش اروپاییان مصروف ترجمه آثار فلاسفه و دانشمندان اسلام گردید و چون آن زمان زبان های اروپایی هنوز قادر نبود محتوای علمی و فلسفی را در خود جای دهد و به اصطلاح فقط زبان محاوره بود ، لذا ترجمه ها به لاتین صورت می گرفت از جمله کتابهای : « حساب ، ریاصیات ، هیات و نجوم موسی خوارزمی ؛ مساحه الاشکال پسر موسی بن شاکر ؛ رسائل ابومعشر بلخی و محمد بن جابر تبانی ؛ هیات فرغانی ؛ صور عبدالرحمن صوفی اصفهانی ؛ مناظر و مرائا و رساله باد و باران یعقوب کندی ؛ نزهه المشتاق ادریسی ( در جغرافیا ) ؛ تقویم البلدان ابوالفدا ؛ کامل الصناعه ( در طب ) ؛ و سایر کتب علی بن عباس مجوسی پزشک مخصوص عضدالدوله دیلمی ، ابن بطریق ، ابن بیطار و کتاب حاوی و طب منصوری محمد بن زکریای رازی ؛ قانون ابن سینا ؛ کتاب جراحی و کتاب التریاق ابوالقاسم زهراوی ؛ کلیات ابن رشد اندلسی ؛ رساله های فارابی و ابن سینا در فلسفه ؛ مقاصد الفلاسفه غزالی و بسیاری دیگر پس از اختراع فن چاپ ، برخی از کتب مزبور مکررا چاپ گردید ، مثلا کتاب قانون ابن سینا ... در همان سالها سی بار چاپ گردید . ترجمه و نشر کتابهای مسلمین ، برخلاف شدت عمل کلیسا ، آشکار و نهان تا قرون چهارده و پانزده میلادی با شتاب ادامه یافت . ( آراسته خو ، 1386 : 459 ).
رنسانس و کشف انسان :
در قرن پانزدهم، در سراسر اروپا و خاورمیانه، محققین قفسههای غبار گرفته ساختمانهای قدیمی را جستجو کردند و دستنوشتههای یونانی و رومی را پیدا کردند. در نتیجه، نوشتههای باقیمانده از نویسندگان کلاسیک از جمله افلاطون، سیسرون ، سوفوکل و پلوتارک به دوران رنسانس رسید. محققین با حمایت افراد توانگر کارشان را به خوبی انجام دادند و در سال ۱۵۰۰ آنها تقریباً تمام دستنوشتههایی را که امروز موجود است، یافتند.
در آن زمان ضمن احیای علاقه به نوشتههای کلاسیک، به ارزشهای فردی نیز توجه شد. این گرایش انسانگرایی نام گرفت؛ زیرا طرفداران آن به جای موضوعات روحانی و الهی بیش از هر چیز مسائل انسانی را در نظر گرفتند. انسانگرایی نیز مثل خود رنسانس از ایتالیا ظهور کرد. دو عامل سبب ظهور انسانگرایی شد؛ یکی وجود بقایای امپراتوری روم و دیگری آوارگان امپراتوری در هم شکسته بیزانس.
آنچه تذکرش ضروری است اینکه رنسانس در جنب کشف طبیعت بیرونی ، به موفقیتی بزرگتر نیز نایل گردید : نخستین بار در این دوره تمامی طبیعت کامل انسانی کشف شد و در معرض روشنایی قرار گرفت « این دوره چنانکه دیدیم نخست فردیت را شکوفا ساخت و سپس فرد را بر آن داشت که منتهای کوشش را برای پژوهش همه جانبه در خویشتن به عمل آورد » ( بورکهارت ، 1376 : 289).
رنسانس و شخصیت فردی :
منش دولتهای ایتالیایی اعم از جمهوری و استبدادی علت اصلی – هر چند نه یگانه علت – شکوفایی شخصیت به معنی مدرن انسان ایتالیایی است ؛ و انسان ایتالیایی به همین جهت نخستین فرزند اروپا شده است « در قرون وسطی چنین می نمود که آدمی در حال رویا یا نیمه بیداری به سر می برد : هر دو جهت آگاهی او – آگاهی معطوف به درون و آگاهی معطوف به بیرون – در زیر پرده ای واحد قرار داشت . تار و پود این پرده از ایمان دینی و شرم و حجب کودکانه و وهم و خیال تشکیل یافته بود و از خلال آن جهان و تاریخ به رنگهای عجیبی نمایان بود ... این پرده نخستین بار در ایتالیا از میان بر می خیزد و آدمی آغاز می کند به اینکه دولت و جامعه و همه چیزهای این جهان را به طور عینی و چنانکه براستی هستند مشاهده کند » ( بورکهارت ، 1376 : 135 ).
عامل دیگر در رواج رنسانس گسترش صنعت چاپ بود که عملاً باعث میشد دسترسی به کتب راحتتر شود در نتیجه سرعت دانش کلاسیک و اندیشههای انسانگرایی را به طور چشمگیری افزایش داد. علاوه بر اینها در دوره رنسانس خواندن کتاب مانند قرون وسطی تنها به روحانیون محدود نبود. زن و مرد، فروشندگان، اشراف و... میتوانستند بخوانند.
همچنین رنسانس عهد شکوفایی تجارت بود و در این دوران اروپا به طور کلی ثروتمند بود. بعضی از تجارتهای دوران رنسانس جنبه بینالمللی داشتند و درآمد حاصل از آن به اندازهای بود که منجر به تکامل روشهای مدیریت مالی شد. جامعه دوران رنسانس متشکل از سه طبقه بود: طبقه بالایی یا حاکم، طبقه متوسط یا تجّار و طبقه پایینی یا کارگر. اشراف طبقه بالا هنوز هم بیشترین قدرت سیاسی را داشتند و صاحب املاک وسیعی بودند و افراد طبقه پایین مورد سوءاستفاده و خراجگیری آنها قرار میگرفتند. افکار انسانگرایان نیز مخالف ثروت و مادهگرایی نبود.
انقلاب کوپرنیکی وآغاز انقلاب های فکری و علمی :
انقلاب کوپرنیک را باید سرآغاز انقلاب های فکری و علمی دوران رنسانس و حتی بعد از رنسانس دانست انقلاب هایی نظیر انقلاب گالیله ، انقلاب دکارت ، انقلاب کانت ، انقلاب داروین ، انقلاب مارکس و انقلاب فروید از این جمله اند .
کوپرنیک نظریه زمین مرکزی را مردود شمرد و بجای زمین، خورشید محوری یا خورشید مرکز را قرارداد. این نظرانقلاب فکری بزرگی بود زیرا هم با اصول پذیرفته شده نجوم بطلمیوسی در تعارض بود و هم با نص کتاب مقدس. « نظریه کوپرنیک در کتابش با نام گردش اجرام آسمانی در 1543 انتشار یافت تا آنجا که ابزارهای موجود او را برای مشاهده توانا می ساخت نظریه اش درست بود . فروریختن تصورات کهن آغاز شده بود »( لوکاس ، 1368 : 86 ).فروریختن تصورات کهن آغاز شده بود اما با سرعت کم و با مقاومت های بسیار اما سرانجام جهان راهی جز تسلیم در بابر حقیقت نیافت .
رنسانس در یک جمله :
دکتر شریعتی در خصوص رنسانس می گوید : « رنسانس تنها یک طغیان علیه قرون وسطی نیست بلکه عکس العملی است همگانی که روح جامعه را بکلی عوض کرد و روح دیگر در آن دمید »(شریعتی ، 1375 : 16 )
ب) اصلاح دینی :
وضع مردم در آستانه اصلاحات دینی :
در قرون وسطی زندگی اکثریت اروپاییان حول محور کلیسا می چرخید « در دورانی که مردم به دلیل حوادث ، سوء تغذیه ، نبود دانش پزشکی و بیماری هایی چون طاعون عمر کوتاهی داشتند مضمون رستگاری خیلی مورد توجه بود آیا بعد از این زندگی کوتاه و احتمالا دشوار ، انسان نجات می یافت و خداوند برای زندگی جاودان در بهشت انتخابش می کرد ؟ این وعده مسیحیت بود ، ولی همیشه سئوالاتی باقی می ماند : چگونه می توان اطمینان پیدا کرد ؟ برای دستیابی به رستگاری چه باید کرد ؟ کلیسا پاسخ های متعددی ارائه می داد ، ولی همه به یک نتیجه می انجامید : از قوانین اطاعت کنید . این قوانین شامل ده فرمان و دستورات و محدودیت های دیگر انجیل بود » ( فلاورز ، 1381 : 17 ).
دلایل کلی اصلاحات دینی :
- سفرهای اکتشافی از پنجاه سال پیش از این دوره به سرزمینهای آفریقا، خاور دور و آمریکا درهای زیادی را به روی اروپائیان گشوده بود. آشنایی با فرهنگهای پیشرفته، دستیابی به معادن دست نخورده، گسترش تجارت و...
-اختراع ماشین چاپ و در نتیجه متداول شدن کتاب که در آگاهی مردم تأثیر به سزایی داشت.
-شروع جنبشهای انسان گرایانه در اروپا
-باطل شدن برخی مضامین مسحیت با پیشرفت علم از جمله گرد بودن زمین، کشف مناطق جدید و...
-شکافهای پیشین در جامعه مسیحیت کاتولیک که منجر به ایجاد دو مرکز مذهبی و حضور دو پاپ شده بود (اواخر قرن چهارده و اوایل قرن پانزده میلادی)
-فساد در دستگاه کلیسا و انجام رفتارهای ضد دینی از قبیل: فروش عفو برای گناه کاران، تجمل گرایی و...
-انزجار مردم از دخالت همه جانبه کلیسا در تمام جوانب زندگی مردم
علل اصلاح طلبی لوتر :
پاپ لئون دهم که برای اتمام بنای کلیسای سن پیر در روم پول کافی نداشت « بر آن شد که بوسیله بخشش گناهان وجهی به دست آورد . مقصود از بخشش گناه آن بود که مومنان می توانستند صدقه ای بدهند و آن را کفاره گناه خود بشمارند بدین ترتیب پولی که برای ساختن کلیسای سن پیر داده می شد سبب آمرزش گناهان بود ... علت دیگر اصلاح طلبی لوتر آن بود که برای جلوگیری از سو استفاده مذکور یعنی کسب وجوه از طریق بخشش گناهان دست به دامان لئون دهم زد اما پاپ حاضر به هیچ گونه اقدامی نشد لوتر ناچار به شورای عمومی کلیساها متوسل شد و سرانجام ناگزیر گردید که در ملا عام اعلام کند که حتی شورای عمومی کلیسا از خطا و لغزش مبری نیستند »(غفاری فرد ، 1387 : 257).
عقاید و آموزه های لوتر :
مارتین لوتر وجدان را در حدّ خدا برای انسان ارزش داد و با این وسیله، به فروش بهشت و بخشیدن گناهان که یکی از کارهای معمول و پردرآمد کلیسا بود حمله کرد. لوتر توبة از گناه را صرفاً تحول درونی معرفی می کرد و بس. « لوتر که با پریشان خاطری بسیار در اندیشه راه نجات بود ، به این اعتقاد رسید که پاسخ پرسشش در آیه 17 از باب اول رساله پولس به رومیان به این شرح آمده است : " عادل به ایمان خواهد زیست ". پس رستگاری آدمی به ایمان است نه کار نیک . این نظر زیر بنای آیین پر اهمیت پروتستان است که شرط رستگاری را تنها ایمان می داند . نظر لوتر طغیان علیه قدرت نظام یافته رسمی کلیسا بود و به شعار کسانی تبدیل گردید که از وضعیت حاکم بر کلیسا ناخرسند بودند و نقطه آغاز گسست رهبری فرهنگی کلیسا در جامعه اروپایی به شمار می رفت ».( لوکاس ،1368 : 66 ).
اختلاف اساسی پروتستان ها با کاتولیک ها را در سه موضوع مهم می توان خلاصه کرد: 1. تعریف ایمان؛ 2. خصائص باطنی عقیدة دینی؛ 3. آیین و رسوم ظاهری مذهب.
پیامدهای اصلاحات دینی :
اگر چه به نظر می آید جنبش لوتر در اصل یک جنبش اصلاح دینی و حرکتی دلسوزانه بوده باشد اما در واقع، حرکت لوتر مثال آن شخصی را تداعی می کند که از باران فرار کرد و زیر ناودان ایستاد. زیرا اولاً او شعائر دینی و مذهبی را شدیداً کاهش داد و دامنة نفوذ کلیسا را آموزش و پرورش و بسیاری از جاها کوتاه کرد، تا آنجا که مکاتب متعددی از دل این جریان جدایی دین و سیاست و سکولاریزم جوشید؛ و ثانیاً لوتر به این نکته تصریح می کرد که مردم برای امور دینی خود به پاپ احتیاجی ندارند و می توانند به مراتب پایین ترین نظیر اسقف اکتفا کنند. در حالی که اسقف ها را پادشاهان در ایالت ها تعیین می کردند. در نتیجه خواسته یا ناخواسته، مارتین لوتر امور دینی مردم را نیز به دست پادشاهان سپرد، و این شاهان بودند که از این پس بر دین و دنیای مردم تسلط یافتند؛ زیرا از آن پس، متصدیان امور مذهبی نیز مهره هایی در دست خود آنها بودند. لذا لوتری که به اصطلاح برای ایمان مردم قیام کرده بود کار را به جایی رسانید که دین و ایمان مردم هر منطقه را به دست سلطان همان جا سپرد.
ج ) انقلاب فرانسه :
علل انقلاب :
نخستین علت انقلاب « مساله مالی بود : جنگ های قرن هجدهم برای فرانسه بسیار گران تمام شد و دربار مخارج بی حساب داشت ملت از سنگینی مالیات به جان آمده بود و طبقات ممتاز برای بهبود اوضاع اقدامی نمی کردند . علت دوم وضع بورژوازی بود این طبقه که تمکن مالی و سواد کافی داشت طالب تساوی مدنی بود و نمی خواست که پایین تر از نجبا باشد و بنابراین با امتیازات مخالفت می کرد و در واقع انقلاب به وسیله همین طبقه انجام گرفت بقیه افراد ملت کارگران و روستائیان از بورژوازی پیروی می کردند منتهی زیاد به فکر برابری و آزادی نبودند چون در این موقع در فرانسه تقریبا سرف وجود نداشت . این طبقات بهبود وضع خویش را از لحاظ اقتصادی تنزل نرخ ها و تخفیف مالیات ها می خواستند » ( دولاندلن ، 1373 : 195 ) تودهها تحت هدایت افرادی مثل “میرابو”، “مارا”، “دانتون”، “روبسپیر” و تأثیرپذیری از ایدههای فیلسوفان عصر روشنگری به ویژه افرادی مثل “ولتر” و “روسو” علیه سلطنت مطلقة لویی شانزدهم طغیان کردند و در 14 فوریة 1789 “زندان باستیل” را که نماد استبداد خاندان “بوربون” بود، ویران ساختند.
با عقبنشینی لویی شانزدهم، سلطنت مشروطه تشکیل شد و بورژوازی لیبرال، بخش عمدهای از قدرت را به دست گرفت. در فاصلة سالهای 1790 - 1792 قدرت غالباً در دست کلوپ سیاسی “ژیروندَن”ها یعنی نمایندگان سرمایهداری لیبرالِ خواهان سلطنت مشروطه قرار داشت. اینان در مجلس ملی فرانسه، قوانین بسیاری به نفع سرمایهداران به تصویب رساندند، اما فکر چندانی به حال تودههای فقیر دهقانان و کارگران نکردند. از این رو موج اعتراضات اقشار فرودست، دوباره بالا گرفت و اینبار نمایندگان جناح تندرو و بورژوازی که “ژاکوبن”ها نامیده میشدند به قدرت رسیدند. ژاکوبنها و رهبر آنها “روبسپیر” « برای سرکوبی همه مخالفت ها قانون معروف به قانون مظنونین در سپتامبر 1793 از کنوانسیون گذشت . در این قانون از مظنونین چنین تعریف شده بود : تمام کسانی که با رفتار ، رابطه ها ، گفته ها یا نوشته های خود نشان می دهند که طرفدار جور و ستم ... یا دشمن آزادی اند . برای دادرسی مظنونین دادگاه انقلابی برپا شد . بین مارس 1793 و ژوئیه 1794 ، این دادگاه نزدیک به 2600 نفر را دادرسی و محکوم به مرگ کرد » ( بکر ، 1384 : 288 )
در دوران ژاکوبنها علاوه بر اعدام ها و زندان ها ا اصلاحات ارضی به نفع روستاییان انجام شد اما مشکلات معیشتی مردم اغلب ادامه یافت و حاکمیت صاحبان سرمایه، جانشین حکومت فئودالها و اشراف گردید. تودههای فقیر روستایی و شهری چون روند اوضاع را به نفع خود ندیدند، از حکومت ناامید شدند و دست از حمایت از آن کشیدند و جناحی از سرمایهداری فرانسه که از دست ژاکوبنها ناراحت بود در 27 ژوئیه 1794 (9 ترمیدور) کودتایی علیه “روبسپیر” و “ژاکوبنها” صورت داد و آنها را سرنگون و روبسپیر را اعدام کرد.
نقش تاریخی انقلاب فرانسه که توسط ژاکوبنها کامل گردید، لغو امتیازات فئودالها و اشراف، برقراری حکومت سرمایهداران به جای فئودالها، بسط سکولاریسم و زمینهسازی برای ایجاد یک نظام دموکراسی لیبرال در فرانسه بود که تا سال 1794 میلادی، تقریباً موفق به انجام همة اینها گردید؛ هرچند که انقلاب، روندی پرفراز و نشیب و بسیار خونین و پرنوسان را طی کرد.
پیامدهای انقلاب :
انقلاب فرانسه به لحاظ ایدئولوژیک تجسم آرمانهای ایدئولوژی لیبرالیسم بود و به لحاظ اجتماعی توسط طبقة سرمایهداری فرانسه و به ویژه روشنفکران مدرنیست رهبری گردید؛ هرچند که سختیها و مشقات و تلفات انسانی آن را تودههای محروم روستایی و شهری متحمل شدند. انقلاب فرانسه به لحاظ میزان تأثیرگذاری و سیر حرکت و ایدئولوژی لیبرال بورژوایی رهبری کنندة انقلاب و نیز نتایج و تبعات گستردة آن در فرانسه و سراسر اروپا، به مظهر و نمونة کلاسیک انقلابهای مدرن تبدیل گردیده است. با انقلاب فرانسه، لیبرالیسم به صورت ایدئولوژی غالب و طبقة سرمایهداران صنعتی و تجاری و بانکداران به عنوان طبقة حاکم در فرانسه مطرح میگردد و نظام فئودالی و سیطرة اشرافیت منسوخ میگردد. انقلاب فرانسه به دلیل ماهیت لیبرال - مدرن آن، خصلت سکولاریستی داشته و دارد و در تاریخ دویست سالة پس از انقلاب، روند کلی جامعة فرانسه به سمت نهادینه شدن هرچه بیشتر سکولاریسم و صنعتی شدن روزافزون جامعة فرانسه بوده است؛ هرچند که مناسبات مذهب با حکومتهای مختلف و وزن اجتماعی کلیسا در دو قرن پس از انقلاب فرانسه، تغییرات و نوساناتی داشته است، اما به هر حال سمت و سویی کلی حرکت رژیمهای سیاسی فرانسه به سوی بسط سکولاریسم بوده است.
حقیقت این است که با انقلاب 1789 فرانسه، روح انسان گرایانه ای که با رنسانس آغاز به گستریدن کرده بود ، در اروپا و حتی تمام جهان گسترش یافته بود.
د ) انقلاب صنعتی
اروپا پیش از انقلاب صنعتی :
اروپا در آستانه انقلاب صنعتی « مانند هر بخش دیگر از جهان جامعه ای روستایی بود . بیش از سه چهارم مردم آن در کشتزارها کار و زندگی می کردند . حتی در کشورهای بیشتر شهری شده ای چون انگلیس و فرانسه که پایتخت هایشان ، یعنی لندن و پاریس ، شهرهای پر جنب و جوش بودند ، از میان جمعیت چندین میلیونیشان تنها چند صد هزار نفر در شهرها و شهرک ها زندگی می کردند . صنعت هم در داخل و هم در خارج از شهرها وجود داشت اما در مقیاسی کوچک بود و کم تر از پنج درصد جمعیت اروپا را در بر می گرفت . بیش تر این صنعت در پیرامون کشاورزی می چرخید نظیر تولید پارچه از پشم خام و پنبه » ( کوریک ، 1381 : 9 ).
ماشین بخار :
انقلاب صنعتی عبارتست از دگرگونیهای بزرگ در صنعت، کشاورزی، تولید و حمل و نقل که در اواسط قرن هجدهم از انگلستان آغاز شد.
این تحولات در هنگام صنعتی شدن کارخانهها و صنایع رخ داده است، صنعتی شدن به معنی استفاده از نیروی ماشین به جای نیروی انسان است. انقلاب صنعتی ابتدا از انگلستان شروع شد، چرا انقلاب صنعتی در انگلستان صورت گرفت « زیرا انگلستان در حالی که خاک خود را از ویرانگری جنگ مصون نگاه داشته بود در بر اروپا در جنگ های بزرگی پیروز شده بود ؛ زیرا بر دریاها تسلط یافته و به این وسیله مستعمراتی به دست آورده بود که مواد خام و کالاهای ساخته شده مورد نیاز آنرا فراهم می کردند ؛ زیرا ارتشها ، ناوگانها و جمعیت رو به افزایش آن بازاری رو به گسترش برای محصولات صنعتی عرضه می داشتند زیرا اصناف نمی توانستند پاسخگوی این تقاضاهای روزافزون باشند ؛ ... زیرا علم در انگلستان به وسیله مردانی هدایت می شد که تمایل عمل داشتند در حالی که در بر اروپا علم وقف پژوهش های مجرد و غیر عملی می شد و بالاخره به این علت که انگلستان دارای حکومت مشروطه ای بود که نسبت به منافع طبقه تجار و کسبه حساسیت داشت و به نحوی مبهم از این امر آگاه بود که تقدم در انقلاب صنعتی ، انگلستان را بیش از یک قرن رهبر سیاسی دنیای غرب خواهد کرد » ( دورانت ، 1370 : 907 ) . انقلاب صنعتی در انگلستان در سه زمینه بافندگی، زغال سنگ و ذوب آهن بیشتر نمود یافت. دو نتیجه مهم انقلاب صنعتی، گسترش استعمار اروپاییها در کشورهای آسیایی و آفریقایی و بهره کشی از کارگران در داخل بود.
پیامدهای انقلاب صنعتی :
افزایش چشمگیر فراوردههای کشاورزی و دامی از جمله نتایج مثبت انقلاب صنعتی بود . اما در این جریان، کارخانهها ی متعدد با دودکشهای بلند و غلیظ جانشین دهکدههای سبز و خرم روستایی شدند . رشد و گسترش کارخانهها منجر به از بین رفتن جنگلها و فضاهای سبز، افزایش دود و آلودگی هوا، بوجود آمدن کوههای زغال و توده فضولات بود.
در عصر انقلاب صنعتی، هر اختراع تازه سبب میشد که ماشینها ی تازه به جای عدهای از کارگران به کار بیفتند و گروهی را بیکار کنند. در نتیجه بیکار شدن عدهای از کارگران و هم چنین افزایش قیمتها به دلیل تغییر و تحولات صنعتی، فقر و تنگدستی بر آنها چیره شده و آنها ناچار بودند که برای سیر کردن خود و خانوادههایشان به گدایی و خوردن پسمانده غذاهای رستورانها روی بیاورند. در شهر لندن ، که خاستگاه انقلاب صنعتی بود ، این معضل بسیار چشم گیر تر بود .
انقلاب صنعتی ادامه دارد :
انقلاب صنعتی اول در اواسط قرن هجدهم تا اواسط سده نوزدهم با استفاده از نیروی ماشین به جای نیروی انسان آغاز شد .
انقلاب صنعتی دوم از نیمه دوم سده نوزدهم تا جنگ جهانی اول را در بر می گیرد. شروع این انقلاب صنعتی از زمانی حدود تولید فولاد بسمر در دهه ۱۸۶۰ و اوج آن در تجهیز کارخانجات به برق، تولید انبوه و خط تولید در نظر گرفته می شود. انقلاب صنعتی دوم با توسعه خط آهن، تولید آهن و فولاد در مقیاس انبوه، کاربرد گسترده ماشین آلات در تولید کارخانه ای، افزایش شدید استفاده از نیروی بخار و ارتباطات الکتریکی مشخص می گردد. انقلاب صنعتی سوم با استفاده ار فناوری اطلاعات و اختراع کامپیوتر از پایان جنگ جهانی دوم تا پایان هزاره دوم ، 2000 میلادی ، شکل گرفت و اکنون با انقلاب صنعتی چهارم روبهرو هستیم که پایههای خود را بر انقلاب سوم بنانهاده است: انقلاب دیجیتالی که از میانه قرن گذشته به جریان افتاده است. مشخصه اصلی این انقلاب تلفیق تکنولوژیهای مختلف است به گونهای که مرزهای بین فیزیک، دنیای دیجیتال و بیولوژی بسیار کمرنگ شده است.
انقلاب صنعتی چهارم هر روز تغییر و تحولی جدید را در زندگی انسان ایجاد می کند و بشر را در برابر شرایط و اقتضاآت جدید قرار می دهد .
ه ) تمدن غرب مدرن همچنان زنده است ؛ آیا تمدن اشراق امکان تحقق دارد :
تاریخ جهان را عرصه تجلی و ظهور چهار تمدن دانستیم ، تمدن ایران هخامنشی ، که محور آن دوآلیسم لاهوتی بود و مظهر اسم جمالی ابتدایی خدا بود ، تمدن یونان و روم باستان ، که محور آن کاسموس گرایی بود و مظهر اسم جلالی ابتدایی خدا بود ، و تمدن اسلام و ایران ، که محور آن قرآن کتاب توحید بود و مظهر اسم جمالی پیش آمده خدا بود ، این سه تمدن همگی منقضی گشته اند ( گرچه آثاری از آنان باقی است ) ولی تمدن چهارم یعنی تمدن غرب مدرن ، که روح آن انسان گرایی است و مظهر اسم جلالی پیش آمده خداست ، همچنان زنده و پویاست. باید توجه داشت که غرب مدرن علیرغم اشکالات و مشکلاتی که دارد همچنان می تازد .
گرچه ما امیدواریم تمدن اشراق که پنجمین تمدن تاریخ است و روح آن انسان گرایی ابراهیمی است و مظهر اسم اعظم خداست ، و با وقوع انقلاب اسلامی ملت ایران نوید ایجادش ایجاد شده است جایگزین تمدن غرب مدرن شود اما حقیقت این است که این یک آرزو است و محقق شدن آن بستگی به عوامل متعدد و متنوعی دارد.
در حالی که تمدن غرب مدرن با مطرح کردن جهانی سازی که چیزی جز غربی سازی دیگر امم و ملل نیست عرصه را بر همه شبه تمدن ها تنگ کرده است و سعی دارد با تبدیل جهان به دهکده جهانی به کدخدایی غرب و با ارزش های فرهنگی - سیاسی - اقتصادی غربی ، جهان را یک سر غربی سازد و همانطور که فرانسیس فوکویاما گفته : « امروزه نظام لیبرال دمکراسی به ویژه بعد از فروپاشی اتحاد شوروی به صورت یک جریان غالب و مسلط درآمدهاست، که، همه کشورها و جوامع باید، در برابر آن تسلیم شوند، آخرین حد تلاشها و مبارزات ایدهلوژویهای مختلف در نهایت در قالب ایدولوژی (لیبرال دمکراسی) سربرآوردهاست. بنابر این تصور این که نظام سیاسی بهتر و مناسبتری به عنوان آلترناتیو و یا بدیل جایگزین این نظام شود وجود ندارد. » بنابراین در چنین شرایطی دم زدن از تمدن نو کاری سخت و صعب است . اما این کار صعب اگر به ناکارآمدیهای تمدن غرب مدرن آگاه شویم کمی آسان می شود .
در واقع می توان با رفع اشکالات تمدن غرب مدرن ، که تمدنی عقل محور است ، تمدن جدیدی ایجاد کرد . البته باید توجه داشت که بیشتر اشکالات غرب مدرن مربوط به عرصه اخلاق جنسی ، و معنویت و عدالت می شود ( که مساله بحران عدالت در غرب در جنبش وال استریت یا جنبش 99 درصد قابل مشاهده است ) و می توان امید داشت به وسیله اخلاق جنسی و معنویت و عدالت مشترک در ادیان ابراهیمی ( به ویژه اسلام که دین خاتم است ) تمدن جدیدی ایجاد کرد و بشر را از حیطه تمدن چهارم ، که بسیاری از مشکلات مادی بشر را رفع کرده و می کند ، وارد حیطه پنجمین تمدن که مرحله رشد و تکامل اخلاقی و معنوی است و تمدنی کامل است که در آن برهان و عرفان و قرآن جدایی ناپذیرند و ما آن را تمدن اشراق می نامیم که مظهر اسم اعظم خداست ، وارد کرده و زمینه را برای ظهور انسانیت کامل و انسان کامل که موعود همه ادیان است مهیا کرد .
منابع :
1-آراسته خو ، محمد (1386 ) وامداری غرب نسبت به شرق به ویژه اسلام و ایران در حوزه علم ، معرفت و دانایی.تهران : انتشارات پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی
2-بکر ، کارل لوتوس و فردریک دنکاف (1384) سرگذشت تمدن . ترجمه علی محمد زهما . تهران : انتشارات علمی و فرهنگی .
3-بورکهارت ، یاکوب ( 1376 ) فرهنگ رنسانس در ایتالیا . ترجمه محمد حسن لطفی . تهران : انتشارات طرح نو .
4-دورانت ، ویل و آریل ( 1370 ) تاریخ تمدن .جلد دهم ( بخش دوم ) روسو و انقلاب . ترجمه ضیا الدین علایی طباطبایی . تهران : انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی
5-دولاندلن ، ش (1373 ) تاریخ جهانی جلد دوم از قرن شانزدهم تا عصر حاضر . ترجمه دکتر احمد بهمنش . تهران : انتشارات دانشگاه تهران .
6-رابرتس ، جان موریس (1386) تاریخ جهان ( از آغاز تا پایان قرن بیستم ) ترجمه منوچهر شادان . تهران : انتشارات بهجت
7-شریعتی ، علی ( 1375 ) تاریخ تمدن ( جلد دوم مجموعه آثار 12) . تهران : انتشارات قلم
8-فلاورز ، سارا ( 1381 ) اصلاحات . ترجمه رضا یاسایی . تهران : انتشارات ققنوس
9-غفاری فرد ، عباسقلی ( 1387 ) تاریخ اروپا ( از آغاز تا پایان قرن بیستم ). تهران : انتشارات اطلاعات.
10-لوکاس ، هنری ( 1368 ) تاریخ تمدن جلد دوم از نوزایی تا سده ما . ترجمه عبدالحسین آذرنگ . تهران : انتشارات کیهان .
11-کوریک ، جیمز . آ ( 1381 ) انقلاب صنعتی . ترجمه مهدی حقیقت خواه . تهران : انتشارات ققنوس .
12-ویکی پدیای فارسی . مدخل اصلاحات پروتستانی ، انقلاب صنعتی و رنسانس .
علی رضوی
شنبه 21 دیماه سال 1398 ساعت 09:32 ب.ظ
نظرات
0
+ ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
نام
ایمیل
آدرس وبسایت
http(s)://
مشخصات مرا به خاطر بسپار
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد
بسمه تعالی
جامعه خبری تحلیلی الف
نیست بر لوح دلم جز الف قامت یار
جامعه خبری تحلیلی الف
یکشنبه ۱۶ دی ۱۴۰۳ برابر با ۰۵ ژانویه ۲۰۲۵
جنگ تمدنی ایران و غرب، طولانیترین جنگ تاریخ
گروه تعاملی الف، ۳ آبان ۱۴۰۱، ۰۶:۲۹ 4010803011
هگل، فیلسوف آلمانی، بر آن تاکید میکند که جنگ پدیدهای است ضروری و عقلانی که دیالکتیک تاریخ خود را با آن پیش میبرد.
جنگ تمدنی ایران و غرب، طولانیترین جنگ تاریخ
گروه تعاملی الف - رضا مهریزی×:
هگل، فیلسوف آلمانی، بر آن تاکید میکند که جنگ پدیدهای است ضروری و عقلانی که دیالکتیک تاریخ خود را با آن پیش میبرد. جنگ به نظر وی از فروماندگی ملتها پیشگیری میکند و وسیله ایست که روح ملی نیروی خود را بازیابد یا یک دستگاه سیاسی پوسیده جاروب شود و جای خود را به نمود نیرومندتری از روح بسپارد. ( رجوع کنید به کتاب : " تاریخ فلسفه " نوشته: فردریک کاپلستون ) اگر چه ما با این شدت و حدت با هگل همداستان نیستیم؛ ولی منکر نتوان شد که جنگ اهمیت زیادی در پیشبرد تاریخ دارد. از ابتدای تاریخ تاکنون بی شمار جنگ رخ داده است که برخی کوتاه، پاره ای میان مدت و شماری نیز طولانی و دراز مدت بودند؛ از میان جنگهای طولانی میتوان به جنگهای صدساله بین انگلستان و فرانسه ( از 1337 تا 1453 م ) و یا جنگهای صلیبی ( از 1095 تا 1291 م ) و یا جنگهای باز پسگیری اندلس از مسلمین معروف به رکونکیستا ( از 711 تا 1492 م ) نام برد. (رجوع کنید به مقاله " با طولانی ترین جنگهای تاریخ بشریت آشنا شوید " نوشته : امیر علی محمودی ).
در هر حال آنچه روشن است این است که هر جنگ دو طرف دارد: متخاصم و مدافع. اگر از طرف مدافع به جنگها بنگریم طرف متخاصم به انگیزههای مختلف به جنگ آنها آغاز نموده اند. ( البته منظور این نیست که آنها تنها یک انگیزه برای آغازیدن جنگ داشتند بلکه منظور، انگیزه ایست که وجه غالب است و بر دیگر انگیزهها، میچربد ) اگر بخواهیم انگیزههای جنگها را بر شماریم 4 نوع جنگ داریم:
الف) جنگهایی که از سر فزونخواهی و کسب منفعت و تصاحب گری بوده است. اکثر جنگها چنین بودهاند.
ب ) شماری جنگها که بیشتر با انگیزه کینهکشی و انتقام گیری بوده است مثل جنگ تروا
ج ) جنگهایی که انگیزه دینی داشته است مثل جنگهای صلیبی
د ) جنگهایی که تمدنی بودهاند. جنگهای تمدنی جنگهایی هستند که در آن دو یا چند تمدنی که هر کدام تفسیر خاص خود را از هستی دارند؛ به منازعه و مخاصمه با هم می پردازند. این جنگها اگر چه معدودند ولی طولانی ترین جنگ تاریخ، جنگ تمدنی است که میان دو تمدن ایرانی و تمدن غربی رخ داده است. باید بدانیم که تمدن ایرانی، محور تفسیرش از هستی دوآلیسم لاهوتی بود و بیشتر به ایجاد نمایی در اقلیم درون گوهر میپرداخت و مظهر اسم جمالی حق بود ولی تمدن غربی، محور تفسیرش کاسموس ناسوتی بود و بیشتر ایجاد نمایش در اقلیم برون گوهر بود و مظهر اسم جلالی حق.
اگر بخواهیم اولین جنگ تمدن ایرانی با تمدن غربی را نام ببریم ( ما این جنگها را بیشتر بر اساس کتاب « نبردهای ایران با یونان و روم » نوشته: بهنام محمدپناه و کمی هم از کتاب « تاریخ ایران زمین » نوشته دکتر محمد جواد مشکور ؛ نقل میکنیم ) باید به جنگ ماراتن ( 490 ق م ) اشارت کنیم؛ این جنگ که به شکست جهان ایرانی منجر شد سرآغاز جنگهای طولانی بود که به تناوب و با فاصله زمانی صورت گرفت. دومین، نبرد ترموپیل ( 480 ق م ) بود. سومین، نبرد سالامیس ( 480 ق م ) چهارمین نبرد پلاته (479 ق م ) پنجمین جنگ گرانیک ( 334 ق م ) ششمین جنگ ایسوس ( 333 ق م ) هفتمین گوگمل ( 331 ق م ) هشتمین نبرد آریوبرزن و اسکندر (330 ق م ) بود. این نبردها جمله در عصر هخامنشی بود. اما آتش این جنگها خاموش نشد و تداوم یافت، ولی این بار متخاصمین، تمدن ایرانی – اشکانی و تمدن غربی – سلوکی بودند که اولین آنها جنگ ارشک یا اشک اول با آنتیوخوس دوم ( حدود 250 ق م ) بود دومین جنگ تیرداد اول با سلوکوس کالی نیکوس ( میانه سالهای 247 تا 214 ق م ) و سومین جنگ فرهاد دوم با آنتیوخوس هفتم ( 129 ق. م ). جنگهای تمدن ایرانی – اشکانی زین پس با تمدن غربی - رومی ادامه یافت که اولین آنها نبرد حران ( 53 ق م ) بود. دومین جنگ آتروپاتن ( 35 ق م ). سومین جنگهای تیسفون ( از 165 تا 168 میلادی بود ) چهارمین نبرد نصیبین ( 217 م ) بود. این نبردها ادامه یافت ولی این بار نوبت جنگ تمدن ایرانی – ساسانی و تمدن غربی – رومی بود. اولین جنگ اردشیر اول ساسانی با امپراطور سوروس رومی ( 231 م ). دومین نبرد مشبک ( 244 م ) سومین نبرد باربالیسوس (253 م ) چهارمین نبرد ادسا ( 259 م ) پنجمین نبرد ارمنستان ( 297 م ) ششمین نبرد آمیدا ( 359 م ) هفتمین نبرد تیسفون و سامرا ( 363 م ) هشتمین نبردهای آناستاسیا ( 502 تا 506 م ). نهمین سلسله نبردهای ایبریا ( 526 تا 531 م ) و دهمین نبرد دارا ( 530 م ) یازدهمین نبرد کالینیسیوم ( 531 م ) دوازدهم نبردهای لازیکا ( 541 تا 562 م ) سیزدهم نبرد انطاکیه ( 613 م ) چهاردهم نبرد اورشلیم ( 614 م ) پانزدهم نبرد ایسوس ( 622 م ) شانزدهم نبرد محاصره قسطنطنیه ( 626 م ) هفدهم نبرد نینوا ( 627 م ). باید بدانیم جنگهای تمدن ایرانی و تمدن غربی که از 490 ق م تا 627 م به مدت 1117 سال طول کشید و این طولانی ترین جنگ از همه نوع آن در تاریخ بشر است.
اگر چه بعد از ورود اسلام به ایران و شکلگیری " تمدن اسلام و ایران " نیز مخاصمات میان این تمدن و تمدن غربی ادامه یافت که البته ما آنرا لحاظ نمیکنیم ولی باید بدانیم درگیری تمدن ایرانی با تمدن غربی پس از انقلاب اسلامی نیز مجددا شروع و تشدید شد ولی حقیقتا نمیدانیم آخر و عاقبت این درگیری و جنگ تمدنی چه خواهد شد. ولی در هر حال امیدواریم تمدن ایران عزیز ما که میراث نیاکان وطن دوست ماست ؛ بازنده این درگیری نباشد و بتواند با ترکیب محاسن تمدن ایرانی _که همانطور که بیان شد مظهر اسم جمالی حق و ایجاد نما در اقلیم درون گوهر است _ و مکارم تمدن غرب _ که مظهر اسم جلالی حق و ایجاد نما در اقلیم برون گوهر است _ به تمدنی بدیع، بی سابقه، درخشان و با اشکالات کمتر از تمدنهای پیشین، دست یابد که این تمدن، خاتم تمدنها و پایان تاریخ بشر خواهد بود.
رضا مهریزی
×کارشناس ارشد ایرانشناسی
بسمه تعالی
عنوان مطلب :
هرچه که از بین برود ، این زبان باید بماند
نگارنده مطلب :
رضا مهریزی
( کارشناس ارشد ایران شناسی)
متن مطلب :
خاکم به سر ز غصه به سر خاک اگر کنم
خاک وطن که رفت چه خاکی به سر کنم
میرزاده عشقی
زبان فارسی در خطر است ؛ این خطر را همه آگاهان دلسوز با بند بند وجودشان احساس می کنند ؛ خطری که زبان فارسی را تهدید می کند از دو سوی و دو جانب است . یکی از برون مرز و دیگر از درون مرز . تهدید برون مرزی ؛ خطر زبان های بزرگ متخاصم جهانی و در راس آن زبان انگلیسی است و تهدید درون مرزی ، خطر قومیت گرایان و قبیله پرستان بومی و محلی است .
پرداختن به خطر برون مرزی موضوع بحث ما در این موضع نیست ( چه بسا اگر عمر و توفیقی یابیم بعدا بدان بپردازیم ) آنچه در این جستار سر و برگ مطرح کردن آن را داریم ، مساله خطر درون مرزی است .
همه می دانیم زبان فارسی که زمانی از غرب چین و تا شمال هند گرفته و تا ماوراءالنهر و بین النهرین و … رواج داشت و تقریبا زبانی جهانی بود ( شاید بهترین شاهد این دعوی ، نامه گیوک خان مغول به پاپ اینو سنت چهارم باشد که به زبان فارسی ، نگاشته شده است ). امروزه شوربختانه به زبانی زبون و نگون ، بدل شده است و دریغ و درد که انسان مسوول و دلسوز و کارای چندان زیادی ، هم در کار نیست . امروزه باید باور کنیم ، هر چند بسی سخت است ، که زبان فارسی به زبانی دست چندم ، کم اهمیت ، غیر علمی و فرعی ، تبدیل شده است ، که از ترس پان قومیت ها و قبیله پرستهای داخلی نمی توان زبان به حمایت و پشتیبانی از آن ، حتی در درون مرزهای ایران ، گشود و پیش از زوال و اضمحلال این زبان ، که یکتا زبان رسمی تمدن ما و یگانه پیوند دهنده ما با پیشینیان و گذشتگان مان است ، به داد و فریادش رسید ؛ چرا که می ترسیم پان قومیت ها و قبیله پرستان ، بهشان بر بخورد !!! و حقیقتا چه تیره بختی و سیه روزی بیش از این ، که زبان فارسی در خانه خویش مغضوب و مظلوم است !!! متاسفانه پان قومیت ها دستاویزشان روز 21 فوریه ، روز موسوم به روز زبان مادری است .
واقعا جای تاسف و تاثر دارد که اروپایی ها که دستشان تا مرفق به خون بومیان ملل مختلف آلوده است ، حالا دایه دلسوزتر از مادر شده اند و روزی را برای زبان مادری ساخته و پرداخته اند . باید توجه داشت که
این اروپایی های جنایتکار ، می دانم که این حرف به مذاق و مزاج روشنفکران بی رگ و ریشه مان خوش نمی آید ، اما باید دانست که همین اروپاییان ریاکار و بدکردار ، قاره آفریقا را تاراج کردند و منابع آن را به یغما بردند و بسیاری از زبان های مردم آفریقا را نابود نمودند و زبان خود را جا انداختند و بجای زبان مردم بومی آن مناطق گذاردند ؛ ولی همین منافقان مزور ، آن زمان از حقوق اقلیت ها دم نزدند و هرگز نگران زبان مادری آن افراد نبودند ولی حالا که ، به قول قدیمی ها ، چارپای آنها از پل مراد گذشته ، برای دیگر کشورها دایه دلسوزتر از مادر شده اند و برایشان نسخه شفا بخش می پیچند . امروزه کشورهای آفریقایی به استثنای کشورهای شمال آفریقا که زبانشان بر اثر قهر و غلبه ی قدیمی اعراب شبه جزیره عربستان ، عربی است ، اکثرا زبانشان یا انگلیسی است یا پرتغالی یا فرانسوی . جالب است که همین فرانسه متمدن ، مبادی آداب و مدافع حقوق انسان ، که معبد و ملجأ ، برخی روشنفکران بی خویش و بی دودمان ماست تا همین الآن نه تنها اجازه تغییر زبان بدیشان نداده است ( البته آنها دیگر زبانی هم برایشان نمانده ) بلکه اجازه تغییر واحد پول ملی به 14 کشور آفریقایی را هم نداده و واحد پول 14 کشور آفریقایی « فرانک سی اف ای » است و این 14 کشور آفریقایی ملزم هستند که 50 درصد ذخایر ارزی خود را در بانک مرکزی فرانسه ذخیره کنند .
شوربختانه حالا روشنفکران ما ، که اگر با حسن ظن بگوییم ، ابله و ساده لوح اند ؛ مدام سنگ آموزش به زبان های قومی را به سینه می زنند ( توجه کنید آموزش به زبان قومی و نه آموزشِ زبان قومی !!! جا دارد بگوییم حتی آموزش زبان قومی به علت پراکندگی اقوام در سراسر ایران ، امکان پذیر نیست براستی وقتی ترک زبانان ما علاوه بر چهار استان اصلی شان ، در همه جای ایران حضور دارند ، چگونه می توان به همه آنها آموزش زبان قومی و اولی داد؟! علاوه بر ترک زبانان ؛ لر زبان ها و کرد زبان ها و حتی تا حدودی گویشوران اقوام دیگر ؛ مثل : مازندرانی زبان ها یا بلوچ ها و عرب زبانها و یا گیلکی ها و ترکمن زبانها و... نیز تقریبا در سراسر کشور پراکنده اند و در داخل دیگر اقوام تنیده ؛ حال چگونه می توان به همه آنها ، آموزش زبان اولی شان داد ؟! آیا این کار به افزایش تنش و چالش در کشور نخواهد انجامید ؟!؟!؟! ) در هر حال ؛ روشنفکران استحاله و الینه و آسیمیله شده ما در فرهنگ منحط غرب ، کجایند تا ببینند که قبله گاه هایشان وقتی نوبت به خودشان می رسد چه می کنند و اندیشمندان شان هم پشتوانه و مدافع منافع ملی کشور شان می باشند ( که اگر غیر این بود این کشورها به این عزت و عظمت و جلالت و شوکت نایل نمی شدند ).
واقعا فکر کنید چطور جزیره کوچک 250 هزار کیلومتری بریتانیای صغیر ، زبانش را بر همه عالم تحمیل کرده و فرانسه نیز همین جور و اسپانیا هم همین طور و…
اروپاییان متمدن ، علاوه بر آفریقا ، در استرالیا و تمامی قاره بزرگ امریکا نیز میلیونها بومی را با شیوه های گوناگون غیر انسانی ؛ مثل : جنگ و ستیز خونین ، رواج بیماری های واگیر و… نابود کردند و تمدن و فرهنگ و زبان خود را جایگزین آن کردند ! ( امروز زبان حدود ۵۰ کشور انگلیسی و نیز ۲۹ کشور فرانسوی و ۲۰ کشور اسپانیایی است ) غربی ها به ویژه انگلیسی ها در درازنای تاریخ سخت ترین ضربات را بر فرهنگ ایران و زبان ایرانی وارد کردند ؛ آنها علاوه بر تکه پاره کردن پیکر پاک سرزمین عزیزمان ؛ زبان فارسی که روح و روان ایران است را از شبه قاره هند ریشه کن کردند ( در اینجا آرزویی می کنیم و آن اینکه ایکاش می شد و عُرضه آن را داشتیم تا زبان فارسی را در بخشی از شبه قاره ، یعنی پاکستان امروزی ، زنده و احیا کنیم چرا که تا پیش از انقلاب اسلامی ما ، زبان فارسی در مدارس این کشور آموزش داده می شد ولی بعد از انقلاب از ترس تسری انقلاب اسلامی ایران در پاکستان ، تدریس آن تعطیل شد . مشابه چنین اتفاقی در تاجیکستان هم افتاده است ؛ یعنی تاجیکستان فارسی زبان ، حاضر نیست رسم الخطش را از سیریلیک به رسم الخط فارسی برگرداند ( به همین علت روز به روز فاصله زبان فارسی تاجیکی با فارسی ایرانی بیشتر و بیشتر می شود ) آنهم به این دلیل که از رسوخ اندیشه های به قول خودشان افراط گرایانه می ترسند ولی ما باید این دو کشور را ، به ویژه پاکستان را که بیش از ۲۴۰ میلیون جمعیت دارد و پنجمین کشور پر جمعیت جهان نیز محسوب می شود ، به هر شیوه ای شده مجاب کنیم تا زبان فارسی را که زبان عرفان و اعتدال و دوستی است و نیز فرهنگ ایران را ، رفیق و شفیق و یار و یاور خود بدانند و البته در این راه نباید با آنها از موضع برادر بزرگتر برخورد کرد بلکه با کمال نجابت و صمیمیت آنها را به زبان فارسی و رسم الخط فارسی دعوت کرد و با زبان ایرانی صلح و آشتی داد ) به هر حال اروپاییان و خصوصا انگلیسی ها حالا هم در رسانه هایشان دم از حقوق زبانی قومیت ها می زنند . با این وضعیت بیم آن می رود که آنها بتوانند زبان فارسی
را در میان مدت ، در ایران هم ، نابود یا دست کم بسیار محدود کنند . ( متاسفانه تنها دو تا کشور و نصفی زبان شان فارسی است ؛ یعنی ایران و تاجیکستان و افغانستان ، که این سومی زبان دومش فارسی دری است ، ولی در همین افغانستان هم پس از روی کارآمدن طالبان پشتو زبان ، آنان شمشیر کینه و دشمنی را علیه زبان فارسی که زبان اکثریت نسبی ملت خودشان نیز هست و البته علیه سایر مظاهر تمدن ایرانی _ خراسانی ، از رو بستند و دست به سرکوب کردن و محدود کردن این زبان زدند ( زبانی که زاده خراسان بزرگ است که افغانستان امروزی هم بخشی از آن بوده است ).
در هر حال ؛ کشورهای اروپایی
حالا که با انواع رذالت و جنایت و یا اقسام ترفند و حیلت ، زبان و فرهنگ و تمدن خود را جهانی و حتی می توان گفت جاودانه و همیشگی کردند و خیالشان راحت و آسوده شده است ، نقابی انسان دوستانه به چهره خود زده اند و مدافع و طرفدار سینه چاک قومیت های دیگر کشورها شده اند .
باید همه مواظب باشیم که فرهنگ و هویت و زبان ایرانی بیشتر از این تضعیف و تحقیر نشود و مبادا در معرض نابودی سریع تر قرار گیرد.
شاید همه ایرانیان ، همداستان باشند که زبان همه قومیت ها و قبیله های ایران ، محترم و مغتنم است . اما باید بدین وفاق نیز برسیم که نباید گذاشت زبان ملی و رسمی مان ، که یگانه زبان هویت و تاریخ و تمدن و فرهنگ ماست ، بیش از این نحیف و ضعیف شود .
وقتی مقام معظم رهبری ابراز می کند که نگران زبان فارسی است . آیا نباید همگان فکری برای نگهداری و پاسداشت این زبان کنند ؟! باید توجه داشت زبان فارسی متعلق به همه ایرانیان است و اساسا بیان اینکه این زبان ، زبان مادری قوم فارس است حیله ای است مزورانه و نیرنگی است منافقانه ؛ چرا که اصلا قومی به نام قوم فارس وجود خارجی ندارد . پژوهشگری می گفت زبان مادری ( به معنای زبان مادر نسبی ) سعدی و حافظ هم فارسی نبوده است بلکه آنان به خاطر عشق وافرشان بدین زبان و نیز توانایی و ظرفیتهای ذاتی آن ، بدان ، که یکتا سخنگوی فرهنگ ایرانی است ، شعر می سرودند. برای این مدعا البته شاهدی در گلستان هست ؛ این بیت به شیرازی که می گوید : امروز دو مرده بیش گیرد مر کن / فردا گوید تربی از اینجا بر کن .( که هیچ فارسی زبانی متوجه منظور آن نمی شود ) به هر حال شاید علیه این مدعا بتوان ، دلایل و شواهدی دیگر آورد . اما برای مثال : در اینکه زبان مادر نسبی پدر شعر نو فارسی ، فارسی نبوده بلکه زبان طبری مازندرانی ، بوده که شک و شبهه ای نیست ولی باز نیما خدمت به زبان سرزمین پدری را ترجیح داد یا مرحوم شهریار که زبان مادر نسبی اش فارسی نبوده ولی زبان سرزمین پدری را برای بیان عواطف و احساساتش در کنار زبان مادر نسبی اش ، به کار می بست ( اساسا همه اقوام و قبایل ایرانی چه مهاجر و چه بومی تا روزگار کنونی و اگر دشمن بگذارد تا آینده ، همه و همه به زبان فارسی به عنوان محور پیوند دهنده و مایه همدل کننده و زبان ِهمزبانی می نگریستند ) چرا که اگر این زبان متصل کننده اقوام و قبایل ایرانی بیش از این تضعیف و تحقیر و زار و زبون شود پس ما دیگر چه ملت واحد و کشور متحد خواهیم بود ؟! ملتی که افراد و اعضای آن زبان هم را درست نفهمند و رسا درک نکنند ، اساسا چگونه یک ملت خواهند بود ؟! آیا این امر خود مقدمه تجزیه و تکه پاره شدن بیشتر و یا دست کم استحاله شدن و از هویت تاریخی خود جدا شدن ایران مظلوم ما نیست ؟! آیا این به معنای حذف همیشگی ایران از صفحه روزگار نیست ؟!
باز با تاکید و پافشاری بیان می کنم که باید به شدت ترسید و به جدیت نگران و مراقب زبان فارسی بود و از پان قومیت های و قبیله پرست های داخلی ( که البته تا حال زیاد نبودند ولی به دلایلی متعدد ، متاسفانه رو به فزونی اند ) و پشتیبانان و حامیان دروغگو و پر رنگ و نیرنگ خارجی شان نهراسید . باید دانست که وظیفه حکومت و دولت و نخبگان با احساس مسوولیت ، این است که به رواج و گسترش زبان رسمی ملت ایران ( که عامل پیوست و پیوند و ابزار ارتباط و اتصال و وسیله فهم و درک متقابل ، تمام اقوام و اقشار جامعه و ملت ایران است ) دامن بزنند ؛ و مواظب و مراقب باشند که مبادا ترویج زبان های قومی و قبیلگی موجب از هم گسیختگی و افتراق ملت گردد .
جا دارد این جا این نکته را بگوییم که اصطلاح زبان مادری در کشور ما بد فهمیده می شود و غالبا برای تحریک عواطف و احساسات و برانگیختن تعصبات ناموس پرستانه به کار می رود ، باید دانست که زبان مادری فقط یک اصطلاح است ؛ چرا که اساسا تا آنجا که ما آگاهی داریم و می دانیم ؛ هر فردی هر زبانی را که پیش از سن بحران بلوغ فراگیرد و بتواند بدآن تفکر و تکلم کند این اصطلاحا زبان مادری او می شود ( خواه مادر نسبی اش به آن زبان تکلم کند یا نکند ، خواه یک زبان باشد و خواه چندین زبان ) و اساسا دلبستگی ما به زبان فارسی باید به عنوان علاقه به زبان ملی مان و زبان رسمی مام میهن مان باشد نه زبان مادر یا پدر یا هر کس و کار نسبی یا سببی مان
اساسا حفظ زبان ملی مام میهن و سرزمین پدری ، که زیر بنای هویت تاریخی و نیز از مبانی میراث فرهنگی ماست و ستون فقرات فرهنگ و تمدن ما را نیز می سازد مهمتر از ترویج و اشاعه زبان های قومی و قبیلگی است .( همانطور که گفتیم ترویج و تدریس زبان های قومی به دلیل پراکندگی و در هم تنیدگی اقوام ایرانی با یکدیگر اصلا امکان پذیر نیست و خود تولید کننده تنش و چالش تازه برای کشور خواهد بود ) اگر چه زبان مادری ما ممکن است هر زبانی باشد ولی زبان سرزمین پدری همه ما ایرانیان ، فقط فارسی است و بس .
شایان توجه است آنچه ما ایرانیان را ایرانی نگه داشته تنها زبان فارسی است . چرا که ما در طول تاریخ دیرین خود ، دین خود را و مذهب خود را و بسیاری از باورها و نگرش های خود را دگرگون کردیم ولی یگانه چیزی که کمابیش ، البته کمابیش ، حفظ کردیم همین زبان فارسی است که رشته پیوست ما به پدران و نیاکان باستانی مان است که اگر همین رشته نیز گسسته شود ما نیز به سرنوشت ملتهای استحاله شده و از درون تهی شده و یا نیست و نابود شده ی تاریخ ، دچار خواهیم شد و دیگر چیزی ازمان باقی نمی ماند .
به هر روی این جستار را با نقل بیاناتی از یک نویسنده ترک ایرانی ، که حداقل دو زبان مادری داشت ، ولی زبان سرزمین پدری اش فارسی بود و آن را عمیقا دوست داشت و بدان عشق می ورزید ( که البته از این دست ترکان و غیر ترکان ، ایران دوست و میهن پرست خوشبختانه کم نبوده و نیستند ) یعنی غلامحسین ساعدی به پایان می بریم .( افسوس که نه غلامحسین ساعدی و نه هیچ فارسی زبان دیگری تا امروز موفق به دریافت نشان نوبل نشده اند و این حسرتی است بر دل ما ایرانیان و فارسی زبانان که زبان ما که به دلیل داشتن تاریخ ادبیات بزرگ ، یکی از چهار زبان کلاسیک جهان نیز شمرده می شود اما تاکنون موفق به کسب این جایزه مهم جهانی نشده است ) به هر حال ساعدی درباره زبان فارسی
و جایگاهش در ایجاد همبستگی و نقشِ آن در وحدت ملی ایرانیان، در مصاحبه ای به نقل از ویکی پدیای ، چنین گفت : « زبان فارسی، ستونِ فقرات یک ملت عظیم است. من میخواهم بارش بیاورم. هرچه که از بین برود، این زبان باید بماند » . امیدواریم همه ما دست در دست هم برای عظمت و یا حداقل جلوگیری از نابودی یا ذلت بیشتر این زبان بکوشیم. ان شا الله.
بسمه تعالی
عنوان مطلب :
هرچه که از بین برود ، این زبان باید بماند
نگارنده :
رضا مهریزی
( کارشناس ارشد ایران شناسی)
خاکم به سر ز غصه به سر خاک اگر کنم
خاک وطن که رفت چه خاکی به سر کنم
میرزاده عشقی
زبان فارسی در خطر است ؛ این خطر را همه آگاهان دلسوز با بند بند وجودشان احساس می کنند ؛ خطری که زبان فارسی را تهدید می کند از دو سوی و دو جانب است . یکی از برون مرز و دیگر از درون مرز . تهدید برون مرزی ؛ خطر زبان های بزرگ متخاصم جهانی و در راس آن زبان انگلیسی است و تهدید درون مرزی ، خطر قومیت گرایان و قبیله پرستان بومی و محلی است .
پرداختن به خطر برون مرزی موضوع بحث ما در این موضع نیست ( چه بسا اگر عمر و توفیقی یابیم بعدا بدان بپردازیم ) آنچه در این جستار سر و برگ مطرح کردن آن را داریم ، مساله خطر درون مرزی است .
همه می دانیم زبان فارسی که زمانی از غرب چین و تا شمال هند گرفته و تا ماوراءالنهر و بین النهرین و … رواج داشت و تقریبا زبانی جهانی بود ( شاید بهترین شاهد این دعوی ، نامه گیوک خان مغول به پاپ اینو سنت چهارم باشد که به زبان فارسی ، نگاشته شده است ). امروزه شوربختانه به زبانی زبون و نگون ، بدل شده است و دریغ و درد که انسان مسوول و دلسوز و کارای چندان زیادی ، هم در کار نیست . امروزه باید باور کنیم ، هر چند بسی سخت است ، که زبان فارسی به زبانی دست چندم ، کم اهمیت ، غیر علمی و فرعی ، تبدیل شده است ، که از ترس پان قومیت ها و قبیله پرستهای داخلی نمی توان زبان به حمایت و پشتیبانی از آن ، حتی در درون مرزهای ایران ، گشود و پیش از زوال و اضمحلال این زبان ، که یکتا زبان رسمی تمدن ما و یگانه پیوند دهنده ما با پیشینیان و گذشتگان مان است ، به داد و فریادش رسید ؛ چرا که می ترسیم پان قومیت ها و قبیله پرستان ، بهشان بر بخورد !!! و حقیقتا چه تیره بختی و سیه روزی بیش از این ، که زبان فارسی در خانه خویش مغضوب و مظلوم است !!! متاسفانه پان قومیت ها دستاویزشان روز 21 فوریه ، روز موسوم به روز زبان مادری است .
واقعا جای تاسف و تاثر دارد که اروپایی ها که دستشان تا مرفق به خون بومیان ملل مختلف آلوده است ، حالا دایه دلسوزتر از مادر شده اند و روزی را برای زبان مادری ساخته و پرداخته اند . باید توجه داشت که
این اروپایی های جنایتکار ، می دانم که این حرف به مذاق و مزاج روشنفکران بی رگ و ریشه مان خوش نمی آید ، اما باید دانست که همین اروپاییان ریاکار و بدکردار ، قاره آفریقا را تاراج کردند و منابع آن را به یغما بردند و بسیاری از زبان های مردم آفریقا را نابود نمودند و زبان خود را جا انداختند و بجای زبان مردم بومی آن مناطق گذاردند ؛ ولی همین منافقان مزور ، آن زمان از حقوق اقلیت ها دم نزدند و هرگز نگران زبان مادری آن افراد نبودند ولی حالا که ، به قول قدیمی ها ، چارپای آنها از پل مراد گذشته ، برای دیگر کشورها دایه دلسوزتر از مادر شده اند و برایشان نسخه شفا بخش می پیچند . امروزه کشورهای آفریقایی به استثنای کشورهای شمال آفریقا که زبانشان بر اثر قهر و غلبه ی قدیمی اعراب شبه جزیره عربستان ، عربی است ، اکثرا زبانشان یا انگلیسی است یا پرتغالی یا فرانسوی . جالب است که همین فرانسه متمدن ، مبادی آداب و مدافع حقوق انسان ، که معبد و ملجأ ، برخی روشنفکران بی خویش و بی دودمان ماست تا همین الآن نه تنها اجازه تغییر زبان بدیشان نداده است ( البته آنها دیگر زبانی هم برایشان نمانده ) بلکه اجازه تغییر واحد پول ملی به 14 کشور آفریقایی را هم نداده و واحد پول 14 کشور آفریقایی « فرانک سی اف ای » است و این 14 کشور آفریقایی ملزم هستند که 50 درصد ذخایر ارزی خود را در بانک مرکزی فرانسه ذخیره کنند .
شوربختانه حالا روشنفکران ما ، که اگر با حسن ظن بگوییم ، ابله و ساده لوح اند ؛ مدام سنگ آموزش به زبان های قومی را به سینه می زنند ( توجه کنید آموزش به زبان قومی و نه آموزشِ زبان قومی !!! جا دارد بگوییم حتی آموزش زبان قومی به علت پراکندگی اقوام در سراسر ایران ، امکان پذیر نیست براستی وقتی ترک زبانان ما علاوه بر چهار استان اصلی شان ، در همه جای ایران حضور دارند ، چگونه می توان به همه آنها آموزش زبان قومی و اولی داد؟! علاوه بر ترک زبانان ؛ لر زبان ها و کرد زبان ها و حتی تا حدودی گویشوران اقوام دیگر ؛ مثل : مازندرانی زبان ها یا بلوچ ها و عرب زبانها و یا گیلکی ها و ترکمن زبانها و... نیز تقریبا در سراسر کشور پراکنده اند و در داخل دیگر اقوام تنیده ؛ حال چگونه می توان به همه آنها ، آموزش زبان اولی شان داد ؟! آیا این کار به افزایش تنش و چالش در کشور نخواهد انجامید ؟!؟!؟! ) در هر حال ؛ روشنفکران استحاله و الینه و آسیمیله شده ما در فرهنگ منحط غرب ، کجایند تا ببینند که قبله گاه هایشان وقتی نوبت به خودشان می رسد چه می کنند و اندیشمندان شان هم پشتوانه و مدافع منافع ملی کشور شان می باشند ( که اگر غیر این بود این کشورها به این عزت و عظمت و جلالت و شوکت نایل نمی شدند ).
واقعا فکر کنید چطور جزیره کوچک 250 هزار کیلومتری بریتانیای صغیر ، زبانش را بر همه عالم تحمیل کرده و فرانسه نیز همین جور و اسپانیا هم همین طور و…
اروپاییان متمدن ، علاوه بر آفریقا ، در استرالیا و تمامی قاره بزرگ امریکا نیز میلیونها بومی را با شیوه های گوناگون غیر انسانی ؛ مثل : جنگ و ستیز خونین ، رواج بیماری های واگیر و… نابود کردند و تمدن و فرهنگ و زبان خود را جایگزین آن کردند ! ( امروز زبان حدود ۵۰ کشور انگلیسی و نیز ۲۹ کشور فرانسوی و ۲۰ کشور اسپانیایی است ) غربی ها به ویژه انگلیسی ها در درازنای تاریخ سخت ترین ضربات را بر فرهنگ ایران و زبان ایرانی وارد کردند ؛ آنها علاوه بر تکه پاره کردن پیکر پاک سرزمین عزیزمان ؛ زبان فارسی که روح و روان ایران است را از شبه قاره هند ریشه کن کردند ( در اینجا آرزویی می کنیم و آن اینکه ایکاش می شد و عُرضه آن را داشتیم تا زبان فارسی را در بخشی از شبه قاره ، یعنی پاکستان امروزی ، زنده و احیا کنیم چرا که تا پیش از انقلاب اسلامی ما ، زبان فارسی در مدارس این کشور آموزش داده می شد ولی بعد از انقلاب از ترس تسری انقلاب اسلامی ایران در پاکستان ، تدریس آن تعطیل شد . مشابه چنین اتفاقی در تاجیکستان هم افتاده است ؛ یعنی تاجیکستان فارسی زبان ، حاضر نیست رسم الخطش را از سیریلیک به رسم الخط فارسی برگرداند ( به همین علت روز به روز فاصله زبان فارسی تاجیکی با فارسی ایرانی بیشتر و بیشتر می شود ) آنهم به این دلیل که از رسوخ اندیشه های به قول خودشان افراط گرایانه می ترسند ولی ما باید این دو کشور را ، به ویژه پاکستان را که بیش از ۲۴۰ میلیون جمعیت دارد و پنجمین کشور پر جمعیت جهان نیز محسوب می شود ، به هر شیوه ای شده مجاب کنیم تا زبان فارسی را که زبان عرفان و اعتدال و دوستی است و نیز فرهنگ ایران را ، رفیق و شفیق و یار و یاور خود بدانند و البته در این راه نباید با آنها از موضع برادر بزرگتر برخورد کرد بلکه با کمال نجابت و صمیمیت آنها را به زبان فارسی و رسم الخط فارسی دعوت کرد و با زبان ایرانی صلح و آشتی داد ) به هر حال اروپاییان و خصوصا انگلیسی ها حالا هم در رسانه هایشان دم از حقوق زبانی قومیت ها می زنند . با این وضعیت بیم آن می رود که آنها بتوانند زبان فارسی
را در میان مدت ، در ایران هم ، نابود یا دست کم بسیار محدود کنند . ( متاسفانه تنها دو تا کشور و نصفی زبان شان فارسی است ؛ یعنی ایران و تاجیکستان و افغانستان ، که این سومی زبان دومش فارسی دری است ، ولی در همین افغانستان هم پس از روی کارآمدن طالبان پشتو زبان ، آنان شمشیر کینه و دشمنی را علیه زبان فارسی که زبان اکثریت نسبی ملت خودشان نیز هست و البته علیه سایر مظاهر تمدن ایرانی _ خراسانی ، از رو بستند و دست به سرکوب کردن و محدود کردن این زبان زدند ( زبانی که زاده خراسان بزرگ است که افغانستان امروزی هم بخشی از آن بوده است ).
در هر حال ؛ کشورهای اروپایی
حالا که با انواع رذالت و جنایت و یا اقسام ترفند و حیلت ، زبان و فرهنگ و تمدن خود را جهانی و حتی می توان گفت جاودانه و همیشگی کردند و خیالشان راحت و آسوده شده است ، نقابی انسان دوستانه به چهره خود زده اند و مدافع و طرفدار سینه چاک قومیت های دیگر کشورها شده اند .
باید همه مواظب باشیم که فرهنگ و هویت و زبان ایرانی بیشتر از این تضعیف و تحقیر نشود و مبادا در معرض نابودی سریع تر قرار گیرد.
شاید همه ایرانیان ، همداستان باشند که زبان همه قومیت ها و قبیله های ایران ، محترم و مغتنم است . اما باید بدین وفاق نیز برسیم که نباید گذاشت زبان ملی و رسمی مان ، که یگانه زبان هویت و تاریخ و تمدن و فرهنگ ماست ، بیش از این نحیف و ضعیف شود .
وقتی مقام معظم رهبری ابراز می کند که نگران زبان فارسی است . آیا نباید همگان فکری برای نگهداری و پاسداشت این زبان کنند ؟! باید توجه داشت زبان فارسی متعلق به همه ایرانیان است و اساسا بیان اینکه این زبان ، زبان مادری قوم فارس است حیله ای است مزورانه و نیرنگی است منافقانه ؛ چرا که اصلا قومی به نام قوم فارس وجود خارجی ندارد . پژوهشگری می گفت زبان مادری ( به معنای زبان مادر نسبی ) سعدی و حافظ هم فارسی نبوده است بلکه آنان به خاطر عشق وافرشان بدین زبان و نیز توانایی و ظرفیتهای ذاتی آن ، بدان ، که یکتا سخنگوی فرهنگ ایرانی است ، شعر می سرودند. برای این مدعا البته شاهدی در گلستان هست ؛ این بیت به شیرازی که می گوید : امروز دو مرده بیش گیرد مر کن / فردا گوید تربی از اینجا بر کن .( که هیچ فارسی زبانی متوجه منظور آن نمی شود ) به هر حال شاید علیه این مدعا بتوان ، دلایل و شواهدی دیگر آورد . اما برای مثال : در اینکه زبان مادر نسبی پدر شعر نو فارسی ، فارسی نبوده بلکه زبان طبری مازندرانی ، بوده که شک و شبهه ای نیست ولی باز نیما خدمت به زبان سرزمین پدری را ترجیح داد یا مرحوم شهریار که زبان مادر نسبی اش فارسی نبوده ولی زبان سرزمین پدری را برای بیان عواطف و احساساتش در کنار زبان مادر نسبی اش ، به کار می بست ( اساسا همه اقوام و قبایل ایرانی چه مهاجر و چه بومی تا روزگار کنونی و اگر دشمن بگذارد تا آینده ، همه و همه به زبان فارسی به عنوان محور پیوند دهنده و مایه همدل کننده و زبان ِهمزبانی می نگریستند ) چرا که اگر این زبان متصل کننده اقوام و قبایل ایرانی بیش از این تضعیف و تحقیر و زار و زبون شود پس ما دیگر چه ملت واحد و کشور متحد خواهیم بود ؟! ملتی که افراد و اعضای آن زبان هم را درست نفهمند و رسا درک نکنند ، اساسا چگونه یک ملت خواهند بود ؟! آیا این امر خود مقدمه تجزیه و تکه پاره شدن بیشتر و یا دست کم استحاله شدن و از هویت تاریخی خود جدا شدن ایران مظلوم ما نیست ؟! آیا این به معنای حذف همیشگی ایران از صفحه روزگار نیست ؟!
باز با تاکید و پافشاری بیان می کنم که باید به شدت ترسید و به جدیت نگران و مراقب زبان فارسی بود و از پان قومیت های و قبیله پرست های داخلی ( که البته تا حال زیاد نبودند ولی به دلایلی متعدد ، متاسفانه رو به فزونی اند ) و پشتیبانان و حامیان دروغگو و پر رنگ و نیرنگ خارجی شان نهراسید . باید دانست که وظیفه حکومت و دولت و نخبگان با احساس مسوولیت ، این است که به رواج و گسترش زبان رسمی ملت ایران ( که عامل پیوست و پیوند و ابزار ارتباط و اتصال و وسیله فهم و درک متقابل ، تمام اقوام و اقشار جامعه و ملت ایران است ) دامن بزنند ؛ و مواظب و مراقب باشند که مبادا ترویج زبان های قومی و قبیلگی موجب از هم گسیختگی و افتراق ملت گردد .
جا دارد این جا این نکته را بگوییم که اصطلاح زبان مادری در کشور ما بد فهمیده می شود و غالبا برای تحریک عواطف و احساسات و برانگیختن تعصبات ناموس پرستانه به کار می رود ، باید دانست که زبان مادری فقط یک اصطلاح است ؛ چرا که اساسا تا آنجا که ما آگاهی داریم و می دانیم ؛ هر فردی هر زبانی را که پیش از سن بحران بلوغ فراگیرد و بتواند بدآن تفکر و تکلم کند این اصطلاحا زبان مادری او می شود ( خواه مادر نسبی اش به آن زبان تکلم کند یا نکند ، خواه یک زبان باشد و خواه چندین زبان ) و اساسا دلبستگی ما به زبان فارسی باید به عنوان علاقه به زبان ملی مان و زبان رسمی مام میهن مان باشد نه زبان مادر یا پدر یا هر کس و کار نسبی یا سببی مان
اساسا حفظ زبان ملی مام میهن و سرزمین پدری ، که زیر بنای هویت تاریخی و نیز از مبانی میراث فرهنگی ماست و ستون فقرات فرهنگ و تمدن ما را نیز می سازد مهمتر از ترویج و اشاعه زبان های قومی و قبیلگی است .( همانطور که گفتیم ترویج و تدریس زبان های قومی به دلیل پراکندگی و در هم تنیدگی اقوام ایرانی با یکدیگر اصلا امکان پذیر نیست و خود تولید کننده تنش و چالش تازه برای کشور خواهد بود ) اگر چه زبان مادری ما ممکن است هر زبانی باشد ولی زبان سرزمین پدری همه ما ایرانیان ، فقط فارسی است و بس .
شایان توجه است آنچه ما ایرانیان را ایرانی نگه داشته تنها زبان فارسی است . چرا که ما در طول تاریخ دیرین خود ، دین خود را و مذهب خود را و بسیاری از باورها و نگرش های خود را دگرگون کردیم ولی یگانه چیزی که کمابیش ، البته کمابیش ، حفظ کردیم همین زبان فارسی است که رشته پیوست ما به پدران و نیاکان باستانی مان است که اگر همین رشته نیز گسسته شود ما نیز به سرنوشت ملتهای استحاله شده و از درون تهی شده و یا نیست و نابود شده ی تاریخ ، دچار خواهیم شد و دیگر چیزی ازمان باقی نمی ماند .
به هر روی این جستار را با نقل بیاناتی از یک نویسنده ترک ایرانی ، که حداقل دو زبان مادری داشت ، ولی زبان سرزمین پدری اش فارسی بود و آن را عمیقا دوست داشت و بدان عشق می ورزید ( که البته از این دست ترکان و غیر ترکان ، ایران دوست و میهن پرست خوشبختانه کم نبوده و نیستند ) یعنی غلامحسین ساعدی به پایان می بریم .( افسوس که نه غلامحسین ساعدی و نه هیچ فارسی زبان دیگری تا امروز موفق به دریافت نشان نوبل نشده اند و این حسرتی است بر دل ما ایرانیان و فارسی زبانان که زبان ما که به دلیل داشتن تاریخ ادبیات بزرگ ، یکی از چهار زبان کلاسیک جهان نیز شمرده می شود اما تاکنون موفق به کسب این جایزه مهم جهانی نشده است ) به هر حال ساعدی درباره زبان فارسی
و جایگاهش در ایجاد همبستگی و نقشِ آن در وحدت ملی ایرانیان، در مصاحبه ای به نقل از ویکی پدیای ، چنین گفت : « زبان فارسی، ستونِ فقرات یک ملت عظیم است. من میخواهم بارش بیاورم. هرچه که از بین برود، این زبان باید بماند » . امیدواریم همه ما دست در دست هم برای عظمت و یا حداقل جلوگیری از نابودی یا ذلت بیشتر این زبان بکوشیم. ان شا الله.
بسمه تعالی
عنوان :
آیا دستیابی به سِلاح هسته ای به صَلاح ماست؟
نویسنده :
امیر نریمان بهمن زاده
متن مطلب:
سلاح هسته ای، برای زدن و به کار بردن نیست بلکه برای قدرت نمایی و بالا بردن قدرت چانه زنی در عرصه بین المللی و منطقه ایست.
آیا دستیابی به سِلاح هسته ای به صَلاح ماست؟
به گزارش سرویس سیاسی عصر امروز یکی از خوانندگان عصر امروز مطلب زیر را برای ما ارسال کرده است. عصر امروز بدون تایید و یا تکذیب محتوای آن فقط برای اطلاع خوانندگان آن را منتشر می نماید.
این جستار به صورتی مختصر، صرفا در چند سطر، در بخشی از مقاله ای با عنوان: " پیشنهادات 30 گانه برای آینده انقلاب " در برخی سایت ها منتشر شد. اکنون مفصل تر و مستدل تر آن، به صورت جداگانه، به سایت وزین عصر امروز ارائه می شود. با سپاس
برای پاسخ به پرسشی که عنوان مقاله است؛ ابتدا باید بیان کرد که کشور ما فعلا در وضعیت «قدرت برزخی» قرار دارد؛ یعنی: نه آنچنان غنی و قوی است که غرب، قدرتش را قبول کند و آن را به عنوان قدرتی نوظهور بپذیرد؛ مثل اتفاقی که برای چین افتاد؛ و نه آنچنان ضعیف است که او سیادت و آقایی غرب را قبول کند؛ مانند اکثر کشورهای جهان.
لذا برای برون رفت از وضعیت برزخی فعلی و ارتقای جایگاه کشور در خارج، خاصه به نزد همسایگان و نیز در داخل به ویژه در نزد جوانان، که بسیاری از ایشان دچار بحران هویت و خودباختن، شده اند؛ یکی از کارها، نه همه کارها همچون کره شمالی، دسترسی به اسلحه هسته ای است. ما حدود 20 سال است که سخت ترین تحریم ها را بر گُرده خویش متحمل شده ایم ولی چیز چشمگیری، دستگیرمان نشده است (به قولی: شده ایم چوب دو سر سوخته) بنابراین باید به اسلحه هسته ای دست یابیم؛ باید توجه داشت که اگر ما تا صبح قیامت هم قسم جلاله بخوریم که اسلحه هسته ای نمی خواهیم و نمی سازیم غربی ها قول ما را قبول نمی کنند و به کلام ما مومن نخواهند شد؛ حالا که چنین است و سخن ما را نمی پذیرند پس بهتر است ما نیز جواب بی اعتمادی ایشان را بدهیم و توهم ایشان را به واقعیت بدل کنیم و اسلحه هسته ای بسازیم تا حداقل دیگر شرمنده خویشتن نشویم و آیندگان نیز ما را شماتت نکنند که: این همه تحریم را متحمل شدند ولی کاری از پیش نبردند و کشور را پیشرفتی ندادند. به ویژه اینکه یک همسایه ما (پاکستان) بمب اتم دارد و دو همسایه دیگر ما (ترکیه و امارات) نیروگاه هسته ای شان را افتتاح کرده اند و برنامه هسته ایشان را آغاز نمودند و همسایه دیگر (عربستان) نیز در تکاپوی شروع برنامه هسته ای خویش است. البته علاوه بر این کشورهای نسبتا دوست؛ دشمن اصلی ما (اسرائیل) نیز کلاهکهای هسته ای متعددی دارد و لذا اگر ما بیشتر از این تردید و تعلل کنیم، مثل باقی امور و کارهایمان که شروع خوب و پایان ضعیفی داشتیم، در این مورد هم به همان سرنوشت دچار می شویم.
البته این را هم بگوییم که سلاح هسته ای، برای زدن و به کار بردن نیست بلکه برای قدرت نمایی و بالا بردن قدرت چانه زنی در عرصه بین المللی و منطقه ایست. چه بسا اگر ما از سلاح هسته ای برخوردار بودیم؛ چنین توسط طالبان و الهام علی اف مورد تمسخر و تحقیر و تهدید قرار نمی گرفتیم. جالب اینکه ما ادعا داریم که به بزرگترین قدرت جهان، یعنی آمریکا، باج نمی دهیم ولی به ضعیف ترین و فقیر ترین کشورها؛ مثل افغانستان ِطالبان و آذربایجان ِعلی اف، باج می دهیم.
بنابراین ما چاره ای جز ساخت سلاح هسته ای نداریم و سیر در این سبیل ِسَداد، به صلاح ماست. و بر ماست که با استواری و اعتماد به نفس در این راه پای فشریم تا مشقات و مشکلات کمر شکنی که تاکنون متحمل شدیم به هدر نرود و ضمنا در داخل هم اعتماد به نفس و غرور ملی را تقویت کنیم و در خارج نیز اعتبار کشور را در جایجای جهان و به ویژه در نزد همسایگان افزایش دهیم .
(در اینجا نکته ای وجود دارد که ذکرش چه بسا بجا باشد و آن اینکه نگارنده احساس می کند، در میان مردم و نیز مسئولان، هنوز اعتماد به نفس کافی و وافی و آمادگی روانی برای برخورداری از بمب اتمی و سلاح هسته ای وجود ندارد و شاید این عدم اعتماد به نفس موجب شده آنقدر دستیابی بدان سلاح، طولانی شود البته این یک حدس است و نیاز به اثبات دارد ولی به هر روی چه بسا حدسی صادق باشد).
مساله دیگری که وجود دارد این است که آیا برخورداری از سلاح هسته ای هم ساز اسلام و قرآن هست یا خیر؟
در پاسخ باید گفت طبق نص صریح قرآن در آیه 60 سوره انفال « وَأَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ وَمِنْ رِبَاطِ الْخَيْلِ تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّ اللَّهِ وَعَدُوَّكُمْ وَآخَرِينَ مِنْ دُونِهِمْ لَا تَعْلَمُونَهُمُ اللَّهُ يَعْلَمُهُمْ؛ ترجمه از حسین انصاریان: و در برابر آنان آنچه در قدرت و توان دارید از نیرو [و نفرات و ساز و برگ جنگی] و اسبان ورزیده [برای جنگ] آماده کنید تا به وسیله آنها دشمن خدا و دشمن خودتان و دشمنانی غیر ایشان را که نمی شناسید، ولی خدا آنان را می شناسد بترسانید ».
می بینید در این آیه شریفه صراحتا از دستور خداوند به ضرورت دستیابی به اقسام سلاح سخن به میان آمده است. که البته این دستیابی، برای ترساندن و تاراندن دشمنان است و ما نیز گفتیم سلاح هسته ای در شرایط فعلی تنها برای عرض اندام و پایمال قدرتهای قدر نشدن است و نه زدن و به کار بردن.
البته در پایان این را هم مجددا ذکر می کنیم که تنها یکی از کارهای قدرتمند شدن اسلحه هسته ایست و کارهایی چون «انقلاب الهیاتی» و از آن مهمتر «انقلاب اقتصادی» هم وجود دارد تا وضعیت مردم بهبود یابد و امکان زندگی شرافتمندانه توام با آرامش (که میوه انقلاب الهیاتی است) و زیست همراه با آسایش (که ثمره انقلاب اقتصادی است) برای همه هم وطنان مهیا شود. ان شاء الله
بسمه تعالی
عنوان مطلب:
نگاهی تازه به مبانی فلسفی اقتصاد اسلامی
نگارنده :
رضا مهریزی
( کارشناس الهیات اسلامی و کارشناس ارشد ایرانشناسی و پژوهشگر علوم انسانی )
متن مطلب :
در خصوص نظام اقتصادی اسلام مطالب بسیاری منتشر شده است ، اما در خصوص مبانی فلسفی کاری کمتری شده است ، در این مقاله سعی و تلاش ما بر آنست که به درنگ و تامل در مبانی فلسفی نظام اقتصادی اسلام پرداخته و حتی المقدور از منظری نو بدان بنگریم .
پیش از ورود به بحث اصلی باید بگوییم ما قایل به وجود تنها یک نظریه منحصر به فرد در خصوص اقتصاد اسلامی نیستیم بلکه برآنیم همانطور که در تمدن غرب مدرن چندین و چند رویکرد و نظر و نگرش در خصوص نظام اقتصادی و اساسا همه مباحث بشری و بخصوص علوم انسانی ، وجود دارد ( نگرش هایی که حتی متعارض و مخالف یکدیگرند ؛ مثلا در اقتصاد هم نظام لیبرال و هم نظام سوسیالیستی وجود دارد که کاملا با هم در تضادند ) . در تمدن اسلامی نیز نگرش ها و تفکرات مختلفی راجع به امور مختلف و نیز مساله اقتصاد داریم و اگر نداریم ضرورت دارد که داشته باشیم . ( چرا که یک تمدن برای اینکه حقیقتا تمدن باشد باید خود اتکا و دارای تنوع و تکثر درونی باشد ) باید توجه داشت که قرآن به عنوان متن محوری در تمدن اسلامی به قول امیر المومنین ” حمال ذو وجوه ” و تاویل پذیر است و اساسا همین تاویل پذیری قرآن ، رمز جاودانگی قرآن است زیرا که انسانها شاکله های مختلفی دارند و هر انسانی در تلاش است تا شاکله اش را در روابط رقابت آمیز با دیگران تشخص بخشد بنابراین داشتن شاکله منحصر به فرد هر انسان و نیاز و اراده انسانها به تشخص آن ایجاب می کند که قرآن پاسخگوی این نیاز بنیادین هر انسان باشد . البته داشتن نظرات مختلف در باب عالم و آدم و در اینجا اقتصاد ، این فایده و ثمر را دارد که در شرایط مختلف
می توان از آن نظرات گوناگون بهره برد و نیز با تغییرات زمان در نظرات و نگرش ها تغییر ایجاد نمود .
به هر روی در این جستار کوتاه می کوشیم که در مبانی فلسفی اقتصادی اسلام تامل کنیم و برای ایجاد نظام اقتصاد اسلامی پیشنهادهایی ارائه دهیم . جا دارد در اینجا این نکته را متذکر شویم که حداقل فعلا ضرورتی ندارد ما در تمدن اسلامی یک نوع نظام اقتصادی بسیار خاص و ویژه از پیش خود تاسیس و ابداع کنیم ، چون اساسا ادیان برای اصلاح و تعدیل و متخلق کردن آمده اند و نه برای ابداع و تاسیس و خلق کردن ( باید توجه داشت ابداع و تاسیس و خلق کردن ، از عقل خود بشر که موهبتی الهی است نیز ساخته است ولی تعدیل و تخلق و اخلاقی زیستن نیازی به نیرو و داوری بیرون از انسان و وجدان او دارد که دین و ایمان و پیامبران متصدی آن هستند ) . در واقع کار ما آنست که بکوشیم یک نوع نظام اقتصادی که تایید بیشتری از عقل جمعی بشر گرفته است را اخذ کنیم و متناسب با شرایط دینی و فرهنگی و بومی خود در آن تعدیلات و اصلاحاتی انجام دهیم ، همین کفایت می کند.
در ادامه پیشنهاداتی در خصوص نظام اقتصادی اسلام ارائه می دهیم :
اول مساله رباست . ربا نیروی محرک اقتصاد است و البته موجب بی عدالتی هم هست ( عیب می جمله چو گفتی هنرش نیز بگو ) . اگر ربا و نیز استعمار کشورهای دیگر نبود ، که هر دو اموری غیر اخلاقی اند ، انقلاب صنعتی که بشر را یک گام پیش آورد در غرب رخ نمی داد . ( چرا که با انباشت ثروت حاصل از ربا و استعمار و البته انقلاب علمی بود که بشر توانست کارخانه های بزرگ تاسیس کند و دست به انجام کارهای بزرگ که موجب جهش اقتصادی و در نتیجه رفاه بیشتر بشر بود بزند ) . به هر حال مساله ربا و دو وجه جلالی و جمالی آن ، توسط برخی اندیشمندان اهل سنت و یکی از مراجع زمان شناس و مآل اندیش شیعه حل شده است . ایشان با تقسیم ربا به ربای استهلاکی و ربای تولیدی ؛ فقط ربای استهلاکی یا ربای نیازی که فرد برای رفع ضروریات زندگی مجبور است وام بگیرد را حرام دانسته است و اخذ ربای تولیدی که برای سرمایه گذاری و توسعه کار و کسب و تحصیل سود و منفعت بیشتر است را بی اشکال دانسته اند ، این نظریه نوین می تواند بسیار راهگشا باشد ، زیرا همانطور که بیان شد انباشت ثروت یکی از علل پیشرفت اقتصادی غرب مدرن است ، چرا که با پول ها و سرمایه های اندک نمی توان کارهای بزرگ کرد.
البته وظیفه دولت هم هست که با اختصاص منابع مالی ، که می تواند از اخذ مالیات و عوارض بیشتر از ثروتمندان و مرفهان و یا بالا بردن درصد بهره ربای تولیدی ، آن را به دست آورد ، امکان گرفتن وام های ضروری بی بهره یا حداکثر کم بهره را برای قشر ضعیف و متوسط جامعه مهیا کند و بکوشد تا رفاه و تامین اجتماعی و نیز عدالت ، عدالتی که این همه مورد تاکید دین و آیین ماست ، را برای همه مردم فراهم کند.
دوم در نظام سوسیالیستی اصالت با جمع است و در نظام لیبرال اصالت با فرد ؛ ما می توانیم در نظام اقتصاد اسلامی ضمن احترام در درجه اول به فرد و در درجات بعدی به جمع ، اصالت اصلی را به خانواده دهیم ، چرا که خانواده به شدت مورد اهتمام و احترام اسلام است . در این راستا شاید بتوان نوعی مالکیت خانوادگی نیز در کنار مالکیت فردی و عمومی و دولتی و تعاونی تعبیه کرد ، بدین طریق که مثلا سهام بنگاههای اقتصادی را که امروزه در کشور ما تحت عنوان سهام عدالت به هر فرد داده می شود ، به جای هر فرد به سرپرست خانواده داد و نیز یارانه که به سرپرست خانواده ها داده می شود ، به همین ترتیب به سرپرست خانواده داده شود و البته باید برای مادرانی که بیرون از خانواده مشغول کار هستند ، امکانات و وسایل رفاهی مکفی ، مثل مرخصی های طولانی برای زایمان ، به وجود آورد تا نهاد خانواده که محور اصلیش مادر است ، پاس داشته شود و اینطور نباشد که مانند نظام های لیبرال ، به هر قیمتی زنان و مادران در عرصه بازار مشغول کنیم و حریم خانواده و فرزندان را از نعمت حضور ایشان بی بهره سازیم ( البته برای جمع کردن میان اشتغال زنان ، که از عوامل توسعه اقتصادی است ، و حضور آنان در کنار فرزندان و گرمی نهاد خانواده ، می توان به گسترش مشاغل خانگی به ویژه صنایع دستی و نیز دورکاری و … اقدام کرد ). .
سوم داعیه و شعار و آرمان محوری در اقتصاد اسلامی باید ” حرص در تولید و قناعت در مصرف ” باشد . البته می توان این شعار را به زبان فلسفی ، که بحث را عمق بیشتری می بخشد ، اینطور تعبیر کرد که شایسته است انسان به حدی از تعالی برسد که ” برخوردار باشد از بیشترین قادریت ایجاد نمایی ، با داشتن کمترین قابلیت ایجاد پذیری ” . توضیح بیشتر آنکه در عالم به سه گاه قایلیم : یک گاه كه در واقع بالاترین مرتبه است ؛ همانا وجودیت محض یا ذات خداست. ذات خدا ، در عالم ، قابلیت ایجادپذیری و تاثیر پذیری از غیر ، ندارد . بلكه فقط می توانند ایجاد نماید و منشا اثر باشد . گاه دیگر که پایین ترین گاه است موجودیت محض است که جماد و نبات و حیوان در آن جای دارند این ویژگی را دارند كه صرفا در عالم هستند و ایجاد را از دیگران می پذیرند بی آنكه خود بتوانند ایجادی نمایند و منشا اثری گردند. اما گاه سوم كه در میانه گاه خدا و گاه جماد و نبات و حیوان قرار دارد ، گاه انسان است . انسان هم قابلیت ایجادپذیری دارد و هم از قادریت ایجادنمایی برخوردار است اما کمال و اوج انسان ، نکته مهم در اینجاست ، که کمال و اوج انسان در این است که همچون ذات خدای تعالی ، تنها ایجاد نمایی کند و ایجاد نمای محض باشد و به هیچ وجه ایجاد پذیر نباشد . البته این را بگوییم که انسان به دلیل ساختار وجودی خاصش نمی تواند ایجاد نمای محض باشد و ایجاد پذیر نباشد اما برای تعالی و تکامل خود باید ایجاد پذیریش را به حداقل و ایجاد نماییش را به حداکثر رساند تا شبیه ذات خداوندگار شود ؛ چنین است که قرآن کریم می فرماید : صِبْغَةَ اللَّهِ وَمَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ صِبْغَةً وَنَحْنُ لَهُ عَابِدُونَ 138 بقره. و نیز پیامبر فرمود : تخلقوا باخلاق الله . به هر روی ” ایجاد نمایی حداکثری ” که می توان از آن با عنوان ” حرص در تولید و آفرینشگری ” یاد کرد و ” ایجاد پذیری حداقلی” که می توان از آن با نام ” قناعت در مصرف ” یاد کرد . می تواند ضمن پیشبرد و پیشرفت جامعه ، روحیه مصرف زدگی در جامعه را نیز ، که از بلایای تمدن غرب مدرن است ، کاهش دهد . البته برای نهادینه کردن آرمان و شعار ” حرص در تولید و آفرینشگری ” و ” قناعت در مصرف ” باید تمام رسانه ها نسبت به تبلیغ آن اهتمام ورزند و نیز باید قوانینی وضع شود که مسئولان و مدیران عالی و ارشد کشور ، مثل رهبری ، رییس جمهور ، هیات دولت ، نمایندگان مجلس و قضات عالی رتبه و… ، که الگوی جامعه محسوب می شوند باید زندگی ساده و قانعانه و بی زرق و برق خالصانه داشته باشند .
چهارم در بالا گفتیم که به سه گاه در عالم قایلیم که عبارتند از : خدا یا وجودیت محض که بالاترین مرتبه است و جماد و نبات و حیوان یا موجودیت محض که پایین ترین مرتبه است و گاه آدمی که میان آن دو است . اما نسبت گاه خدا یا وجودیت محض به گاه موجودیت محض یا جماد و نبات و حیوان و گاه آدمی ، در مقام تمثیل ، نسبت خورشید است به پرتو هایش . و همانطور که خورشید جدای از انوارش نیست ، وجودیت محض هم جدای از آن دو گاه نیست ؛ وجودیت محض هم آفریدگار و هم هدایتگر دو گاه دیگر است البته نکته مهم آنست که آفریدگاری و هدایتگری وی ، از بیراه بی قانونی صورت نمی بندد ، بلکه تنها از راه قوانین خاص خودش ، کار را سامان می بخشد . ( وَأْتُوا الْبُيُوتَ مِنْ أَبْوَابِهَا . 189 سوره بقره ) .
البته در دوران جدید با کشف و شناخت قوانین آفرینش و اعطای عنوان قوانین علمی بدانها ، پنداشته می شود که می توان از این رهگذر وجودیت محض را در تضاد و تعارض با این قوانین قرار دهد و عذر وی را خواست ؛ اما حقیقت آنست که این قوانین علمی خود عین خواست وجودیت محض اند ، و وی از قوانین خود تخلف نمی کند . بنابراین شناخت آفرینش و قوانین آن ، عین شناختِ ایجاد نمای آنان است و نباید اینان را دو چیز مقابل هم پنداشت ؛ زیرا قوانینی که برای جهان وضع شده نافی واضعش نمی تواند باشد . ( یکی از این قوانین ِوجودیت محض ، آزادی اراده و اختیار آدمی است و البته در آدمی یک نیروی بنیادین وجود دارد و آن نیروی بنیادین ، اراده ایجاد نمایی است ، که در چارچوب رقابتی که در برقراری ارتباط با دیگران صورت می بندد شکل می گیرد و آن نیز معطوف به تشخص شاکله است . « قُلْ کُلٌّ يَعْمَلُ عَلي شاکِلَتِهِ فَرَبُّکُمْ أَعْلَمُ بِمَنْ هُوَ أَهْدي سَبيلاً . آیه 84 سوره اسرا » . از این نیروی بنیادین در وجود آدمی می توان به : ” اراده ایجاد نمایی در چارچوب رقابت در برقراری ارتباطِ معطوف به تشخص شاکله ” یاد کرد) . به هر روی وجودیت محض به آدمی اختیار و آزادی تکوینی داده که در چارچوب روابط رقابت آمیز با دیگران به تشخص شاکله خود بپردازد . ( باید دانست که تمام مردمان به طور کلی در دو دسته طولی و نه عرضی قرار می گیرند : دسته راست که مظهر اسم جلالی خدایند که به ایجاد نمایی در اقلیم برون ذات می پردازند و دسته یسار که مظهر اسم جمالی خدایند که به ایجاد نمایی در اقلیم درون ذات می پردازند ؛ آنچه موجب جنبش و تکاپوی جامعه ایرانی به ویژه در پس از انقلاب شده ، تعارض و رقابت مردمانی که مظاهر این دو اسم هستند ، می باشد ).
به هر ترتیب باید به این نکته هم توجه داشت که وجودیت محض برای نشان دادن حضور خود در هستی ، هر جا نیاز و ضروری ببیند ، قوانین معمول و روال عادی امور که خودش ایجاد نموده را خرق می کند و مستقیما دخالت می کند و چه بسا بتوان معجزات و تصادفات و اتفاقات نا مترقبه و شرور در زندگی آدمی را بخشی از این حضور نمایی های وجودیت محض تلقی کرد.
به هر روی شاید کسی بپرسد مقصودتان از این حرفهای نسبتا فلسفی تقریبا مفصل چیست ؟ و چه ربطی به اقتصاد دارد ؟ در پاسخ می گوییم مقصود ما این است که همانطور که وجودیت محض تا ضروری و نیاز نبیند ، نظم معمول جهان و اسباب اداره امور را به هم نمی زند ( وَأْتُوا الْبُيُوتَ مِنْ أَبْوَابِهَا . 189 سوره بقره ) . و در کار آن دو گاه دیگر دخالت نمی کند. دولت نیز که در جامعه مظهر خداوندگار است باید تا زمانی که ضرورت و منفعت و مصلحت و عدالت ( که تفسیر همین مفاهیم نیز باید مورد اتفاق اکثریت جامعه قرار گیرد ) اقتضا نکند در کار جامعه و اقتصاد و بازار دخالت نکند .( اینجا باید این را بگوییم که نظام سرمایه داری لیبرال مبتنی بر فلسفه دئیستی است . در فلسفه دئیسم بیان می شود که خدا جهان را ساخته و به هیچ وجه در کار آن دخالت نمی کند و لذا دولت هم که مظهر خداست نباید به هیچ وجه در کار بازار دخالت کند و در واقع او همچون معمار باز نشسته ای می ماند که عمارتی ساخته و حال آن عمارت خود به حیاتش بی نیاز از معمارش ادامه می دهد . اما در فلسفه جدیدی که ما بدان قایلیم ، بیان می شود که خدا جهان را ساخته و در کار آن حتی المقدور دخالت نمی کند اما این به معنای بسته بودن دست خدا نیست بلکه او هرگاه مصلحت اقتضا کند ، دخالت می کند لذا دولت که مظهر خدا در جامعه است نیز حتی المقدور نباید در کار جامعه و بازار و مردم دخالت کند اما وقتی که مصلحت جمعی و جامعه اقتضا کند باید دخالت کند. شاید بتوان در مقام تشبیه ، دولت را به والدین دلسوز و البته آگاهی تشبیه کرد که فرزندانی بالغ و عاقل در خانه دارند و فرزندان در کارهایشان آزادند اما هر گاه والدین تشخیص دهند که آنان دارند طریق خطا یا ظلم و اشتباه را می پیمایند بدانان تذکر و اخطار می دهند ). به هر روی دولت در نگرش جدید اقتصاد اسلامی تا جایی که جا دارد و امکان دارد ، در کار جامعه و اقتصاد و بازار ، که افراد در آن در چارچوب روابط رقابت آمیز بایکدیگر در جهت تشخص شاکله مشغول کارند ، نباید مداخله کند ، بلکه دولت باید اجازه دهد تا نظم خود جوش بازار ، که عین اراده اوست ، امور را پیش ببرد.
در پایان جا دارد این را بگوییم که شاید از نظر عده ای بحث های فلسفی و هستی شناسانه در مسایل اقتصادی زاید و بی جهت باشد اما حقیقت آن است که علت آن که تلاش های زیاد از سوی باورمندان به نظام های مختلف اقتصادی ، چه سوسیالیسم و چه لیبرال و بازار آزاد ، در جامعه ما هیچگاه تحقق نمی یابد همین نداشتن پشتوانه و نقطه اتکا در فلسفه و فرهنگ و مغایر بودن به فلسفه موجود ما ، که همان فلسفه صدرایی است ، می باشد . برای مثال مسئولان جمهوری اسلامی ، اقدام به اعلام سیاستهای کلی اصل 44 می کنند و بر اساس آن درصدد بر می آیند که 80 درصد اختیار اقتصاد را به بخش خصوصی و بازار آزاد واگذار کنند ولی موفق نمی شوند ؛ چرا ؟ به نظر می رسد چون اقتصاد بازار آزاد و لیبرالی بر فلسفه دئیست که خدا را معمار بازنشسته می داند متکی است در حالیکه فلسفه ما یعنی فلسفه صدرایی قایل به ” دایم الفضل علی البریه ” بودن خدا و دخالت مدام خدا در خلقت است . در نتیجه از مظهر خدا که همان دولت است انتظار دارد که دخالت دایم در بازار کند و طبیعی است این تفکر با سیاستهای اصل 44 که در پی لیبرال اقتصادی و عدم دخالت دولت در بازار است ، جور در نیاید و متناقض باشد و همین امر است که موجب شده نه تنها مشکلی از کشور حل نشود بلکه وضعیت پیچیده تر و بغرنج تر نیز شود . به علاوه آنکه لیبرال اقتصادی موجب و تمهیدی برای لیبرال سیاسی نیز می شود که این با نظام سیاسی ما که جمهوری اسلامی است متعارض می گردد و در نتیجه باید مراقب بود به دست خودمان ریشه خودمان را نخشکانیم .
در پایان مجددا بیان می کنیم که برای ایجاد یک نظام اقتصادی پایا و پویا و کارآمد و شکوفا که ریشه در فرهنگ و جامعه مان داشته باشد ؛ یک نظام فلسفی قوی و غنی و قانع کننده ، که نگاهی تازه به عالم و آدم دارد ، پی افکنیم . ما در این مقاله حتی المقدور به این امر پرداختیم . چهار پیشنهاد ما در خصوص مبانی فلسفی اقتصاد اسلامی ( که البته اولی برگرفته از نظرات راهگشای دیگر اندیشمندان بود ) که به اختصار بیان کردیم امیدواریم که مفید افتد و صاحب نظران عرصه فلسفه و اقتصاد با نقد و نظر خود ، در تکمیل آن یاری رسانند.
بسمه تعالی
عنوان جستار :
تاملی در ریشه های الهیاتی شکست خصوصی سازی در ایران
نویسنده :
رضا مهریزی ( کارشناس الهیات اسلامی و پژوهشگر علوم انسانی )
متن مطلب :
برنامه خصوصی سازی در ایران طی سیاست های ابلاغی اصل ۴۴ قانون اساسی جمهوری اسلامی ، توسط رهبر انقلاب ، در سال ۸۴ و ۸۵ آغاز شد قرار بود در این طرح ۸۰ درصد اقتصاد کشور به بخش خصوصی واگذار شود و نظام بازار آزاد حاکم شود ؛ ولی به زعم بسیاری از کارشناسان ، این امر محقق نشد . در این خصوص عوامل مختلفی ذکر شد که ما نیز بر حسب اطلاعات خویش به عاملی ، که لزوما نافی دیگر عوامل نیز نمی باشد ، مختصرا اشاره می نماییم .
باید دانست که هر نظام اقتصادی بر نظامی الهیاتی استوار است . ( البته به شرط اینکه به الهیات و عالم غیب ، باور داشته باشیم و نه اینکه مانند مارکسیست ها بی ایمان به الهیات باشیم ) نظام اقتصادی بازار آزاد بر نظام الهیاتی دئیسم استوار شده است در واقع اگر کشوری بخواهد نظام بازار آزاد را ایجاد کند ابتدا باید نظام الهیاتی دئیسم را در فکر و فرهنگ جامعه خویش ایجاد کند .
اما دئیسم چیست ؟ دئیسم این اندیشه است که خدا جهان را ساخته و پرداخته ولی در امور جاری آن دخالت نمی کند و نظام عالم خودبخود حرکت و تکاپو می کند .( مانند معماری که خانه ای ساخته یا ساعت سازی که ساعتی پرداخته است ) مشاهده می کنیم که این نظام کاملا با اندیشه بازار آزاد و دست نامرئی آدام اسمیت همراه و همداستان است در واقع نظام بازار نیز ، مانند جهانی که بر مبنای دئیسم قرار دارد ، بی دخالت خدای دولت کار می کند و تحرک دارد .
خوب تا اینجا بخشی از بحث روشن شد و آن اینکه نظام بازار آزاد بر اساس نظام اندیشگی و الهیاتی دئیسم عمل می کند . اما سوال اصلی اینجاست در کشور ما که قرار است نظام بازار آزاد ایجاد شود . چه نظام الهیاتی برقرار است آیا آن نظام الهیاتی دئیست است ؟
در پاسخ باید گفت نظام اندیشگی و الهیاتی حاکم بر فکر و فرهنگ ما برگرفته از اندیشه ملاصدرای شیرازی است و این نظام بر خلاف دئیست قایل است که خداوند دایم در جهان هستی دخالت می کند و هستی با نظام خود بخودی کار نمی کند بلکه دائما محتاج به دخالت خداست در واقع این نظام رابطه خدا با هستی را رابطه خورشید با زمین می داند که زمین دایم نیازمند نور و نار خورشید است ؛ بنابراین شاید بسیار ساده به نظر برسد که بر این نظام اندیشگی و الهیاتی نمی توان نظام بازار آزاد و خصوصی سازی ای ایجاد کرد که در آن ، نظام اندیشگی دئیستی مبناست و خدا در کار خلق دخالت نمی کند .
در پایان این بحث کوتاه ، لازم است به این پرسش مقدر پاسخ دهیم که پس چرا خصوصی سازی در بخشی از کشورهای اسلامی نیز جواب داد و کار کرد ؟! باید گفت علت آن است که حکمت صدرا در ایران شروع شد و در ایران ساقه و شاخ و برگ گسترد و در این دیار است که طرفداران و پیروان پر شمول دارد و اساسا همان طور که شماری از پژوهشگران گفته اند بلادی غیر ایران و غرب ، حکمت اصیل و زنده ندارند و البته کشورهای اسلامی نظیر ترکیه که موفق به خصوصی سازی شدند نظام اندیشگی و الهیاتی غرب را پذیرفتند ولی ما نپذیرفتیم و این فرق ما با آنهاست که موجب موفقیت برنامه خصوصی سازی در آنجا و عدم موفقیت آن در ایران شده است . اگر ما نیز می خواهیم خصوصی سازی را اجرا کنیم و فکر می کنیم یگانه راه نجات ما آنست ، پس لازم است یا دئیسم را بپذیریم و یا نظام الهیاتی متناسب با آن در عالم اندیشه و سنت خود تولید و ایجاد نماییم تا متناسب با زمانه و زمینه جدید ، و شاید مبرا از معایب دئیست و نظام بازار آزاد ، ما را در پیشرفت و توسعه، مدد دهد .
بسمه تعالی
عنوان مطلب :
مقدمه ای مختصر در مبانی فلسفی روان شناسی اسلامی
نگارنده :
رضا مهریزی
صدر سخن :
بحث اسلامی کردن علوم یا به تعبیری چه بسا گویاتر و کمتر حساسیت برانگیزتر ، بومی کردن و متناسب ساختن علوم ، به ویژه در حوزه علوم انسانی ، با فرهنگ ، تمدن ، هنجارها ، ارزش ها و آرمان های جامعه اسلامی خویش از سالیانی دور ، حتی پیش از انقلاب اسلامی ایران ، توسط اندیشمندان اسلامی کمابیش مطرح شده بود ..
البته این مباحث درایران در مطلع پیروزی انقلاب اسلامی به شیوه ای جدی تر مطرح شد ؛ ولی پس از مدتی ، بدون حاصل شدن میوه ای شیرین و شایان توجه ، به محاق رفت ولی در سالهای اخیرخوشبختانه این بحث دوباره مطرح شده ، که امیدواریم مانند سالهای اوایل پیروزی انقلاب ، بی سود و ثمر وبدون به دنبال داشتن نتیجه ای مطلوب دوباره فراموش نشود .
در این جستار سر و برگ آن داریم که مقدماتی ، ولو کوتاه و مختصر ، راجع به مبانی فلسفی روان شناسی اسلامی مطرح نماییم ، ولی به نظر می رسد که ابتدا بایسته و شایسته باشد ، که به تقسیم بندی علوم پردازیم و سپس به سراغ بحث اصلی رویم..
اصل بحث و سخن :
1-در روان شناسی اسلامی به تاسی و تاثر از تعالیم اسلامی ، انسان دارای دو بعد یا دو اقلیم قلمداد می گردد : یكی اقلیم اصلی یعنی موجودیت برون گوهر و دیگری اقلیم تبعی یعنی موجودیت درون گوهر . توضیح آنكه از آنجا كه حق تعالی دو اسم دارد ( تَبَارَكَ اسْمُ رَبِّكَ ذِي الْجَلَالِ وَالْإِكْرَامِ . آیه 78 سوره الرحمن ) و انسان که خلیفه رب العالمین و مظهر تمام کلمات و اسماء حق تعالی ، اعم از جلالی و جمالی است ( وَعَلَّمَ آدَمَ الأَسْمَاء كُلَّهَا . آیه ۳۱ سوره بقره ) ، نیز دو اسم دارد : اسم جلالی كه اسم اولی است و با آن در اقلیم برون گوهر ایجاد نمایی می کند و اسم جمالی كه اسم دومی است و با آن در اقلیم درون گوهر ایجاد نمایی می کند . ( دلیل آنکه اسم جلالی را ، اسم اصلی می دانیم این است که انسان از رهگذر ایجاد نمایی در اقلیم برون گوهر است که بر خود وقوف می یابد و قادر به ایجاد نمایی در اقلیم درون گوهر می شود ).
2-روان شناسی اسلامی بر این باور است که درانسان یک اصل بنیادین وجود دارد و آن اصل بنیادین ، ” تشخص شاکله ” است ؛ بنابراین تمامی رفتارهای انسان ، بی هیچ استثنایی ، تحت کنترل و مدیریت و زیر زمامداری و فرماندهی ِ اصل « تشخص شاکله » قرار دارد .
3-آنچه در روان شناسی اسلامی ، در درجه اول اهمیت قرار دارد ، شناخت فرایندهای ذهنی و فعالیت های درونی انسان است چرا که فرمود : « قل کُلٌّ يَعْمَلُ عَلي شاکِلَتِهِ . آیه 84 سوره اسرا ؛ یعنی : بگو هرکس بر اساس شاکله ( یا همان نیت و درونیت و ذهنیت خویش ) رفتار می کند » . بنابراین در روان شناسی اسلامی شناخت ِ نیت و درونیت و ذهنیت در درجه اول اهمیت است و پس از آن است که ، کارکرد آن هوشیاری درونی و عملکرد ِ آن فرایندهای ذهنی و اینکه این فرآیندهای درونی و فعالیتهای ذهنی چگونه کار می کنند و چگونه انسان را در موقعیت های صعب و سخت ، رهایی و رستگاری می بخشند ، مورد بحث و بررسی قرار می گیرد .
4-همانطور که بیان شد در روان شناسی اسلامی ابتدا شناخت ذهنیت و درونیت در اولویت است و پس از آن است که شناخت کارکرد آن فعایت های ذهنی و عملکرد آن فرایندهای درونی مورد اهتمام قرار می گیرد ؛ در نتیجه روش تحقیق در روان شناسی اسلامی نیز ابتدا درون نگری است و بعد از آن مشاهده رفتار و اعمال عینی .
5- باید دانست که اراده در انسان در جهت ” تشخص شاکله ” کار می کند ؛ و این اراده آدمی برآمده از ترکیب سه عامل است : نوع هبوطگاه ، ویژگیهای بدنی و تجارب حسی هر انسان ؛ در واقع ترکیب این 3 عامل می شود اراده انسان ؛ که این اراده آنچه به آفرینشگری اش و ایجاد نمایی اش معطوف شده است را ابتدا در خیل خیال متخیل می سازد و آنگاه بروز می دهد. ( در روان شناسی اسلامی ، قوه اراده و ساحت خیال ، جایگاهی بس رفیع دارند ، چرا که قوه اراده و ساحت خیال ، کاربردشان به منزله میانجی و تدبیر گر و تنظیم گری است که شاکله یا همان ذهنیت و درونیت آدمی ، را با رفتار آدمی پیوند می دهد و رفتار افراد را بر اساس ، شاکله خاص هر شخص ، سر و شکل می بخشند ).
6-گفتیم که کار اراده در آدمی حرکت به سمت و سوی ایجاد نمایی به سود و سودایِ « تشخص شاکله » است ، که البته این ایجاد نمایی ، در دو اقلیم برون گوهر و اقلیم درون گوهر تحقق می یابد ، البته این اراده ایجاد افکنی در چارچوب رقابتی که در برقراری ارتباط با دیگران صورت می بندد شکل می گیرد و آن رقابت در برقراری ارتباط با دیگران نیز معطوف به تشخص شاکله است . ( قُلْ کُلٌّ يَعْمَلُ عَلي شاکِلَتِهِ فَرَبُّکُمْ أَعْلَمُ بِمَنْ هُوَ أَهْدي سَبيلاً . آیه 84 سوره اسرا ) بنابراین از این نیروی بنیادین در وجود انسانی می توان به : ” اراده ایجاد نمایی در چارچوب رقابت در برقراری ارتباطِ با دیگری البته معطوف به تشخص شاکله منحصر به فرد خویش ” یاد کرد. ( شاید بتوان از این امر با عبارت ” اراده مرافقت و موافقت با دیگران در عین مغایرت و مخالفت با ایشان ” نیز یاد کرد ). باید توجه داشت که شاکله هر شخص یا مظهر اسماء جلالی است و یا مظهر اسماء جمالی . که البته تحت این دو اسم اصلی ، بی نهایت کلمه فرعی و کوچکتر و جزیی وجود دارد .
8-از آن جا که همه انسان ها ، بی هیچ استثنایی ، مظاهر اسمای حق تعالی هستند و بی تردید همه تا اندازه بسیاری بر سبیل سعادت وهدایت گام می زنند و لاجرم همگی تا حدود زیادی محترم اند. جا دارد آیه را تکرار کنیم ، می فرماید : ( قُلْ کُلٌّ يَعْمَلُ عَلي شاکِلَتِهِ فَرَبُّکُمْ أَعْلَمُ بِمَنْ هُوَ أَهْدي سَبيلاً . آیه 84 سوره اسرا ؛ یعنی : بگو هر کس بر اساس شاکله { نیت و درونیت و ذهنیت } خودش عمل می کنند و پروردگارتان آگاه تر است که چه کسی هدایت یافته تر است ) . در واقع بر اساس این آیه ، همگان چون بر اساس شاکله شان که مظهر اسمی از اسمای خداست عمل می کنند هدایت یافته اند . فقط تعدادی هدایت یافته ترند ( اهدی سبیلا ) و به نظر می رسد آن کسانی هدایت یافته تر هستند که می توانند از تحت تحمیلات هبوطگاهشان فراتر روند و به خودآگاهی و خود شکوفایی و خودگری کامل برسند و حتی المقدور در دیگر اقلیم نیز ایجاد افکنی کنند تا تمام استعدادهای درون گوهر و برون گوهر خود را به فعلیت برساند و از این رهگذرمظهر اسم اعظم حق تعالی گردد و در نتیجه صد درصد و کاملا محترم و مقدس به حساب آید .
9- در روان شناسی اسلامی ، شناخت شاکله خاص هر شخص ، صرفا برای خود شناختن نیست ؛ بلکه این شناختن شاکله ویژه هر فرد انسانی ، باید به شکوفایی بیشتر آن شاکله که مظهر اسم جلالی یا اسم جمالی حق تعالی است ، منتهی شود . در ادامه این نظر را بیشتر تشریح می نماییم .
11-روان شناسی اسلامی بیشتر انرژی ، کار و وقت خود را جهت شکوفا کردن و به فعلیت حداکثری رساندن شاکله ویژه هر انسان ( که همان طور که بیان شد مظهر اسمی از اسماء و کلمه ای از کلمات خداست ) صرف می کند . ولی در عین حال می کوشد از شکوفا ساختن اسم مقابل نیز غافل نشود . ( درست است که هر انسان مظهر یک اسم است . اما این مظهر یک اسم بودن یعنی اینکه خصایص یک اسم در او غالب است ولی در همه انسانها ، هر دو اسم وجود دارد ، چه جلالی و چه جمالی ولی در عده ای یک اسم کمتر و یک اسم بیشتر و همین گونه برعکس ؛ بنابراین روان شناسی اسلامی می کوشد تا شاکله ای که مظهر اسم جلالی است بهر ه ای از اسم جمالی هم ببرد و نیز سعی می کند تا شاکله ای که مظهر اسم جمالی است از اسم جلالی نیز بی نصیب نماند چرا که بر این باور است که بدین ترتیب است که انسان می تواند به افق مبین برسد و مظهر اسم اعظم حق تعالی گردد و یکسر مقدس و محترم گردد .
12-روان شناسی اسلامی گرچه به دنبال شکوفا کردن شاکله خاص و منحصر به فرد انسان است ؛ اما این به معنای تسلیم شدن دربرابر خواسته های خلاف اخلاق آدمی ( اخلاق مشترک در ادیان ) نیست و در برابر آن می ایستد و به هیچ وجه آن را به رسمیت نمی شناسد . برای مثال خواسته هایی مثل میل به همجنسگرایی ، ازدواج با حیوانات ، زنای با محارم و از این دست اموری که در خلاف اخلاق بودن آنان ، تمامی ادیان ، همداستان اند ؛ از نظر روان شناسی اسلامی هم ، به هیچ وجه پذیرفتنی نیست و لذا می کوشد آنها را درمان کند ( در اینجا روان شناسی اسلامی چهره ای انتقادی و اصلاحی به خود می گیرد و به اخلاق نزدیک می شود و به هیچ وجه نزدیکی به اخلاق و داشتن وجهه انتقادی و اصلاحی را ننگ و عار نمی شمرد ، چرا که تسلیم شدن در برابر همه خواسته های بی انتها و شهوات سیری ناپذیر انسان را به مثابه بزرگترین خیانت به انسانیت می شمارد ).
13-بر اساس نکته محوری روان شناسی اسلامی یعنی اینکه هر انسان شاکله ای دارد که آن شاکله مظهر اسمی از اسماء و یا کلمه ای از کلمات حق تعالی است که یا اراده ایجاد نمایی در اقلیم برون گوهر را دارد ( جلالی ) و یا اراده ایجاد نمایی در اقلیم درون گوهر را دارد ( جمالی ) و بنابراین رسالت و خویش کاری هر انسان این است که شاکله خاص خودش را به چکاد و بیشینه شکوفایی برساند و البته بر اوست که از اقلیم مقابل نیز غافل نشود و بکوشد در آن اقلیم نیز تا جایی که قادر است و توانایی دارد ، ایجاد نمایی کند .
14-بیان شد که از منظر روان شناسی اسلامی هر انسانی مظهر یکی از دو اسم و سایه یکی از بی نهایت کلمه حق تعالی است و بنابراین تا حد و حدود زیادی محترم محسوب می گردد ؛ ولی باید بکوشد تا مظهر اسم مقابل نیز قرار گیرد ، تا کاملا و یکسر محترم شمرده شود چرا که آدمی با مظهر دو اسم شدن است که به افق اعلا می رسد و مظهر اسم اعظم حق تعالی می گردد .
15-مطلب مهمی که در اینجا تذکرش لازم است ، اینکه : یکی از دلایل آشفتگی های روانی و اختلالات رفتاری انسان ” تداخل و تعارض اسماء ” است . یعنی فردی که مظهر اسم جلالی است اگر بخواهد مظهر اسم جمالی نیز شود امکان تداخل و تعارض اسماء برایش وجود دارد و این خود موجب نوعی جنون دستوری می شود . همچنین فردی که مثلا مظهر اسم جمالی است اگر در جامعه ای هبوط کند که مظهر اسم جلالی است این خود می تواند موجب اختلالات و تعارضاتی برای وی شود و لذا ناخودآگاهش وی را برای نجات از این تعارض به جنون دستوری ، فرمان دهد . لذا یکی از وظایف روانشناس اسلامی تقویت قوه اراده است ، قوه اراده که همراه ساحت خیال مهمترین ابزار و وسیله در دست ِاصل ” تشخص شاکله ” در انسان است ، و البته وظیفه دیگر روان شناسی اسلامی ، مرز بندی کردن متساوی و برقرار کردن دوستی و آشتی میان عرصه های اسم جلالی و اسم جمالی است تا فرد دچار تعارض و اختلال یا جنون دستوری نگردد .
پایان سخن :
جا دارد در پایان سخن ، متذکر شویم که روان شناسی اسلامی علاوه بر استفاده از آیات قرآن ( به ویژه آیه 84 سوره اسرا : قل کُلٌّ يَعْمَلُ عَلي شاکِلَتِهِ ) هم از نظرات ویلیام جیمز و جان دیویی متاثر است ( ویلیام جیمز و جان دیویی از بزرگان مکتب کارکرد گرایی ذهنی اند که بر آنند که شناخت ذهنیت و درونیت و کارکردها و فرآیندهای ذهنی و درونی ، کار اصلی روان شناسی است ) و هم از اندیشه های کارل گوستاو یونگ ، رنگ و بو گرفته ( یونگ انسانها را برون گرا و درون گرا می داند و روان شناسی اسلامی مظهر اسم جلالی و اسم جمالی ) و هم از نظریه آبراهام مزلو الهام گرفته است ( در مساله نیازهای انسان ) و البته بیش از همه آنها ، با روان شناسی انسان گرای غربی ، قرابت دارد و از آن متاثر است ، چرا که هر دو در پی به حداکثر رساندن شکوفایی شاکله منحصر به فرد هر شخص انسانی هستند ، با این تفاوت که در روان شناسی انسان گرای غربی ؛ خبری از خداوندگار خلایق و جان جهانیان ، نیست ؛ در حالیکه روان شناسی اسلامی شاکله هر انسان را اسمی از دو اسم اصلی حق تعالی ( جلالی و جمالی ) و کلمه ای از بی نهایت کلمات خدا ، که در ذیل آن دو اسم اصلی قرار دارند ، می داند که خداوند رسالت ” خود آفرینش گری ” یا ” خود ایجاد نمایی ” را بر دوش او نهاده است و نیز بر عهده او نهاده تا حتی المقدور مظهر اسم مقابل نیز گردد و بدین ترتیب مظهر اسم اعظم حق تعالی گردد و از این رهگذر ضمن شکوفایی به جامعیت نیز می رسد و اگرچه انسان به دلیل روح کمال گرایش لاجرم ، محتاج است که همیشه در زندگی به مشکل و مساله ای برخورد نماید و این طور نیست که بتواند همواره و همیشه در نهایت آسایش و آرامش و خوشی بسر برد.
ان شا الله